شاید گستاخانه و زشت به نظر برسد که کسی بگوید پرسش اساسی فلسفه این است که: «آیا باید خودم را بکشم یا نه؟»
به گزارش فرادید؛ اما بر مبنای آنچه آلبر کامو مسئلۀ اساسی انسان میدانست، مطرح شدن مسئلۀ خودکشی عجیب نیست. کامو میپنداشت که ما با احساس عمیقی از پوچیِ کاملِ زندگی دست به گریبان هستیم و در این شرایط است که مهمترین پرسش فلسفیمان باید پرسش از موجه بودن یا نبودن خودکشی باشد. البته خود کامو به پرسش خودکشی پاسخ منفی میداد. او طرفدار زیستن بود. اما چگونه؟
در این مقاله به بررسی منشأ و پیامدهای مفهوم پوچی در دیدگاه کامو بر اساس کتاب «اسطوره سیزیف» (۱۹۴۲) خواهیم پرداخت.
پوچی و ریشه آن
بسیاری از چیزها ممکن است به طور طبیعی پوچ به نظر برسند: یک جوک بیادبانه، یک اظهارنظر عجیب یا قیمت گزاف یک شلوار جین. اما این همان چیزی نیست که کامو از مفهوم «پوچی» مد نظر دارد. برای کامو، پوچی از ترکیب دو چیز به وجود میآید: اینکه ما میخواهیم جهان «چگونه باشد» و اینکه واقعا جهان «چگونه هست».
در مورد اینکه میخواهیم جهان چگونه باشد، به نظر میرسد بخشی از طبیعت انسان این است که حس عدالت و انصاف دارد و بنابراین همۀ ما میخواهیم جهان منصفانه باشد: میخواهیم شرارت مجازات شود و فضیلت پاداش داده شود. ما همچنین میخواهیم بدانیم چرا اتفاقات بد برای افراد خوب رخ میدهند، چرا اتفاقات خوب برای افراد بد رخ میدهند، چرا ما اینجا هستیم، به کجا میرویم و معنای همه اینها چیست.
اما جهان واقعا چگونه است؟ از دید کامو به نظر میرسد تا آنجا که ما میتوانیم در این جهان ببینیم و لمس کنیم، شرارت مجازات نمیشود، اعمال نیک اغلب پاداش داده نمیشوند، اتفاقات خوب برای افراد بد رخ میدهند و اتفاقات بد برای افراد خوب و ما هیچیک از اینها را نمیفهمیم. ما نمیفهمیم و به گفته کامو، نمیتوانیم آنچه را که «میخواهیم» در این جهان درک کنیم.
در نتیجه، آموزه پوچی کامو هم جنبۀ متافیزیکی و هم جنبۀ معرفتشناختی دارد. بهعنوان یک فرضیه متافیزیکی، «پوچی» به معنی رویارویی بین ذهن انسان و یک جهان بیتفاوت است: آنچه وجود دارد دو چیز است: «ذهنی است که "میخواهد" و جهانی که این خواسته را "ناامید میکند"». و از جهت معرفتشناختی، «پوچی» به معنی میل بیهودۀ ما برای فهمیدن و محدودیتهای اساسی دانش ماست. ما میخواهیم بفهمیم اما نمیفهمیم.
پوچی گریزناپذیر
پس پوچی از نظر کامو امری گریزناپذیر است. بنابراین حالا که پوچی گریزناپذیر است، مسئله اساسی انسان و آنچا او باید توجه خود را به آن معطوف کند این است که آیا باید همچنان با پوچی زیست؟ و اگر آری، چگونه؟
کتاب «اسطوره سیزیف» در درجه اول نقدی بر بسیاری از دیدگاههای اگزیستانسیالیستی است، بهویژه تلاشهای متفکرانی مانند کییرکگور، یاسپرس و هایدگر برای غلبه بر پوچی از طریق توسل به هرگونه امر متعالی. کامو ادعا میکند که این متفکران پیشفرض میگیرند که زندگی به نحوی پوچ است، اما سپس راهحلی برای پوچی پیشنهاد میکنند و به این ترتیب با خود در تناقض قرار میگیرند.
خود کامو از توسل به امر متعالی خودداری میکند؛ برای او، پوچی (به معنی «جدایی» بین ما و جهان) نمایانگر وضعیت ناگزیر انسانی است. کامو فکر میکند که به جای امیدواری دروغین، باید نوعی آگاهی زنده و نیرومند از پوچی داشته باشیم و دست به نوعی شورش بزنیم.
در اساطیر یونان باستان، سیزیفوس پادشاهی است که توسط خدایان محکوم به انجام کاری بیمعنا میشود: او باید سنگ بزرگی را به بالای کوه ببرد، اما وقتی به آنجا رسید سنگ دوباره به پایین میغلتد و این چرخه باید تا ابد تکرار شود.
از نظر کامو، هستیِ سیزیف، که کاملاً سرگرم کاری روزمره و بیاهمیت است، قرار است آن بیهودگی و پوچی را که همه ما در زندگی خود با آن مواجه هستیم، نشان دهد. کامو نشان میدهد که زندگی یک فرد میتواند بهطور اساسی به یک روال روزمره تبدیل شود: «بیدار شدن، سوار شدن بر تراموا، چهار ساعت کار در دفتر یا کارخانه، غذا خوردن، چهار ساعت کار، تراموا، غذا، خواب و تکرار همۀ اینها از اول تا آخر هفته با همان ریتم...».
