فراغت بدون مشغله ذهنی مرگ انسان است و به زنده به گور شدن میماند.
فرد معمولی برای سعادت زندگی به چیزهای بیرون از خود وابسته است که عبارتند از ثروت، مقام، زن و فرزند، دوستان، جامعه و جز اینها، به طوری که وقتی اینها را از دست میدهد یا از اینها سرخورده میشود، اساس سعادتش فرو میریزد. به بیان دیگر مرکز ثقل فرد معمولی بیرون از خود اوست، به همین علت، آرزوها و هوس های او مدام تغییر میکنند… او به شخص رنجوری میماند که به جای اتکا به سرچشمه نیروهای حیاتی درون خود، از آش و دارو انتظار سلامت و نیرو دارد.
فقط یک نابغه به هستی و ماهیت چیزها به طور تام و مطلق میپردازد و میکوشد، درک عمیق خود را از آن به شیوه خاص خود به زبان شعر، هنر یا فلسفه بیان کند. تنهایی برای آنان امری مطلوب و فراغت بزرگترین موهبت است.
این نوع افراد بسیار نادر، حتی اگر بهترین شخصیت را داشته باشند، واجد آن وابستگی عمیق و بی حد و حصری که دیگران به دوستان، خانواده و آمیزش اجتماعی دارند، نیستند، زیرا فقدان هر چیز را با داشتن خود جبران میکنند. این امر عنصری منزوی کننده به شخصیت آنها میدهد که به هر اندازه که معاشرت دیگران کمتر ارضایشان کند، قوی تر است، زیرا در وجود دیگران به هیچ وجه همتای خود را نمی بینند و به علت اینکه نامتجانس بودن خود را با همه احساس میکنند، به تدریج در میان دیگران بیگانه میشوند و وقتی به انسان ها فکر میکنند، ضمیر فاعلی آنها به ذهنشان می آید، نه ضمیر ما...
سعادت عبارت است از صرف نیرو بر حسب استعداد ها و با کارهایی که در آنها امکان موفقیت وجود داشته باشد
هرقدر که آدمی سرچشمه لذت ها را در خود بیابد، همانقدر سعادتمندتر است. پس به گفته ارسطو سعادت به کسانی تعلق دارد که خودکفایند. زیرا سرچشمه های بیرونی سعادت و لذت طبق ماهیتی که دارند، بسیار نامطمئن و ناپایدارند، به بخت نیک وابسته اند و حتی ممکن است در مناسبترین شرایط نیز زود خشک شوند. حتی به علت اینکه این سرچشمه های بیرونی سعادت همیشه در دسترس نیستند ناگزیر است. این سرچشمه ها در سالمندی به طور اجتناب ناپذیر رو به خشکی مینهد زیرا آنگاه عشق، شوخی و شوق به سفر،و توانایی مصاحبت آدمی را ترک میگوید. حتی دوستان و بستگان را مرگ از ما میرباید. در این زمان بیشتر از هر زمان دیگر، آنچه در درون خود داریم اهمیت پیدا میکند، زیرا مستحکم تر و مستمر تر از هر چیز دیگر است. اما در هر سن دیگر هم سرچشمه واقعی و ماندگار نیکبختی همین است
کسی که از نظر ذهنی پرمایه است، در درجه اول طالب این است که از رنج و ناراحتی آزاد باشد و آرامش و فراغت داشته باشد و در نتیجه، به دنبال زندگی آرام، با قناعت و در حد امکان بدون درگیری است. او تنهایی را برمیگزیند. زیرا آدمی هرچه در درون بیشتر مایه داشته باشد، از بیرون کمتر طلب میکند و دیگران هم کمتر میتوانند چیزی به او عرضه کنند.از اینرو بالا بودن شعور به دوری از اجتماع منجر میگردد.
خلأ درونی علت عمده آن است که آدمیان به دنبال معاشرت، تفریح، سرگرمی و انواع تجملاتی میروند که بسیاری از مردم را به اسراف و سرانجام به فقر میکشاند. هیچ چیز مطمئن تر از غنای درونی، غنای روحی، آدمی را از این بیراهه مصون نمیکند، زیرا این غنا هرچه بیشتر شود برای بی حوصلگی جای کمتری باقی میگذارد.
معمولا پلیدی در جهان حاکم است و سفاهت غالب. سرنوشت، بی رحم است و انسان ها تاسف برانگیز. در چنین جهانی، کسی که غنای درونی دارد مانند کلبه ای روشن، گرم و شادمان در شب میلاد مسیح است، در میان برف و یخبندان زمستانی.
