اگر میخواهید با افزایش سن، اعتماد به نفس خود را تقویت کنید، باید برخی رفتارها را کنار بگذارید. در این مقاله، ۸ رفتاری که باید از آنها دوری کنید تا با اعتماد به نفس و مهربانی پذیرای سن خود باشید، معرفی میکنیم.
به گزارش فراطب، با ما همراه باشید تا با شناخت و خداحافظی از این رفتارها، گامهای محکمتری به سمت پختگی و اطمینان بردارید.
۱) خداحافظی با نیاز دائمی به تایید
در زندگی، خواستن تایید دیگران کاملاً طبیعی است، اما با افزایش سن، تکیه مداوم بر این تایید میتواند به عزت نفس ما آسیب برساند. وقتی برای احساس خوب بودن به نظر دیگران وابسته باشیم، خودمان را از درون ضعیف میکنیم. یاد بگیرید به غریزهها و تصمیمهای خود اعتماد کنید و تنها تاییدی که واقعاً مهم است را از خودتان بجویید، تا با اعتماد به نفس بیشتری پیر شوید.
۲) فراموش کردن اشتباهات گذشته
همه ما در زندگی خود اشتباه میکنیم و این اشتباهات بخشی از فرایند یادگیری هستند. با بالا رفتن سن، مهم است که اشتباهات گذشته را رها کرده و اجازه دهیم تجربیات جدید ما را تعریف کنند. این نگرش نه تنها به ما کمک میکند تا با اعتماد به نفس بیشتری پیش رویم، بلکه موجب میشود که از هر فرصتی برای رشد و پیشرفت استفاده کنیم.
۳) اهمیت دادن به سلامت جسمانی
حفظ سلامت جسمانی با افزایش سن اهمیت بیشتری پیدا میکند. ورزش منظم نه تنها به حفظ سلامت جسم کمک میکند بلکه روحیه و اعتماد به نفس را نیز تقویت میبخشد. فعالیتهایی مانند پیادهروی، یوگا یا حتی رقص، میتوانند تأثیرات شگرفی بر سلامتی عمومی داشته باشند. به بدن خود اهمیت دهید و با فعال ماندن، جوانی و شادابی خود را حفظ کنید.
۴) رویارویی با تجربیات جدید
اجتناب از تجربیات جدید میتواند مانعی در مسیر رشد و توسعه شخصی باشد. خواه یادگیری مهارتهای جدید، سفر به مکانهای ناشناخته، یا تلاش برای کشف هویت جدید باشد، همه و همه میتوانند به شما کمک کنند تا از زندگی لذت ببرید و در هر سنی اعتماد به نفس داشته باشید. به جای اینکه از تغییر بترسید، آن را به عنوان فرصتی برای یادگیری و تجربهکردن بپذیرید.
۵) توقف مقایسه با دیگران
مقایسه خود با دیگران یکی از رفتارهایی است که باید با آن خداحافظی کنید، زیرا این عمل میتواند اعتماد به نفس شما را به شدت تحت تأثیر قرار دهد. هر فردی مسیر منحصر به فرد خود را دارد و مهم این است که به جای مقایسه، روی پیشرفتها و موفقیتهای شخصی خود تمرکز کنید. این نگرش به شما کمک میکند تا با اعتماد به نفس بیشتری در مسیر زندگی قدم بردارید.
۶) ارزش قائل شدن برای علایق شخصی
زندگی پر از مسئولیتها ممکن است ما را از تعقیب علایقمان باز دارد، اما برای حفظ اعتماد به نفس با افزایش سن، حیاتی است که به آنها اهمیت دهیم. وقتی به چیزهایی که دوست داریم اهمیت میدهیم، نه تنها خوشحالتر میشویم، بلکه احساس ارزشمندی و اعتماد به نفس نیز تقویت میشود. پس فرصتهایی را برای نقاشی کشیدن، نوشتن، یا هر علاقه دیگری که دارید، فراهم کنید تا زندگیتان را با شور و اشتیاق پر کنید.
۷) پذیرش تغییر
تغییر یکی از ترسهای بزرگ بسیاری از افراد است، اما یادگیری برای پذیرش آن میتواند به طرز چشمگیری به افزایش اعتماد به نفس کمک کند. تغییرات، چه کوچک و چه بزرگ، فرصتهایی برای رشد و یادگیری به همراه دارند. برای پذیرش تغییر، بر روی تواناییهای خود تمرکز کنید و به خود یادآوری کنید که هر تغییری میتواند شروعی برای شروعی نو و بهتر باشد.
۸) باور به ارزش خود
یکی از چالشهایی که با افزایش سن روبرو میشویم، تردید در ارزش خودمان است. باور به ارزش شخصی و پذیرش این که شما به عنوان یک فرد، بیقید و شرط ارزشمند هستید، کلید افزایش اعتماد به نفس است. مهم است که به خودتان یادآوری کنید که شما ارزش دارید، نه تنها به خاطر دستاوردهایتان بلکه به خاطر انسانیت خود. شک در ارزش خود را کنار بگذارید و با اعتماد به نفس به پیش بروید، چرا که شما برای جهان ارزشمند هستید.
جمع بندی
اعتماد به نفس با افزایش سن تقویت میشود اگر به رفتارهای مخرب خود خداحافظی کنیم. پذیرش تغییر، توقف مقایسه با دیگران، رها کردن اشتباهات گذشته، اهمیت دادن به سلامت جسمانی، پرداختن به علایق شخصی، و داشتن باور به ارزش خود، همگی به ما کمک میکنند تا با اعتماد به نفس بالاتری زندگی کنیم. هر سنی فرصتی برای رشد و ارتقاء است؛ پس از آن به نفع خود استفاده کنید.
۱. با فکر باز به مسائل نگاه میکنند
یکی از نشانههای افراد با هوش بسیار بالا بر اساس روانشناسی این است که پذیرای عقاید و افکار نو یا متفاوت هستند. آنها متعصبانه تنها نظرات خود را دنبال نمیکنند بلکه مشتاق کشف زوایای مختلف، ایدههای جدید و راهحلهای جایگزین هستند.