اما از نظر کامو سیزیف نباید مورد ترحم قرار گیرد. سیزیف از نظر او «قهرمانِ پوچی» است زیرا او «تصمیم میگیرد» در مواجهه با پوچی «زندگی کند». این «تصمیم به زندگی کردن» به این معنی است که سیزیف «از طریق نگرش و دیدگاه خود» میتواند خود را از مجازاتش آزاد کند و بر وضعیت خود، بدون اینکه آن را تغییر بدهد، غلبه کند.
سیزیف از گستره کامل مجازات خود آگاه است: او کاملاً از سرنوشتی که خدایان بر او تحمیل کردهاند و بیهودگی کامل وجودش آگاه است. با این حال، شورمندی، آزادی و شورش او، او را قویتر از مجازاتی میسازد که قرار بود او را در هم بشکند.
اگرچه ممکن است عجیب به نظر برسد، اما کامو اشاره میکند که سیزیف خوشحال است. طبق نگاه کامو، سیزیف با تبدیل سنگ به «رسالت خودش»، در وجود خود شادی پیدا میکند. شاید بالا رفتن از کوه با گذشت زمان راحتتر شود؛ شاید عضلاتی که زمانی زیر وزن سنگ کشیده میشدند اکنون بهراحتی آن را کنترل کنند؛ یا حتی شاید سنگ بهقدری با شکوه به سمت بالا حرکت کند که عمل حرکت دادن آن تبدیل به یک اثر هنری شود.
از طریق آزادی خود، سیزیف علیه مجازاتکنندگان خودش شورش میکند و با آگاهی کامل از بیهودگی مجازاتی که به او تحمیل کردهاند، با اشتیاق زندگی میکند. سنگ، کوه، آسمان و خاک متعلق به او هستند و جهان او را تشکیل میدهند. سیزیف هیچ امیدی به تغییر وضعیت خود ندارد، اما با این وجود از هر چیزی که به او داده شده و در دسترس او قرار دارد استفاده میکند.
پاسخ کامو به مسئله خودکشی «نه» است. کامو اصرار دارد که ما باید در مواجهه با پوچی مقاومت کنیم و خود را به امیدهای دروغین نسپاریم؛ او حتی در نهایت پیشنهاد میدهد که زندگی وقتی بهتر خواهد بود که هیچ معنایی نداشته باشد.
از نظر کامو این به عهده ماست که زندگی خود را با شورمندی، آزادی و شورش (سه پیامد مثبت پوچی) زندگی کنیم، یا در غیر این صورت حتی تصمیم بگیریم که اصلاً زندگی نکنیم. با پذیرفتن اشتیاقها و آزادیِ پوچ خود، میتوانیم خود را به درون جهان بیندازیم و از هر چیزی که به ما داده شده استفاده کنیم.
اگرچه هرگز نمیتوانیم تنشهای متافیزیکی و معرفتشناختی که باعث پوچی میشوند را حل کنیم، اما میتوانیم به یاد داشته باشیم که «هدف»، در نهایت، «زندگی کردن» است و نه چیزی دیگر.
منبع: عصر ایران
اگر میخواهید با افزایش سن، اعتماد به نفس خود را تقویت کنید، باید برخی رفتارها را کنار بگذارید. در این مقاله، ۸ رفتاری که باید از آنها دوری کنید تا با اعتماد به نفس و مهربانی پذیرای سن خود باشید، معرفی میکنیم.
به گزارش فراطب، با ما همراه باشید تا با شناخت و خداحافظی از این رفتارها، گامهای محکمتری به سمت پختگی و اطمینان بردارید.
۱) خداحافظی با نیاز دائمی به تایید
در زندگی، خواستن تایید دیگران کاملاً طبیعی است، اما با افزایش سن، تکیه مداوم بر این تایید میتواند به عزت نفس ما آسیب برساند. وقتی برای احساس خوب بودن به نظر دیگران وابسته باشیم، خودمان را از درون ضعیف میکنیم. یاد بگیرید به غریزهها و تصمیمهای خود اعتماد کنید و تنها تاییدی که واقعاً مهم است را از خودتان بجویید، تا با اعتماد به نفس بیشتری پیر شوید.
۲) فراموش کردن اشتباهات گذشته
همه ما در زندگی خود اشتباه میکنیم و این اشتباهات بخشی از فرایند یادگیری هستند. با بالا رفتن سن، مهم است که اشتباهات گذشته را رها کرده و اجازه دهیم تجربیات جدید ما را تعریف کنند. این نگرش نه تنها به ما کمک میکند تا با اعتماد به نفس بیشتری پیش رویم، بلکه موجب میشود که از هر فرصتی برای رشد و پیشرفت استفاده کنیم.
۳) اهمیت دادن به سلامت جسمانی
حفظ سلامت جسمانی با افزایش سن اهمیت بیشتری پیدا میکند. ورزش منظم نه تنها به حفظ سلامت جسم کمک میکند بلکه روحیه و اعتماد به نفس را نیز تقویت میبخشد. فعالیتهایی مانند پیادهروی، یوگا یا حتی رقص، میتوانند تأثیرات شگرفی بر سلامتی عمومی داشته باشند. به بدن خود اهمیت دهید و با فعال ماندن، جوانی و شادابی خود را حفظ کنید.