شرط لازم برای این منظور، داشتن استقلال مالی و فراغت است.چنین کسی میتواند این دو را با اعتدال و صرفهجویی به دست آورد، به ویژه از این رو که به منابع بیرونی لذت نیازی ندارد. بنابراین دورنمای به دست آوردن مقام، پول یا تحسین مردم او را گمراه نخواهد کرد تا از خود منصرف شود و به مقاصد پست یا طبع و سلیقه مردم تن در دهد.
هرقدر که آدمی سرچشمه لذت ها را در خود بیابد، همانقدر سعادتمندتر است. پس به گفته ارسطو سعادت به کسانی تعلق دارد که خودکفایند. زیرا سرچشمه های بیرونی سعادت و لذت طبق ماهیتی که دارند، بسیار نامطمئن و ناپایدارند، به بخت نیک وابسته اند و حتی ممکن است در مناسبترین شرایط نیز زود خشک شوند. حتی به علت اینکه این سرچشمه های بیرونی سعادت همیشه در دسترس نیستند ناگزیر است. این سرچشمه ها در سالمندی به طور اجتناب ناپذیر رو به خشکی مینهد زیرا آنگاه عشق، شوخی و شوق به سفر،و توانایی مصاحبت آدمی را ترک میگوید. حتی دوستان و بستگان را مرگ از ما میرباید. در این زمان بیشتر از هر زمان دیگر، آنچه در درون خود داریم اهمیت پیدا میکند، زیرا مستحکم تر و مستمر تر از هر چیز دیگر است. اما در هر سن دیگر هم سرچشمه واقعی و ماندگار نیکبختی همین است
همه ی زندگی چندان ارزش ندارد که به خاطرِ آن از سرِ ترس بر خود بلرزیم یا دل افسرده شویم.
بنابراین با شجاعت زندگی را بگذرانید و در برابرِ مصائب،سینه را گستاخانه سپر کنید.
آرتور شوپنهاور | در باب حکمت زندگی
برای موفقیت باید از ۳ مرحله گذشت:
ابتدا مورد تمسخر واقع میشوی
سپس با خشونت به مخالفت با تو میپردازند
سرانجام به تو ایمان میآورند.
آرتور شوپنهاور ، فیلسوف معروف
هنگامی که با انسانی مواجه می شوی، فرقی نمی کند که باشد، سعی نکن بر اساس ارزش و کرامتش ارزیابی عینی از او به عمل آوری. به بدذاتی یا کوته بینی و افکار منحرفش نگاه نکن، زیرا بدذاتی او براحتی می تواند تو را بسوی تنفر از وی بکشاند و کوته بینی او بسوی تحقیر وی. در عوض، توجه ات را فقط معطوف رنج ها و نیازها و نگرانی ها و دردهایش کن.
آنگاه همواره با وی احساس خویشاوندی خواهی کرد، با او همدرد خواهی شد، و به جای تنفر یا تحقیر، شفقتی را تجربه خواهی کرد که همان صلح و آرامشی است که ما را به سویش فرا می خواند. راه فروخوردن نفرت و تحقیر به هیچ وجه جستن به اصطلاح کرامت انسان نیست بلکه، برعکس، نگریستن به او به سان موجودی قابل ترحم است.
آرتور شوپنهاور
آن کس که با تنهایی خو میگیرد، یا حتی به آن علاقمند میشود، کان زر به دست آورده است. اما این کار هرکس نیست. زیرا همان طور که نیاز انسان ها را نخست به سوی هم میکشاند، پس از آنکه برطرف شد،بی حوصلگی باعث گرد هم آمدنشان میشود.اگر این دو نبودند، هرکس احتمالا تنها میماند، زیرا احساس منحصربفرد و یگانه بودن فقط با فضای تنهایی هماهنگ است. این خصوصیت که هرکس خود را واجد آن میداند، در ازدحام و فشار جمع آنقدر ناچیز میشود که به صفر میگراید. یعنی گام به گام به صورت دردآوری انکار میشود. . .
عشق به تنهایی ممکن نیست گرایش نخستین آدمی باشد، بلکه در اثر تجربه و تفکر ایجاد میشود و اینها به سهم خود، نتیجه تکامل نیروی ذهنی فرد است.
زندگی رنج است.
رنج حاصل دلبستگی هاست( دلبستگی به اشیاء، عقاید، افراد و زنده ماندن)
پادزهری برای رنج وجود دارد: ترک آرزو، دلبستگی و ترک خویشتن.
برگرفته از فلسفه شوپنهاور و آیین بودا