با این حال، این بدان معنا نیست که به راحتی تحت تأثیر قرار میگیرند. در واقع، کاملا برعکس است. افراد بسیار باهوش از گشادهفکری خود به عنوان ابزاری برای سنجش همه گزینهها و سپس نتیجهگیری آگاهانه استفاده میکنند.
۲. همواره کنجکاو هستند
آنها همیشه سؤال میپرسند و مشتاق کسب اطلاعات بیشتر در مورد طیف گستردهای از موضوعات هستند. به عبارت دیگر کنجکاویشان سیریناپذیر است. همین کنجکاوی بی حد و مرز و مداوم است که اجازه میدهد افراد بسیار باهوش ایدهها و دیدگاههای متفاوت را در کار خود اعمال کنند.
۳. از خلوت کردن با خود لذت میبرند
افراد بسیار باهوش اغلب از وقتگذرانی در تنهایی لذت میبرند. این به دلیل ضداجتماعی بودن آنها نیست بلکه به این خاطر است که تنهایی به آنها فضایی برای فکر، تامل و کندوکاو در دنیای درونیشان را میدهد.
۴. بسیار انعطاف پذیرند
یکی دیگر از نشانههای هوش زیاد، سازشپذیری است. آنها در انطباق خود با تغییرات مهارت دارند، در افکار خود متعصب نیستند و درعوض این قابلیت را دارند که رفتار خود را با موقعیتهای جدید تنظیم کنند.
این افراد میتوانند دادههای جدید را دریافت کنند، بر اساس آن حرکت کنند و تصمیماتی بگیرند که به آنها کمک میکند به طور مؤثرتری در زندگی حرکت کنند. توانایی آنها در سازگاری و تکامل، گواهی بر چابکی و انعطاف ذهنی آنهاست.
۵. تفکر خودانتقادی دارند
افراد بسیار باهوش نه تنها از دنیای اطراف خود انتقاد میکنند بلکه اغلب بزرگترین منتقد خود نیز هستند. آنها این توانایی ذاتی را دارند که اشتباهات خود را بپذیرند و از آنها درس بگیرند، نه اینکه اشتباهاتشان را نادیده بگیرند یا دیگران را سرزنش کنند.
این ویژگی ریشه در تمایل آنها برای رشد و بهبودی شخصیشان دارد. آنها میدانند که مسیر رشد با اشتباهات هموار شده است و هر قدم اشتباه فرصتی است برای یادگیری و بهتر شدن.
به خاطر داشته باشید که انتقاد از خود نشانهای از عزت نفس پایین نیست، بلکه نشانهای واضح از تعهد آنها به رشد و یادگیری شخصی است.
۶. برای ارتباطات عمیق ارزش قائلند
افراد بسیار باهوش اغلب کیفیت را بر کمیت ترجیح میدهند، به خصوص وقتی صحبت از روابط به میان میآید. این افراد درک میکنند که ارتباط واقعی فراتر از گفتگوهای سطحی است و همین ارتباطات است زندگی ما را غنی کرده و به آن معنا میبخشد.
۷. همیشه به دنبال تجربیات جدید هستند
افراد با هوش بسیار بالا تشنه تجربههای جدیدند. آنها از وضعیت موجود راضی نیستند و دائماً به دنبال ایدهها، مکانها و ماجراهای جدید هستند. این افراد میدانند که زندگی یک سفر مستمر در مسیر یادگیری و رشد است و مشتاق هستند که از آن نهایت استفاده را ببرند.
۸. متوجهند که چقدر نمیدانند
افراد بسیار باهوش به شدت از وسعت چیزهایی که نمیدانند آگاه هستند. این درک آنها را دلسرد نمیکند، بلکه حس کنجکاوی و تمایل آنها را برای یادگیری بیشتر تقویت میکند. فروتنی و ولع آنها نسبت به کسب دانش، نشانه روشنی از هوش آنهاست.
۹. همه چیز را زیر سوال میبرند
مهمترین چیزی که باید در مورد افراد بسیار باهوش درک کرد، تمایل آنها به زیر سوال بردن همه چیز است. آنها یک کنجکاوی و شک ذاتی دارند که وادارشان میکند خِرد پذیرفتهشده را به چالش بکشند و عمیقتر به کاوش بپردازند. این تلاش بیوقفه برای درک است که آنها را متمایز میکند.
هنر ظریف بیخیالی یا هنر رندانه به ت*خ* م گرفتن اثری جذاب و خواندنی از مارک منسن، نویسنده و وبلاگ نویس آمریکایی است.
این کتاب پرفروش نیویورک تایمز درباره درک بهتر زندگی است. یک جنبش پوزیتیویستی وجود دارد که ما را وادار می کند همیشه تجربیات مثبت داشته باشیم. مانند زندگی بلاگر های اینستاگرامی این جنبش به ما میقبولاند که باید بیشتر خرج کنیم دندان هایمان را لمینیت کنیم دماغ مان را عمل کنید تا ارزشمند باشیم
با این حال، واقعیت اینگونه نیست. ما استثنایی نیستیم، اما متوسط هستیم. این کتاب توضیح می دهد که چرا این حرکت مضر است و چرا غیر واقعی است.
این کتاب به خواننده کمک می کند تا با نشان دادن چیزهای مزخرف به محدودیت زندگی خود پی ببرد.
اولین محدودیت این است که ما مقدار محدودی از مشکلات را برای به تخم گرفتن داریم. وقتی این حد را بدانیم، میتوانیم به درستی انتخاب کنیم که به چه چیزهایی باید اهمیت بدهیم و چه چیزهایی را نباید اهمیت بدهیم.
شادی موضوع ظریفی است، اما برخورد با آن از منظری متفاوت همیشه مفید است.