۴) رویارویی با تجربیات جدید
اجتناب از تجربیات جدید میتواند مانعی در مسیر رشد و توسعه شخصی باشد. خواه یادگیری مهارتهای جدید، سفر به مکانهای ناشناخته، یا تلاش برای کشف هویت جدید باشد، همه و همه میتوانند به شما کمک کنند تا از زندگی لذت ببرید و در هر سنی اعتماد به نفس داشته باشید. به جای اینکه از تغییر بترسید، آن را به عنوان فرصتی برای یادگیری و تجربهکردن بپذیرید.
۵) توقف مقایسه با دیگران
مقایسه خود با دیگران یکی از رفتارهایی است که باید با آن خداحافظی کنید، زیرا این عمل میتواند اعتماد به نفس شما را به شدت تحت تأثیر قرار دهد. هر فردی مسیر منحصر به فرد خود را دارد و مهم این است که به جای مقایسه، روی پیشرفتها و موفقیتهای شخصی خود تمرکز کنید. این نگرش به شما کمک میکند تا با اعتماد به نفس بیشتری در مسیر زندگی قدم بردارید.
۶) ارزش قائل شدن برای علایق شخصی
زندگی پر از مسئولیتها ممکن است ما را از تعقیب علایقمان باز دارد، اما برای حفظ اعتماد به نفس با افزایش سن، حیاتی است که به آنها اهمیت دهیم. وقتی به چیزهایی که دوست داریم اهمیت میدهیم، نه تنها خوشحالتر میشویم، بلکه احساس ارزشمندی و اعتماد به نفس نیز تقویت میشود. پس فرصتهایی را برای نقاشی کشیدن، نوشتن، یا هر علاقه دیگری که دارید، فراهم کنید تا زندگیتان را با شور و اشتیاق پر کنید.
۷) پذیرش تغییر
تغییر یکی از ترسهای بزرگ بسیاری از افراد است، اما یادگیری برای پذیرش آن میتواند به طرز چشمگیری به افزایش اعتماد به نفس کمک کند. تغییرات، چه کوچک و چه بزرگ، فرصتهایی برای رشد و یادگیری به همراه دارند. برای پذیرش تغییر، بر روی تواناییهای خود تمرکز کنید و به خود یادآوری کنید که هر تغییری میتواند شروعی برای شروعی نو و بهتر باشد.
۸) باور به ارزش خود
یکی از چالشهایی که با افزایش سن روبرو میشویم، تردید در ارزش خودمان است. باور به ارزش شخصی و پذیرش این که شما به عنوان یک فرد، بیقید و شرط ارزشمند هستید، کلید افزایش اعتماد به نفس است. مهم است که به خودتان یادآوری کنید که شما ارزش دارید، نه تنها به خاطر دستاوردهایتان بلکه به خاطر انسانیت خود. شک در ارزش خود را کنار بگذارید و با اعتماد به نفس به پیش بروید، چرا که شما برای جهان ارزشمند هستید.
جمع بندی
اعتماد به نفس با افزایش سن تقویت میشود اگر به رفتارهای مخرب خود خداحافظی کنیم. پذیرش تغییر، توقف مقایسه با دیگران، رها کردن اشتباهات گذشته، اهمیت دادن به سلامت جسمانی، پرداختن به علایق شخصی، و داشتن باور به ارزش خود، همگی به ما کمک میکنند تا با اعتماد به نفس بالاتری زندگی کنیم. هر سنی فرصتی برای رشد و ارتقاء است؛ پس از آن به نفع خود استفاده کنید.
وقتی جنگ آغاز میشود، سیاستمدار گلوله، ثروتمند مال و فقیر فرزندش را میدهد.
جنگ که پایان یافت سیاستمداران دست یکدیگر را میفشارند و دشمن گذشته را برادر خطاب میکنند، ثروتمندان برای جبران، قیمتها را افزایش میدهند و فقرا سرگردان به دنبال قبر فرزندان خود میگردند.
جنگ یعنی آوارگی
دنیل کانمن" روانشناس دانشگاه پرینستون و برنده جایزه نوبل اقتصاد در تاریخ ۲۷ مارس سال جاری میلادی در سن ۹۰ سالگی درگذشت. او تحقیقی پیشگامانه را در همکاری با "عاموس تورسکی" که در سال ۱۹۹۶ میلادی درگذشت انجام داده بود. تا پیش از تحقیقات آن دو محقق اقتصاددانان تصور میکردند که افراد لزوما عقلانی هستنند بدان معنا که به دنبال نفع شخصی شان میباشند و از تمام اطلاعات موجود برای تصمیم گیری بیطرفانه استفاده میکنند و ترجیحات شان ثابت است. این در حالیست که نتیجه تحقیقات کانمن و تورسکی نشان داد که این استدلال و تصور بی پایهای میباشد. یافتههای آنان به طور مستقیم یا غیرمستقیم الهام بخش تغییرات در سراسر دنیای تجارت از جمله طراحی مجدد برنامههای اهدای عضو و بهبود در برنامه ریزی برای پروژههای زیرساختی چند میلیارد دلاری بود.
به گزارش فرارو به نقل از وال استریت ژورنال، کانمن پیشگام چیزی بود که به عنوان اقتصاد رفتاری شناخته شد اگرچه او همیشه خود را یک روانشناس میدید. سرمایه گذارانی که درسهای کانمن و تورسکی را میآموزند میتوانند هزینهها، ضررها و پشیمانیها را به حداقل برسانند. بی اغراق میتوان گفت که کانمن در مقایسه با هر فرد دیگری که سرمایه گذار حرفهای نبوده تاثیر بیش تری بر عرصه سرمایه گذاری گذاشته است.