نویسنده دیدگاه متفاوتی نسبت به همه رسانه ها ارائه می دهد. در این دیدگاه جدید، ما یاد می گیریم که حتی تلاش نکنیم و حتی تسلیم شویم !
این کتاب لحنی دارد شبیه رفیقی که بد دهن است ولی خیر خواه و عاقل هم هست
در طولی زمانی که شما این کتاب را میخوانید ممکن است از نحوه گفتار بی ادبانه نویسنده خنده تان بگیرد مارک منسون بسیار طناز است و ما باید از مترجم این کتاب یعنی ارشاد نیک خواه متشکر باشیم که توانسته با این مهارت ترجمه کند و متن کتاب را توانسته به خوبی به فارسی برگرداند.
حرف حق من
ممکن است شما بگویید این کتاب دارد خواننده را به سمت تنبلی سوق میدهد اما اشتباه میکنید مارک منسون نویسنده این کتاب این افراد تنبل را ک*و*ن گشاد خود محق بین خوانده است این کتاب مثل یک دوست طناز و کمی بی ادب حقایقی را بی تعارف به شما میگوید و نگرش شمارا بالغ تر میکند و به شما می اموزد به چه چیز هایی در زندگی اهمیت بدهید و به چه چیز هایی اهمیت ندهید و چگونه رشد کنید .
مارک منسن کیست؟
مارک منسن نویسندهی مشهور آمریکایی متولد سال ۱۹۸۴ است. او از نسل تازهای از نویسندگان انگیزشی بهحساب میآید که بر خلاف نسل گذشته معتقد نیستند با تلاش به هر چیزی که بخواهید دست پیدا میکنید. او در دانشگاه بوستون درسخوانده است و اولینبار کارش را بهعنوان یک وبلاگنویس شروع کرد. وبلاگ او در حوزهی خودباوری و رشد فردی بسیار مشهور است.
امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید این کتاب با داستان هایی که از افراد سرشناس میگوید نگرش شمارا بالغ تر میکنید و باعث میشود رویکرد بهتری به زندگی داشته باشید.
در زیر پاراگراف هایی جالب از متن کتاب رو انتخاب کردم و براتون آوردم. امیدوارم که خوشتون بیاد.
"قدرت زیاد مسئولیت زیادی با خود میاورد و برعکس".
"مشکلات به زندگی ما معنا و اهمیت میدهند در نتیجه فرار از مشکلات معادل داشتن یک زندگی بی معناست هرچند اگر این زندگی در ظاهر لذتبخش باشد."
"فعالیت هایی مثل به پایان رساندن یک مسابقه ماراتن، بزرگ کردن بچه و راهاندازی یک کسب و کار با اینکه استرس زا، دشوار و غالبا ناخوشایند هستن در نهایت خوشبختی بیشتری برای ما به ارمغان میاورند تا لذت های سطحی و زودگذر. اینها معنادارترین و لذتبخش ترین کارهایی هستن که یک فرد میتواند انجام دهد. این فعالیت ها در خود تلاش، رنج و حتی خشم و ناامیدی به همراه دارند اما زمانی که به نتیجه برسند و داستان آن را برای نسل های بعدی بازگو کنیم چشم هایمان پر از اشک میشود. همانگونه که فروید میگوید یه روز در نگاه به گذشته سالهای پر مشقت برای شما زیباترین سالهای زندگی خواهند بود. "
"بیشتر ما در بسیاری از کارهایی که میکنیم عادی هستیم. برای اینکه در کاری به حد عالی برسید باید زمان و انرژی بسیار زیادی را صرف این کار کنید و چون انرژی و زمان ما محدود است تعداد کمی از انسان ها در بیشتر از یک کار به حد استثنایی میرسند( همان موضوع نابغه بودن در یک حوزه خاص). از لحاظ آماری احتمال اینکه کسی در همه عرصه های زندگی یا حتی بسیاری از حوزه ها استثنایی باشد وجود ندارد."
"سیل اطلاعات از وقایع بی نظیر ما را شرطی کرده که استثنایی بودن در دوران کنونی عادی است و چون ما بیشتر اوقات کاملا عادی هستیم، حجم انبوه اطلاعات استثنایی باعث میشود که ما احساس ناامنی و بیچارگی کنیم زیرا ما به اندازه کافی خوب نیستیم. در نتیجه بیشتر و بیشتر در پی جبران این موضوع با محق دانستن و سرخوشی های خود هستیم."
"متداول نشان دادن استثنایی ها توسط رسانه های جمعی باعث شده است که افراد احساس بدی نسبت به خود پیدا کنند و باید افراطی تر و با اعتماد به نفس تر باشند تا مورد توجه واقع شوند. یعنی ما با مقایسه خود با دیگران، احساس بی عرضه بودن نسبت به خود پیدا میکنیم."
"ما به گونهای تکامل یافتهایم که نارضایتی جزئی جدایی ناپذیر از زندگی ما شده و این نارضایتی برای بقا و ابتکار لازم است."
"خوشبختی از حل کردن مشکلات نشات میگیرد. اگر از حل کردن مشکلات اجتناب کنیم یا حس کنیم که هیچ مشکلی نداریم خودمون رو بدبخت میکنیم. اگر هم حس کنید مشکلاتی دارید که از عهده آن برنمیایید بازهم خودتان را بدبخت میکنید. راز مسئله حل کردن مشکلات است نه نداشتن مشکل.در نتیجه شادی نوعی عمل است، نوعی فعالیت است. نه چیزی که به شما اعطا شود یا آن را در یکی از مقالات علمی پیدا کنید. خوشبختی کاری همیشگی است زیرا حل مشکلات کاری همیشگی است. خوشبختی واقعی و حقیقی تنها زمانی رخ میدهد که مشکلاتی را پیدا کنید که آنها را دوست دارید و از حل کردن آنها لذت میبرید. خوشبختی نیازمند تلاش و کوشش است و از مشکلات به دست میاید."
"همانگونه که برای صعود به قله باید تلاش و تقلای زیادی رو در مسیر صعود متحمل بشیم، برای کسب موفقیت در هر حوزهای نیز باید آماده تحمل سختی ها و دشواری های زیادی در طول مسیر باشیم. "
"اینکه برای چه چیزی حاضرید بجنگید تعیین میکند شما چه کسی خواهید شد."
"روش ناکارآمد متخصصان حوزه رشد فردی
وسواس و زیادهروی در احساسات به این دلیل بد است که احساسات همیشه گذرا هستند. هرچیزی که امروز ما رو خوشحال میکنه لزوما فردا نیز مارو خوشحال نخواهد کرد زیرا بیولوژی ما نیازمند چیزهای بیشتری است."
" پدیده تردمیل لذت، یعنی ما همیشه سعی میکنیم موقعیت زندگی خود را تغییر دهیم اما در بلند مدت احساس بهتری پیدا نمیکنیم. برای همین مشکلات بازگشت پذیر هستند."
"ارزشهای متداولی وجود دارند که مشکلات بدی برای مردم ایجاد میکنند و به ندرت حل میشوند. مانند لذت. لذت خوبه اما اگر بخاید به عنوان یک ارزش زندگی خود را حول آن شکل بدهید چیز بدی است. از هر معتاد یا فرد چاقی بپرسید که دنبال کردن لذت ها چه نتیجهای برایشان به همراه داشته. لذت یک خدای دروغین است. افرادی که زندگی خود را صرف لذت های سطحی میکنند در نهایت نگرانتر و از لحاظ احساسی ناپایدارتر و افسرده تر میشوند. لذت سطحی ترین رضایت مندی زندگی است در نتیجه کسب کردن و از دست دادن آن از همه چیز آسانتر است. با وجود این لذت چیزی است که برای بازاریابی از آن استفاده میشود، همان چیزی که ما بر آن متمرکز شده ایم و برای پرت کردن حواس خود از آن استفاده میکنیم. اگرچه تا حدودی برای زندگی لازمه اما به تنهایی کافی نیست. لذت دلیل خوشبختی نیست بلکه اثر خوشبختی است. اگر همه چیز را درست پیش ببرید آنگاه لذت نیز بصورت طبیعی رخ خواهد داد. "
"دومین ارزش نامطلوب، مقدم شمردن موفقیت های مادی بر ارزش های معنوی است. چنین افرادی آدم های سطحی نگر و بیهودهای هستند. "
"سومین ارزش بد همیشه بر حق بودن است که ناشی از خطاهای شناختی ماست. افراد محق نمیتوانند از اشتباهات خود درس بگیرند و دیدگاه های مخالف را بیازمایند و دریچه اطلاعات مهم و جدید رو به روی خود میبندن."
"چهارمین ارزش بد مثبت ماندن است چون مدام باید احساسات منفی رو انکار کنیم که به ناکارآمدی احساسی می انجامه. پس بهتره که واقعیت رو بپذیریم تا زور بزنیم که مثبت بمانیم. مثبت بودن همیشگی نوعی اجتناب کردن است نه یک راهحل خوب برای مشکلات زندگی. مشکلاتی که اگر معیارها و ارزشهای خوبی را انتخاب کرده باشید باید به شما انگیزه بدهد."
" احساسات منفی برای سلامت احساسی ما لازم هستن چون با بررسی آنها و پیدا کردن ریشه این احساسات میتوانیم زندگی خود را بهبود ببخشیم. "
"مشکل حق به جانب بودن اینست که افراد نیاز پیدا کنند که پیوسته نسبت به خود احساس خوبی پیدا کنند که این کار نیازمند انرژی و کار زیادی است تا خود را فریب دهید که خراب کاری های شما بد نیست."
«وجود ما چه ارزشی بالاتر از این می تواند داشته باشد که کاملا خودمان باشیم؟
خیام، نامی آشناست. او را بسیاری بخاطر رباعیاتش میشناسند و شاید کمتر کسی متوجه این باشد که خیام یکی از ستاره شناسان و ریاضیدان های مشهور و برجسته نیز بود. ولی ناگفته پیداست که رباعیاتش شهرت جهانی دارند و بسیاری از آنها الهام گرفته اند.
احتمالاً همزمانی او با مجادلات کلامی فرقه های مختلف و همچنان قیام دولت سلجوقی، جنگهای صلیبی و سقوط دولت آل بویه در جهان بینی او تاثیر گذاشت و سبب شد تا تأملاتی بر چیستی خوشنودی و خرسندی انسانها داشته باشد.
از سوی دیگر، مارتین سلیگمن، یکی از روانشناسان معاصر و برجسته امریکایی است. او بیشتر شهرت خود را مدیون طرح نظریه “درماندگی آموخته شده "learned helplessness “میباشد ، که در آن شادکامی، امید، رضایتمندی و مفاهیم دیگر بصورت اصولی و علمی مورد بحث و تحقیق قرار گرفته است . ولی در چندین سال اخیر او یکی از بنیانگذاران مکتب روانشناسی مثبت گرفته اند. البته در این اواخر روانشناسی مثبت مورد انتقاد روانشناسان دیگر نیز بوده است، ولی با آنهم دانشگاه پنسیلوانیا در شهرفیلادلفیا در رشته روانشناسی مثبت مدرک ماستری میدهد.
آنچه در اینجا میخوانید مقایسه ایست میان جهان بینی خیام نیشابوری و رویکرد کلی روانشناسی مثبت به زندگی. شادکامی، خوشحالی، خرسندی و خشنودی کلماتی هستند که از نقطه نظر ادبی، تقریباً دارای بار معنایی مشترکی میباشند، اما ازدیدگاه روانشناختی هر کدام پیام متفاوتی را ارائه میدهند. آنچه که در این مقاله بررسی میگردد، توصیف و تحلیل شادکامی ازسه دیدگاه کاملا متفاوت فرهنگی، ادبی و علمی میباشد.