"جیسون زویگ" روزنامه نگار "وال استریت ژورنال" درباره دنیل کانمن مینویسد: "من برای اولین بار با "دنی" همانطور که همه او را این گونه صدا میزدند در کنفرانسی در مورد اقتصاد رفتاری در سال ۱۹۹۶ ملاقات کردم. سالها به عنوان یک روزنامه نگار عرصه سرمایه گذاری فکر میکردم: چرا افراد باهوش در مورد پول تا این اندازه احمق هستند؟ حدود پنج دقیقه پس از ارائه سخنرانی دنی متوجه شدم که او پاسخهایی به این پرسش من دارد نه تنها برای این پرسش بلکه تقریبا برای هر رمز و راز رفتار مالی. چرا ما بُردها را خیلی زود میفروشیم و برای مدت زمانی طولانی به باختهای مان میچسبیم؟ چرا میگوییم تحمل ریسک بالایی داریم و پس از سقوط بازار عذاب میکشیم؟ چرا وقتی شانسها در مقابل مان قرار گرفته اند آنها را نادیده میگیریم"؟
۱. با فکر باز به مسائل نگاه میکنند
یکی از نشانههای افراد با هوش بسیار بالا بر اساس روانشناسی این است که پذیرای عقاید و افکار نو یا متفاوت هستند. آنها متعصبانه تنها نظرات خود را دنبال نمیکنند بلکه مشتاق کشف زوایای مختلف، ایدههای جدید و راهحلهای جایگزین هستند.
با این حال، این بدان معنا نیست که به راحتی تحت تأثیر قرار میگیرند. در واقع، کاملا برعکس است. افراد بسیار باهوش از گشادهفکری خود به عنوان ابزاری برای سنجش همه گزینهها و سپس نتیجهگیری آگاهانه استفاده میکنند.
۲. همواره کنجکاو هستند
آنها همیشه سؤال میپرسند و مشتاق کسب اطلاعات بیشتر در مورد طیف گستردهای از موضوعات هستند. به عبارت دیگر کنجکاویشان سیریناپذیر است. همین کنجکاوی بی حد و مرز و مداوم است که اجازه میدهد افراد بسیار باهوش ایدهها و دیدگاههای متفاوت را در کار خود اعمال کنند.
۳. از خلوت کردن با خود لذت میبرند
افراد بسیار باهوش اغلب از وقتگذرانی در تنهایی لذت میبرند. این به دلیل ضداجتماعی بودن آنها نیست بلکه به این خاطر است که تنهایی به آنها فضایی برای فکر، تامل و کندوکاو در دنیای درونیشان را میدهد.
۴. بسیار انعطاف پذیرند
یکی دیگر از نشانههای هوش زیاد، سازشپذیری است. آنها در انطباق خود با تغییرات مهارت دارند، در افکار خود متعصب نیستند و درعوض این قابلیت را دارند که رفتار خود را با موقعیتهای جدید تنظیم کنند.
این افراد میتوانند دادههای جدید را دریافت کنند، بر اساس آن حرکت کنند و تصمیماتی بگیرند که به آنها کمک میکند به طور مؤثرتری در زندگی حرکت کنند. توانایی آنها در سازگاری و تکامل، گواهی بر چابکی و انعطاف ذهنی آنهاست.
۵. تفکر خودانتقادی دارند
افراد بسیار باهوش نه تنها از دنیای اطراف خود انتقاد میکنند بلکه اغلب بزرگترین منتقد خود نیز هستند. آنها این توانایی ذاتی را دارند که اشتباهات خود را بپذیرند و از آنها درس بگیرند، نه اینکه اشتباهاتشان را نادیده بگیرند یا دیگران را سرزنش کنند.
این ویژگی ریشه در تمایل آنها برای رشد و بهبودی شخصیشان دارد. آنها میدانند که مسیر رشد با اشتباهات هموار شده است و هر قدم اشتباه فرصتی است برای یادگیری و بهتر شدن.
به خاطر داشته باشید که انتقاد از خود نشانهای از عزت نفس پایین نیست، بلکه نشانهای واضح از تعهد آنها به رشد و یادگیری شخصی است.
۶. برای ارتباطات عمیق ارزش قائلند
افراد بسیار باهوش اغلب کیفیت را بر کمیت ترجیح میدهند، به خصوص وقتی صحبت از روابط به میان میآید. این افراد درک میکنند که ارتباط واقعی فراتر از گفتگوهای سطحی است و همین ارتباطات است زندگی ما را غنی کرده و به آن معنا میبخشد.
۷. همیشه به دنبال تجربیات جدید هستند
افراد با هوش بسیار بالا تشنه تجربههای جدیدند. آنها از وضعیت موجود راضی نیستند و دائماً به دنبال ایدهها، مکانها و ماجراهای جدید هستند. این افراد میدانند که زندگی یک سفر مستمر در مسیر یادگیری و رشد است و مشتاق هستند که از آن نهایت استفاده را ببرند.
۸. متوجهند که چقدر نمیدانند
افراد بسیار باهوش به شدت از وسعت چیزهایی که نمیدانند آگاه هستند. این درک آنها را دلسرد نمیکند، بلکه حس کنجکاوی و تمایل آنها را برای یادگیری بیشتر تقویت میکند. فروتنی و ولع آنها نسبت به کسب دانش، نشانه روشنی از هوش آنهاست.