از هنگامی که مارتین سلیگمن رویکرد “روانشناسی مثبت نگر” (یا روانشناسی مثبت Psychology Positive (را به جامعه روانشناسی معرفی نمود، تنها ده سال میگذرد و در این مدت کوتاه شاهد به وجود آمدن یک مکتب جدید با نظریه ها، پدیده ها و مفاهیم مختلف بوده ایم. اگرچه این مفاهیم و اصطلاحات امروزی از ابتدای پیدایش دانش بشری، توسط فیلسوفان و دانشمندان یونانی، هندی، ایرانی و افغان مورد بحث و چالش بسیار قرار گرفته اند، اما سلیگمن و همکارانش با استفاده از روش علمی و طبقه بندی مفاهیم توانستند مجموعه کاملی از این کلمات را در یک مکتب جدید فکری با عنوان رویکرد مثبت نگر معرفی نمایند.
بنابراین آنچه که امروز در نظریه های روان شناسی مثبت نگر غرب، در مورد شادکامی، امید، خوشبینی، رضایتمندی، نوع دوستی، سعادت و عشق میبینیم، پدیده ها و کلمات جدیدی نیستند که در ادبیات و فلسفه اصیل فارسی نوظهور باشند. بنابراین با بررسی اجمالی اشعار شاعران پارسی از جمله حکیم خیام نیشابوری به سهولت می توان به درستی این امر پی برد. فرزانه نیشابور که در اصل ریاضیدان و اخترشناس بود، در آفرینش رباعی، شاعری بی همتاست. خیام در رباعیاتش بارها از کلمات شادمانی، خوشی و شادی استفاده نموده است و شاد زیستن در تمام لحظات زندگی را فلسفه آفرینش می داند.
شادکامی چیست؟
در سال 2002 میلادی، مارتین سلیگمن با بیان نظریه شادکامی که به مفهوم “اودایمونیا” (Eudaimonia) ارسطو شباهت بسیاری دارد، گام بزرگی را در جهت تعریف شادکامی برداشت. ارسطو شادکامی را در خوب بودن، نیکی کردن و زندگی در سایه آن می دانست و سلیگمن به پیروی از این جمله، شادکامی حقیقی را رسیدن به فراخنای شناسایی و رشد توانایی (کنجکاوی، نیروی حیاتی و قدردانی) در بازی، کار و عشق بیان کرده است. خیام نیز در رباعی زیبایی تعریف خویش را از شادکامی بدینگونه بیان نموده است.
برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران
ادامه مطلب ...ما فقط یکبار زندگی میکنیم.
در بسیاری از مواقع که جا میزنیم به جای تسلیم شدن و بیخیال شدن و انجام هر تصمیمی اگر بیایم شرایط رو کمی دقیقتر بررسی کنیم میبینیم مشکل خاصی وجود نداره که ما بخایم سریع قافیه رو ببازیم. اکثر مواقع نه تنها مسئله ای وجود نداره بلکه این فقط ناآرامی و بیقراری درونی است که ما رو به انجام تصمیمات و کارهای عجولانه سوق میده.
در بسیاری از مواقع ما با حرف دیگران از تصمیم و هدفمون دلسرد میشیم که در این مواقع باید این نکته رو به خودمون یادآوری کنیم که شرایط هرکسی فرق داره و هرکسی بهتر از بقیه درد خودش رو میدونه. از همه مهمتر آدم ها بسته به پوزیشنی که توش قرار دارن، از روی احساسات و هیجانات خودشون ابراز نظر و عقیده میکنن نه با دلیل و استدلال.
یک آدم سرسخت میتونه از یک موقعیت خطرناک خودشو نجات بده اما یک آدم باهوش سعی میکنه خودش رو قاطی بازی های سخت نکنه.
بزرگ بیندیش و افکار کوچک و سمی رو از خودت دور کن.
سریع و هیجانی تصمیم نگیر. هر تصمیم اساسی که میخای بگیری خوب تحلیلش کن و بذار یکی دو روز بگذره بعد با قاطعیت عمل کن نه همینجوری سرسری.
فرصت ها آنقدر راحت دست نمیده که تو خیلی راحت سر چیزهای بی اهمیت بهش لگد بزنی. به جای دورانداختن ها و بیخیال شدن ها و پاک کردن صورت مسئله باید سعی در جهت درست کردن شرایط موجود، پرداختن به مسائل بصورت ریشهای و ارائه راهحل بود. بالغانه رفتار کن نه کودکانه.
هیچوقت اجازه نده روزمرگی و عادات غلط بر تو چیره بشه و اهداف بزرگ رو از سرت بیرون کنه. همیشه هدفت رو در راس کار قرار بده و روش تمرکز داشته باش.
هر وقت برای کسی کاری از دستت ساخته بود به راحتی در اختیار دیگران نگذار بلکه با امتیازگیری و یا کمی قید و شرط اونو انجام بده تا قدر تو و کاری رو که میکنی بدونن نه اینکه ازت سواستفاده کنن و به چشم یه آدم دم دستی بهت نگاه کنن.
داشتن مدل ذهنی یک مدیر بسیار ارزشمند تر از تخصص گرایی با هدف استخدام شدن و اهدای وقت ارزشمند خود به دیگران با هدف دریافت حقوق است.
زندگی سراسر مذاکره است. توی این زمونه هرکس یه ذره احساس کنه از موضع ضعف داری صحبت میکنی، عوض مروت و رادمردی، درجا سعی میکنن خواسته های خودشون رو بهت تحمیل کنن و ازت سواستفاده کنن. پس هیچوقت نباید شل کنی و همواره باید از موضع قدرت حرف بزنی.
یکی از راههای لذت بردن از زندگی اینه که در هر موقعیتی، هر امکاناتی که در اختیارمون هست با خود بیندیشیم و بگیم اگه الان این نبود و دارای این موقعیت نبودم وضعیتم چگونه بود؟
پایین شهر که بودم مردم همه با رنج و مشقت مبارزه میکردن تا یه دارایی جمع کنن تا دیگر از رنج و سختی رهایی پیدا کنند. بالاشهر هم شاهد مردم مرفه و بی دردی بودم که دیگر دغدغه مالی نداشتن اما اکثرا دچار بی حوصلگی بودن و نمیدانستن با اوقات فراغت خود چکار کنن. ثروت بیش از آنکه براشون شادمانی و لذت به همراه بیاره، کسالت و رخوت به همراه آورده بود. باز پایین شهر بهتر بود که به فعالیت های معنیداری میپرداختن اما بالا شهری ها بیشتر شبیه بیماران روانی تیمارستان میموندند که برای اجتناب از افسردگی به فعالیت فیزیکی در پارک ها و باشگاه ها میپرداختن. بیشتر آنها حتی برای انجام ورزش های ساده ترجیح میدادن یک لیدر برای خودشون پیدا کنن و بصورت گلهای ازش فرمانبرداری کنن که چطور ورزش کنن . بدتر از همه اونایی بودن که به خاطر راحت طلبی کلی چاق شده بودن و حالا باید سخت تمرین میکردن بلکه قسمتی از چربی های اطراف شکم رو آب کنن.
کدوم گروه بیشتر رنج میبردن؟ دارا یا ندار؟
اما به نظرم از میان این دو گروه کسانی سعادتمند هستند که قابلیت ها و توانمندی های بالقوه خود را پیدا کنند و در جهت رشد و شکوفایی آنها قدم بردارند. نمونه اش مرحوم استاد شجریان. اینگونه افراد برای زندگی معنایی ژرف یافته اند و هیچگاه حس کسالت و بی حوصلگی به آنها دست نمیدهد و تمام رنج ها و سختی های مسیری را که انتخاب کردهاند رو به جان میخرند چون برای اهداف و رویاهای بزرگ میجنگن. به همین منظور شاعر میفرماید؛
"در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور"
با سلام خدمت همه دوستان و مخاطبان وبلاگ کیمیای سعادت. توی این مدت به دلیل مشغله زیاد نتونستم مطلب جدید بذارم و از این بابت از همگی عذرخواهی میکنم. در این مطلب قسمت هایی جالب از کتاب درمان شوپنهاور اثر اروین دیالوم رو براتون آورده ام که امیدوارم براتون جذاب باشه:
اگر قرار است چیزی شایسته احترام و تقدس باشد باید همین باشد: موهبت گرانبهای هستی ناب. زیستن در نومیدی به دلیل فانی بودن زندگی یا به این دلیل که زندگی هدف یا مقصود والاتری ندارد، ناسپاسی نابخردانه ای است.
او شیوه یونانی ها یعنی اعتدال در همه چیز را بیشتر ترجیح میداد. اگر هرگز کت ها را درنیاوریم و به بازی زندگی نپیوندیم بخش بزرگی از نمایش زندگی را از دست خواهیم داد. چرا پیش از پایان به سوی در خروجی بشتابیم؟
ولی این یک سال را چگونه بگذراند؟ از یک چیز مطمئن بود و آن اینکه مصمم بود نگذارد این یک سال خوب، با ماتم گرفتن برای اینکه یک سال بیشتر وقت ندارد، به یک سال بد تبدیل شود.
هر " چنان بود" را به صورت " من آن را چنین خواستم" بازآفریدن: این است آنچه من آن را نجات مینامم.
پیام نیچه به ما این بود که چنان زندگی کنیم که مشتاق تکرار ابدی همان زندگی باشیم. به تمامی بزی. بهنگام بمیر.
زرتشت با اینکه تنهایی پرشکوه شبانه را بسیار میستود، بی چون و چرا خود را متعهد به دوست داشتن و شاد کردن دیگران میدید، متعهد به یاری تمام و کمال دیگران در مسیر تعالی، متعهد به سهیم کردن دیگران در پختگی و فرزانگی خویش.
ذهن ناخوداگاه یا همان ضمیر ناخودآگاه همچون هارد کامپیوتری میباشد که اطلاعات رو چه مثبت چه منفی در خود ثبت میکند. نحوهی یادگیری ضمیر ناخودآگاه به وسیله تکرار یک عمل میباشد. به همین دلیل وقتی چیزی را به مرور فرا میگیریم اصلاح آن یا فراموشی آن سختتر خواهد بود در نتیجه پاکسازی ضمیر ناخودآگاه کار ساده ای نخواهد بود
ناخودآگاه، انباری است پر از تمایلها، آرزوها و خاطرات خارج از دسترس که بر اندیشهها و اعمال تأثیر دارند.
مفهوم ناهشیار از قسمتهای اصلی نظریهی فروید بود. با اینکه شعرا و اندیشمندان از زمانهای بسیار قبل از وجود ناهشیار باخبر بودند، این فروید بود که به ناهشیار در محدودهی علم روانشناسی رسمیت بخشید و نظریه روانکاوی را پایهریزی کرد. فروید مشخصا بیان میدارد که مفهوم ناهشیار بدان معنا که او در ابتدا آن را مشخص کرد، بر پایهی نظریهی سرکوب قرار دارد. او یک چرخه را در نظر گرفت که در آن ایدهها سرکوب میشوند، ولی در ذهن باقی میمانند، از من هشیار حذف میشوند ولی همچنان فعال باقی میمانند و تحت شرایط خاصی مجددا به من آگاه باز میگردند.
شما از بدو تولد تا کنون، تمامی اطلاعاتی را که از جهان پیرامون خود دریافت کردهاید، وارد ذهن ناخودآگاه خود کرده و آن را برنامهریزی نمودهاید. در واقع انسان تا سن 7 سالگی، ذهن ناخودآگاه خود را بر اساس آنچه در خانواده، مدرسه یا جامعه میبیند و میشنود، به طور قوی برنامهریزی میکند و پس از 7 سالگی، 95 درصد زندگیاش بر اساس همان برنامهریزیها پیش میرود!