۹. همه چیز را زیر سوال میبرند
مهمترین چیزی که باید در مورد افراد بسیار باهوش درک کرد، تمایل آنها به زیر سوال بردن همه چیز است. آنها یک کنجکاوی و شک ذاتی دارند که وادارشان میکند خِرد پذیرفتهشده را به چالش بکشند و عمیقتر به کاوش بپردازند. این تلاش بیوقفه برای درک است که آنها را متمایز میکند.
هنر ظریف بیخیالی یا هنر رندانه به ت*خ* م گرفتن اثری جذاب و خواندنی از مارک منسن، نویسنده و وبلاگ نویس آمریکایی است.
این کتاب پرفروش نیویورک تایمز درباره درک بهتر زندگی است. یک جنبش پوزیتیویستی وجود دارد که ما را وادار می کند همیشه تجربیات مثبت داشته باشیم. مانند زندگی بلاگر های اینستاگرامی این جنبش به ما میقبولاند که باید بیشتر خرج کنیم دندان هایمان را لمینیت کنیم دماغ مان را عمل کنید تا ارزشمند باشیم
با این حال، واقعیت اینگونه نیست. ما استثنایی نیستیم، اما متوسط هستیم. این کتاب توضیح می دهد که چرا این حرکت مضر است و چرا غیر واقعی است.
این کتاب به خواننده کمک می کند تا با نشان دادن چیزهای مزخرف به محدودیت زندگی خود پی ببرد.
اولین محدودیت این است که ما مقدار محدودی از مشکلات را برای به تخم گرفتن داریم. وقتی این حد را بدانیم، میتوانیم به درستی انتخاب کنیم که به چه چیزهایی باید اهمیت بدهیم و چه چیزهایی را نباید اهمیت بدهیم.
شادی موضوع ظریفی است، اما برخورد با آن از منظری متفاوت همیشه مفید است.
نویسنده دیدگاه متفاوتی نسبت به همه رسانه ها ارائه می دهد. در این دیدگاه جدید، ما یاد می گیریم که حتی تلاش نکنیم و حتی تسلیم شویم !
این کتاب لحنی دارد شبیه رفیقی که بد دهن است ولی خیر خواه و عاقل هم هست
در طولی زمانی که شما این کتاب را میخوانید ممکن است از نحوه گفتار بی ادبانه نویسنده خنده تان بگیرد مارک منسون بسیار طناز است و ما باید از مترجم این کتاب یعنی ارشاد نیک خواه متشکر باشیم که توانسته با این مهارت ترجمه کند و متن کتاب را توانسته به خوبی به فارسی برگرداند.
حرف حق من
ممکن است شما بگویید این کتاب دارد خواننده را به سمت تنبلی سوق میدهد اما اشتباه میکنید مارک منسون نویسنده این کتاب این افراد تنبل را ک*و*ن گشاد خود محق بین خوانده است این کتاب مثل یک دوست طناز و کمی بی ادب حقایقی را بی تعارف به شما میگوید و نگرش شمارا بالغ تر میکند و به شما می اموزد به چه چیز هایی در زندگی اهمیت بدهید و به چه چیز هایی اهمیت ندهید و چگونه رشد کنید .
مارک منسن کیست؟
مارک منسن نویسندهی مشهور آمریکایی متولد سال ۱۹۸۴ است. او از نسل تازهای از نویسندگان انگیزشی بهحساب میآید که بر خلاف نسل گذشته معتقد نیستند با تلاش به هر چیزی که بخواهید دست پیدا میکنید. او در دانشگاه بوستون درسخوانده است و اولینبار کارش را بهعنوان یک وبلاگنویس شروع کرد. وبلاگ او در حوزهی خودباوری و رشد فردی بسیار مشهور است.
امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید این کتاب با داستان هایی که از افراد سرشناس میگوید نگرش شمارا بالغ تر میکنید و باعث میشود رویکرد بهتری به زندگی داشته باشید.
در زیر پاراگراف هایی جالب از متن کتاب رو انتخاب کردم و براتون آوردم. امیدوارم که خوشتون بیاد.
"قدرت زیاد مسئولیت زیادی با خود میاورد و برعکس".
"مشکلات به زندگی ما معنا و اهمیت میدهند در نتیجه فرار از مشکلات معادل داشتن یک زندگی بی معناست هرچند اگر این زندگی در ظاهر لذتبخش باشد."
"فعالیت هایی مثل به پایان رساندن یک مسابقه ماراتن، بزرگ کردن بچه و راهاندازی یک کسب و کار با اینکه استرس زا، دشوار و غالبا ناخوشایند هستن در نهایت خوشبختی بیشتری برای ما به ارمغان میاورند تا لذت های سطحی و زودگذر. اینها معنادارترین و لذتبخش ترین کارهایی هستن که یک فرد میتواند انجام دهد. این فعالیت ها در خود تلاش، رنج و حتی خشم و ناامیدی به همراه دارند اما زمانی که به نتیجه برسند و داستان آن را برای نسل های بعدی بازگو کنیم چشم هایمان پر از اشک میشود. همانگونه که فروید میگوید یه روز در نگاه به گذشته سالهای پر مشقت برای شما زیباترین سالهای زندگی خواهند بود. "
"بیشتر ما در بسیاری از کارهایی که میکنیم عادی هستیم. برای اینکه در کاری به حد عالی برسید باید زمان و انرژی بسیار زیادی را صرف این کار کنید و چون انرژی و زمان ما محدود است تعداد کمی از انسان ها در بیشتر از یک کار به حد استثنایی میرسند( همان موضوع نابغه بودن در یک حوزه خاص). از لحاظ آماری احتمال اینکه کسی در همه عرصه های زندگی یا حتی بسیاری از حوزه ها استثنایی باشد وجود ندارد."