به همین دلیل است که اکثر افرادی که در خانوادهای فقیر به دنیا میآیند، فقیر باقی میمانند و همینطور غالب افرادی که در خانوادهای ثروتمند به دنیا میآیند، ثروتمند باقی میمانند، حتی اگر تا آخر عمر یک کودن باشند! زیرا از بدو تولد، ذهن ناخودآگاه آنها طبق باور فقر یا ثروتمندی برنامهریزی شده است.
اکثر افرادی که در خانوادهای فقیر به دنیا میآیند، حتی اگر تمام زندگیشان را هم تلاش کنند و سخت کار کنند، به دوره ثروت نخواهند رسید و حتی اگر هم برسند، پس از مدتی آن را از دست خواهند داد، مگر آنکه ذهنشان را برنامهریزی مجدد کنند. در واقع شما نمیتوانید چیزی را به دست آورید که با برنامهریزیهای ذهنیتان مغایر است.
چه بسیار افراد فقیری که در لاتاریها برنده شده، یا افرادی که به ناگهان ثروت عظیمی بدست آوردهاند اما در یک بازه زمانی کوتاه، همه را از دست دادهاند! زیرا ذهن ناخودآگاه آنها طوری برنامهریزی شده است که رسیدن به پول و ثروت را پشتیبانی نمیکند!
قدرت ذهن ناخودآگاه روی مقدار فروش شما ؛ مقدار اعتماد به شریکتان ؛ دیدگاه شما نسبت به جایگاهتان در دنیا ؛ مقدار سیگاری که می کشید یا مشروبی که می خورید ، اوقاتی که به بطالت می گذرانید و کلی چیزهای دیگر تأثیر می گذارد .
ذهن یا ضمیر ناخودآگاه شما، برای وارد کردن هر نوع اطلاعاتی کاملا باز است تا با دوره برنامه ریزی به آن شکل دهید. زمانی که کودک بودید، هوشیاری پایینی داشتید و هر آنچه در پیرامونتان رخ میداد، وارد ذهن ناخودآگاهتان میشد؛ اما اکنون یک فرد بالغ و هوشیار هستید و میتوانید از ورود برخی اطلاعات به ذهن ناخودآگاهتان جلوگیری کنید.
حتی از همین حالا! شما اکنون توانایی این را دارید که تمامی اطلاعاتی را که به سویتان هجوم میآورند، گزینش کنید؛ به آنهایی که برایتان سودمندند اجازه ورود دهید و آنهایی که بیهوده یا حتی مضر هستند را دور بریزید.
سپس این فکر یا تصویر به ذهن ناخودآگاه شما انتقال مییابد و ایجاد یک احساس میکند؛ و احساس شما همان ارتعاش شماست. هرچه بیشتر به یک چیز توجه کنید، بیشتر آن را در ذهن ناخودآگاه خود تثبیت میکنید؛ این توجهات مکرر، در ذهن ناخودآگاه شما تشکیل یک باور را میدهند و این باور، همان «برنامهریزی» ذهن شماست.
تغییر باورها اگرچه کار سخت و زمان بری است، اما شدنی است. پس چه بهتر که از همین لحظه سعی کنیم باوری را در ذهن نسازیم که بعدها برای تغییرش نیازمند تلاش باشیم. اما یک سری باورها در سیستم باورهای ما وجود دارند که از طریق خانواده، مدرسه یا جامعه، در ذهن ما شکل گرفتهاند که هنگام کودکی، قادر به تشخیص آنها نبودهایم.
ذهن ناخودآگاه شما با تکرار میتواند آموزش ببیند. بدین صورت که شما ابتدا با بررسی جنبههای مختلف زندگی خود، متوجه میشوید که در کدام بخش دچار مشکل هستید؛ سپس با تکرار، باوری را که موجب آن مشکل شده تغییر میدهید.
این تکرار، به کمک عبارات تاکیدی انجام میشود.
وقتی بخش خودآگاه مغز به خواب میرود، ذهن ناخودآگاه بیدار است و نه تنها عملکردهایی مانند تنفس را حفظ میکند، بلکه هوشیار باقی میماند و پیامها را دریافت میکند. اگر در مقابل تلویزیون بخوابید، ذهن ناخودآگاه شما هر کلمهای را که گفته میشود میشنود و همراه با آن فرایند یادگیری انجام میشود. در آزمایشی که در دانشگاه «جورج واشنگتن» انجام شد افراد مورد مطالعه به دو گروه تقسیم شدند و یک شب به مدت نیم ساعت در خواب، برای یک گروه موسیقی و برای گروه دیگر نیز تعدادی واژه چینی با معنای انگلیسی آنها پخش شد. در آزمونی که فردای آن روز برگزار شد مشخص شد افرادی که در خواب واژگان چینی را شنیده بودند، در پاسخدهی به پرسشهای آزمون زبان چینی عملکرد بهتری داشتند.
خیلی شبیه به رفتن به باشگاه ورزشی است – پشت سر هم و پشت سر هم تمرین میکنید تا اینکه عضلاتتان کمکم قویتر شده و بدنتان خوشفرمتر میشود. عضلات مغز هم همینطور هستند. باید به صورت مداوم و با پشتکار روی عضلات مغزتان هم کار کنید. این تنها راهی است که از طریق آن خواهید توانست تغییری بادوام در ذهن ناخودآگاهتان ایجاد کنید.
اکثر وقایع روزمره کاملا خوب یا کاملا بد نیستند؛ اما اگر ذهن ناخودآگاه شما به این سمت متمایل باشد که روحیه بدی داشته باشید احتمالا اتفاقات روزمره را به شکل منفی و بد می بینید. برعکس این مساله هم صدق می کند: اگر ذهن ناخودآگاهتان نگرش و روحیه مثبتی داشته باشد، شما حتی به اتفاقات ناخوشایند و ناراحت کننده هم با دید خوب و مثبتی نگاه می کنید و به راحتی با آنها کنار می آیید.