"سیل اطلاعات از وقایع بی نظیر ما را شرطی کرده که استثنایی بودن در دوران کنونی عادی است و چون ما بیشتر اوقات کاملا عادی هستیم، حجم انبوه اطلاعات استثنایی باعث میشود که ما احساس ناامنی و بیچارگی کنیم زیرا ما به اندازه کافی خوب نیستیم. در نتیجه بیشتر و بیشتر در پی جبران این موضوع با محق دانستن و سرخوشی های خود هستیم."
"متداول نشان دادن استثنایی ها توسط رسانه های جمعی باعث شده است که افراد احساس بدی نسبت به خود پیدا کنند و باید افراطی تر و با اعتماد به نفس تر باشند تا مورد توجه واقع شوند. یعنی ما با مقایسه خود با دیگران، احساس بی عرضه بودن نسبت به خود پیدا میکنیم."
"ما به گونهای تکامل یافتهایم که نارضایتی جزئی جدایی ناپذیر از زندگی ما شده و این نارضایتی برای بقا و ابتکار لازم است."
"خوشبختی از حل کردن مشکلات نشات میگیرد. اگر از حل کردن مشکلات اجتناب کنیم یا حس کنیم که هیچ مشکلی نداریم خودمون رو بدبخت میکنیم. اگر هم حس کنید مشکلاتی دارید که از عهده آن برنمیایید بازهم خودتان را بدبخت میکنید. راز مسئله حل کردن مشکلات است نه نداشتن مشکل.در نتیجه شادی نوعی عمل است، نوعی فعالیت است. نه چیزی که به شما اعطا شود یا آن را در یکی از مقالات علمی پیدا کنید. خوشبختی کاری همیشگی است زیرا حل مشکلات کاری همیشگی است. خوشبختی واقعی و حقیقی تنها زمانی رخ میدهد که مشکلاتی را پیدا کنید که آنها را دوست دارید و از حل کردن آنها لذت میبرید. خوشبختی نیازمند تلاش و کوشش است و از مشکلات به دست میاید."
"همانگونه که برای صعود به قله باید تلاش و تقلای زیادی رو در مسیر صعود متحمل بشیم، برای کسب موفقیت در هر حوزهای نیز باید آماده تحمل سختی ها و دشواری های زیادی در طول مسیر باشیم. "
"اینکه برای چه چیزی حاضرید بجنگید تعیین میکند شما چه کسی خواهید شد."
"روش ناکارآمد متخصصان حوزه رشد فردی
وسواس و زیادهروی در احساسات به این دلیل بد است که احساسات همیشه گذرا هستند. هرچیزی که امروز ما رو خوشحال میکنه لزوما فردا نیز مارو خوشحال نخواهد کرد زیرا بیولوژی ما نیازمند چیزهای بیشتری است."
" پدیده تردمیل لذت، یعنی ما همیشه سعی میکنیم موقعیت زندگی خود را تغییر دهیم اما در بلند مدت احساس بهتری پیدا نمیکنیم. برای همین مشکلات بازگشت پذیر هستند."
"ارزشهای متداولی وجود دارند که مشکلات بدی برای مردم ایجاد میکنند و به ندرت حل میشوند. مانند لذت. لذت خوبه اما اگر بخاید به عنوان یک ارزش زندگی خود را حول آن شکل بدهید چیز بدی است. از هر معتاد یا فرد چاقی بپرسید که دنبال کردن لذت ها چه نتیجهای برایشان به همراه داشته. لذت یک خدای دروغین است. افرادی که زندگی خود را صرف لذت های سطحی میکنند در نهایت نگرانتر و از لحاظ احساسی ناپایدارتر و افسرده تر میشوند. لذت سطحی ترین رضایت مندی زندگی است در نتیجه کسب کردن و از دست دادن آن از همه چیز آسانتر است. با وجود این لذت چیزی است که برای بازاریابی از آن استفاده میشود، همان چیزی که ما بر آن متمرکز شده ایم و برای پرت کردن حواس خود از آن استفاده میکنیم. اگرچه تا حدودی برای زندگی لازمه اما به تنهایی کافی نیست. لذت دلیل خوشبختی نیست بلکه اثر خوشبختی است. اگر همه چیز را درست پیش ببرید آنگاه لذت نیز بصورت طبیعی رخ خواهد داد. "
"دومین ارزش نامطلوب، مقدم شمردن موفقیت های مادی بر ارزش های معنوی است. چنین افرادی آدم های سطحی نگر و بیهودهای هستند. "
"سومین ارزش بد همیشه بر حق بودن است که ناشی از خطاهای شناختی ماست. افراد محق نمیتوانند از اشتباهات خود درس بگیرند و دیدگاه های مخالف را بیازمایند و دریچه اطلاعات مهم و جدید رو به روی خود میبندن."