ذهن انسان به طور کلی در 4 حالت ذهنی قرار می گیرد: بتا، آلفا، تتا و دلتا. تشخیص این حالت ها با امواجی که مغز ساتع می کند و توسط دستگاه مخصوصی تشخیص داده می شود، امکان پذیر است. حالت بتا، حالت عادی ذهن ماست. حالتی است که در آن هوشیاری کامل داریم و بیداریم. فرکانس امواج در این حالت بالاتر از بقیه حالتهاست. ما در بیشتر ساعتهای بیداریمان در حالت بتا قرار داریم. حالت آلفا حالتی است که در زمان بیداری ذهن ما به صورت ریلکس از اتفاقات و موضوعات اطراف جدا شده و به استراحت می پردازد. وقتی که به جایی خیره می شویم و ذهن ما بدون کنترل رویاپردازی می کند، در واقع به حالت آلفا فرو رفته ایم. حالت تتا، حالتی شبیه آلفاست ولی عمیق تر از آن و گاهی در آن، الهامات، مکاشفه و خلق آثار هنری اتفاق می افتد. و اما حالت دلتا، حالتی است که ذهن در آن به خواب فرو می رود و کاملاً از حالت خودآگاه خارج می شود. حالتهای آلفا و تتا، دروازه های ورود شما به دنیای ناخودآگاهتان هستند.
در لغت نامه فارسی، پرخاشگری به معنای «ستیزه جویی» آمده است. از نظر روانشناسی، هر عمل و رفتاری که به طور مستقیم در جهت هدفی و به منظور آزار و اذیّت رساندن به دیگران که مایل نیستند مورد آزار و اذیت قرار گیرند اعمال شود» پرخاشگری نامیده می شود.
پرخاشگری برای بسیاری از ما معمولا یادآور اشکال جسمی آن مانند ضربه زدن و فریاد زدن و امثال اینهاست. اما پرخاشگری روانی که ممکن است از آن غافل باشیم، میتواند بسیار آسیبزننده باشد؛ توهین یا تحریک کلامی شخص دیگر نمونههایی از پرخاشگری کلامی، ذهنی و عاطفی است.
عدهای از صاحب نظران از جمله فروید و لورنز به ذاتی بودن پرخاشگری در انسان معتقدند. این دو معتقدند پرخاشگری انرژی نهفتهای است که به حالت هیدرولیکی و به تدریج در شخص متراکم و فشرده میشود و نیاز به تخلیه پیدا میکند.
اگر این انرژی به نحوهی مطلوب و سالم مانند ورزش و بازی تخلیه شود، جنبهی سازندگی خواهد داشت، در غیر این صورت به گونهای مخرب تخلیه میشود.
به باور فروید، پرخاشگری عمدتاً ناشی از سرکوب غرایز است که به سوی خود و آزار به خود متوجه شده و سپس به آزار دیگران می پردازد. او معتقد بود که ریشه های پرخاشگری را باید در آرزوی مرگ یا غریزه مرگ جست و جو کرد که بر همه اشخاص حاکم است.
چندین نظریه درباره پرخاشگری وجود دارد که شاید مهمترین آن نظریه ناکامی باشد. نظریه ناکامی پرخاشگری بیانگر این مسئله است که به دنبال ناکامی، پرخاشگری بروز خواهد کرد. البته باید به خاطر داشت که پرخاشگری می تواند حالت پرخاشگری پنهان یا آشکار داشته باشد. یعنی ممکن است هدف پرخاشگری، خود فرد یا دیگری باشد. افزایش افسردگی، یأس و دلزدگی جوانان، انحراف های اجتماعی، فرار از خانه، اعتیاد، الکلیسم، خودکشی و مانند این ها جلوه هایی از پرخاشگری پنهان هستند که متأسفانه در جامعه ایران نیز رو به فزونی است .
سایر علل پرخاشگری به این شرح میباشند:
1.علل عصب شناختی: ناحیه ای در مغز وجود دارد با نام بادامه، که در انسان و سایر حیوانات با رفتارهای پرخاشگرانه ارتباط دارد. هرگاه این ناحیه را بصورت الکتریکی تحریک کنند، موجودات رام و سربراه، خشن و ستیزهجو میشوند.
2. تستوسترون: برخی از مواد شیمیایی بر پرخاشگری تاثیر دارند.مثلا تزریق تستوسترون که یک هورمون جنس نر است ، پرخاشگری را در حیوانات افزایش میدهد. همچنین رفتار پرخاشگرانه، ترشح تستوسترون را افزایش میدهد. بر همین اساس پرخاشگری در مردان رایجتر است.
3.الکل: الکل به عنوان یک پادبازدارنده عمل میکند. این بدین معناست که الکل باعث میشود بازداری های اجتماعی فرد کاهش یابد و فرد بی احتیاط تر از مواقع معمولی رفتار کند. بدین ترتیب افراد مستعد خشونت، پرخاشگرتر میشوند.
4. درد و ناراحتی: درد و ناراحتی، پیش درآمدهای پرخاشگری هستند. اگر موجودی درد و رنج احساس کند و قادر نباشد از صحنه بگریزد، رفتار تهاجمی نشان خواهد داد و حمله ور میشود. به همین دلیل سایر اشکال ناراحتی بدنی مانند گرما، رطوبت، آلودگی هوا و بوی نامطبوع ممکن است آستانه پرخاشگری را پایین آورد. بر همین اساس، ثابت شده است که هرچه روز گرمتر باشد، احتمال اینکه جرائم خشونت آمیز روی دهد نیز بیشتر میشود.
5. یادگیری اجتماعی: بسیاری از عواملی که باعث ایجاد پاسخ پرخاشگرانه یا مانع پرخاشگرانه میشوند، زاییده یادگیری اجتماعی هستند. طبق نظریه یادگیری اجتماعی، رفتارهای اجتماعی از طریق مشاهده رفتار دیگران و تقلید از آنها فرا گرفته میشود.
از دیگر عوامل میتوان به تاثیر رسانه ها و وسایل ارتباط جمعی در افزایش میزان پرخاشگری در کودکان و بزرگسالان اشاره کرد.