"چهارمین ارزش بد مثبت ماندن است چون مدام باید احساسات منفی رو انکار کنیم که به ناکارآمدی احساسی می انجامه. پس بهتره که واقعیت رو بپذیریم تا زور بزنیم که مثبت بمانیم. مثبت بودن همیشگی نوعی اجتناب کردن است نه یک راهحل خوب برای مشکلات زندگی. مشکلاتی که اگر معیارها و ارزشهای خوبی را انتخاب کرده باشید باید به شما انگیزه بدهد."
" احساسات منفی برای سلامت احساسی ما لازم هستن چون با بررسی آنها و پیدا کردن ریشه این احساسات میتوانیم زندگی خود را بهبود ببخشیم. "
"مشکل حق به جانب بودن اینست که افراد نیاز پیدا کنند که پیوسته نسبت به خود احساس خوبی پیدا کنند که این کار نیازمند انرژی و کار زیادی است تا خود را فریب دهید که خراب کاری های شما بد نیست."
«وجود ما چه ارزشی بالاتر از این می تواند داشته باشد که کاملا خودمان باشیم؟
کتاب ماندن در وضعیت آخر اثر امی ب. هریس ، تامس ای. هریس است؛ نویسندگان در این کتاب، نظریه مشهور اریک برن یعنی «تحلیل تبادلی (تحلیل رفتار متقابل)» را با ذکر مثال هایی ساده و فهمیدنی به روشنی توصیف کرده و آن را به طرزی ماهرانه و اندیشمندانه به ملاحظاتی گسترده تر، مانند ارزش های اخلاقی، ارتباط داده اند.
یکی از خصوصیات جوان بودن این است که اگر مجبور شدیم چیزی را دوباره از نو شروع کنیم، میتوانیم با انگیزه و انرژی بالایی این کار را انجام دهیم. اما بیشتر ما دیگر جوان نیستیم و گذشته همچون یک سگ دست آموز پیر پشت سر ماست و برای جلب توجه خودش را به پر و پای ما میمالد. اگر به او امر کنیم که برود و گوشهای بنشیند میرود مینشیند ولی زود بازمیگردد.
گذشته همیشه با ماست. با همه لحظه های بد و خوبش، با همه احساس هایی که با آن لحظه های خوب و بد توأم بودند. احساسهای خوب گذشته یادآور لحظاتی طلایی اند که گهگاه با به خاطر آوردنشان میخواهیم از شادی پر و بال دربیاوریم.
اما آنچه معمولا بیشتر بر ذهنمان فشار میاورد احساسهای بد است.
چه بسا روزی با انگیزه و شور و هیجان فوقالعاده ای از خواب بیدار شویم و دنیا به کاممان باشد. ولی گاهی فقط در عرض یک ثانیه، یک اخم، یک بی احترامی، یا یادآوری یک شکست، میتواند همه چیز را خراب کند. و این احساس گاهی همه روز طول میکشد. ممکن است دهها کتاب درباره رفتار و انگیزش و تسکین های روحی خوانده باشیم. ممکن است درون نگری، آینده نگری و گذشته نگری داشته باشیم ولی همینکه کسی ناراحتمان میکند یا به مصیبتی گرفتار میشیم، ممکن است همه اینها از ذهنمان خارج شود و به جایش احساسات بد تا مغز استخوانمان نفوذ کند و همه نداهای عقل را که میتوانست به ما امید و اطمینان دهد که زندگی میتواند دوباره خوب شود را از وجودمان بیرون براند.
بیشتر ما عوارض این حالت را میشناسیم: بی حوصلگی، افسردگی، بی حالی، بیتفاوتی، از دست دادن روحیه، کسالت و اندوه، بی رغبتی به انجام کارها، بی برنامگی، بی اشتیاقی، تنهایی و خلاصه خالی بودن از حس و شور زندگی.
اما خبر خوب این است که اگرچه نمیتوانیم جلوی احساسات بد را بگیریم، اما میتوانیم از ماندنشان جلوگیری کنیم. این کتاب تنها درباره راه رهایی از دست احساسات بد پس از پیدایش آنها نیست بلکه درباره چگونه یافتن احساس های خوب هم هست. کتابی درباره دوس داشتن، حرف زدن، گوش کردن و خواستن و بخشیدن و گرفتن و تعیین مقصد زندگی و لذت بردن از سفر زندگی است. زندگی تنها سفری است که در این دنیا در پیش داریم و علیرغم کمبودهای خود و نواقص دنیایی که در آن به سر میبریم، کاری کنیم که سفر خوبی باشد.
خیام، نامی آشناست. او را بسیاری بخاطر رباعیاتش میشناسند و شاید کمتر کسی متوجه این باشد که خیام یکی از ستاره شناسان و ریاضیدان های مشهور و برجسته نیز بود. ولی ناگفته پیداست که رباعیاتش شهرت جهانی دارند و بسیاری از آنها الهام گرفته اند.
احتمالاً همزمانی او با مجادلات کلامی فرقه های مختلف و همچنان قیام دولت سلجوقی، جنگهای صلیبی و سقوط دولت آل بویه در جهان بینی او تاثیر گذاشت و سبب شد تا تأملاتی بر چیستی خوشنودی و خرسندی انسانها داشته باشد.
از سوی دیگر، مارتین سلیگمن، یکی از روانشناسان معاصر و برجسته امریکایی است. او بیشتر شهرت خود را مدیون طرح نظریه “درماندگی آموخته شده "learned helplessness “میباشد ، که در آن شادکامی، امید، رضایتمندی و مفاهیم دیگر بصورت اصولی و علمی مورد بحث و تحقیق قرار گرفته است . ولی در چندین سال اخیر او یکی از بنیانگذاران مکتب روانشناسی مثبت گرفته اند. البته در این اواخر روانشناسی مثبت مورد انتقاد روانشناسان دیگر نیز بوده است، ولی با آنهم دانشگاه پنسیلوانیا در شهرفیلادلفیا در رشته روانشناسی مثبت مدرک ماستری میدهد.
آنچه در اینجا میخوانید مقایسه ایست میان جهان بینی خیام نیشابوری و رویکرد کلی روانشناسی مثبت به زندگی. شادکامی، خوشحالی، خرسندی و خشنودی کلماتی هستند که از نقطه نظر ادبی، تقریباً دارای بار معنایی مشترکی میباشند، اما ازدیدگاه روانشناختی هر کدام پیام متفاوتی را ارائه میدهند. آنچه که در این مقاله بررسی میگردد، توصیف و تحلیل شادکامی ازسه دیدگاه کاملا متفاوت فرهنگی، ادبی و علمی میباشد.
از هنگامی که مارتین سلیگمن رویکرد “روانشناسی مثبت نگر” (یا روانشناسی مثبت Psychology Positive (را به جامعه روانشناسی معرفی نمود، تنها ده سال میگذرد و در این مدت کوتاه شاهد به وجود آمدن یک مکتب جدید با نظریه ها، پدیده ها و مفاهیم مختلف بوده ایم. اگرچه این مفاهیم و اصطلاحات امروزی از ابتدای پیدایش دانش بشری، توسط فیلسوفان و دانشمندان یونانی، هندی، ایرانی و افغان مورد بحث و چالش بسیار قرار گرفته اند، اما سلیگمن و همکارانش با استفاده از روش علمی و طبقه بندی مفاهیم توانستند مجموعه کاملی از این کلمات را در یک مکتب جدید فکری با عنوان رویکرد مثبت نگر معرفی نمایند.
بنابراین آنچه که امروز در نظریه های روان شناسی مثبت نگر غرب، در مورد شادکامی، امید، خوشبینی، رضایتمندی، نوع دوستی، سعادت و عشق میبینیم، پدیده ها و کلمات جدیدی نیستند که در ادبیات و فلسفه اصیل فارسی نوظهور باشند. بنابراین با بررسی اجمالی اشعار شاعران پارسی از جمله حکیم خیام نیشابوری به سهولت می توان به درستی این امر پی برد. فرزانه نیشابور که در اصل ریاضیدان و اخترشناس بود، در آفرینش رباعی، شاعری بی همتاست. خیام در رباعیاتش بارها از کلمات شادمانی، خوشی و شادی استفاده نموده است و شاد زیستن در تمام لحظات زندگی را فلسفه آفرینش می داند.
شادکامی چیست؟
در سال 2002 میلادی، مارتین سلیگمن با بیان نظریه شادکامی که به مفهوم “اودایمونیا” (Eudaimonia) ارسطو شباهت بسیاری دارد، گام بزرگی را در جهت تعریف شادکامی برداشت. ارسطو شادکامی را در خوب بودن، نیکی کردن و زندگی در سایه آن می دانست و سلیگمن به پیروی از این جمله، شادکامی حقیقی را رسیدن به فراخنای شناسایی و رشد توانایی (کنجکاوی، نیروی حیاتی و قدردانی) در بازی، کار و عشق بیان کرده است. خیام نیز در رباعی زیبایی تعریف خویش را از شادکامی بدینگونه بیان نموده است.
برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران
ادامه مطلب ...قبلا عصبی میشدم، اذیت میشدم.. ولی خب الان خیلی چیزارو یاد گرفتم که کمتر عصبی بشم و کمتر اذیت بشم؛ اینکه از کسی انتظار نداشته باشم، خودم حال خودمو خوب کنم.. یاد گرفتم ادماییو کنار خودم نگه دارم که بهم آرامش میدن.. و خیلی راحت قید ادمایی که حالمو بد میکنن بزنم.. با کسی که نمیفهمه بحث نکنم.. دنبال چیزایی باشم که حالمو خوب میکنه.
من هم پر حرف ترین آدم دنیام؛ هم ساکت ترین
هم مهربون ترین آدم دنیام؛ هم بی اعتنا ترین
هم باحال ترین آدم دنیام؛ هم ضد حال ترین
هم خوشحال ترین آدم دنیام؛ هم غمگین ترین
هم حساس ترین آدم دنیام؛ هم بی احساس ترین
هم خوش برخورد ترین آدم دنیام؛ هم سرد ترین
و همه ی اینا بستگی داره که طرف مقابلم کی باشه
«سرزمینم»
اینجا سرزمین ماست از سپیده دم عمر اینجا بودهایم، اینجا بازی کردهایم،
عاشق شدهایم
و شعر نوشتهایم
«ما اینجا ماندگاریم.»
بزرگترین دشمن و مانع ما در زندگی ترس و ناامیدی و افکار و روحیات منفی درون خودمونه نه عوامل بیرونی.
بیشتر ما آدم ها در شعار دادن و ادعا کردن استادیم اما پای عمل که میرسه هزار و یک جور بهونه الکی برای خودمون میتراشیم. وقتی پشتکار و سختکوشی افراد موفق رو میبینم از امثال خودم تعجب میکنم که بیشتر اوقات شرایط و وضع موجود رو دلیل ناکامی های خود میدونیم نه کم کاری ها و تنبلی های خودمون.