سروش معبد دلفی گفته بود که سقراط داناترین فرد آتن است ،سقراط شگفت زده بود که؛ من که خودم میدانم که نادانم پس رمز این گفته سروش معبد چیست؟
او پس از گفتگوهای متعدد با عالمان ومدعیان علم شهر به این نکته پی بردکه آنان همه نادانند پس نتیجه گرفت که سرّ پیام سروش معبد این بوده که«سقراط داناترین است چون تنها کسیست که«می داند» که «نادان» است .سقراط بر نادانی خویش دانا بود در حالی که دیگران بر نادانی خود آگاهی نداشتند ،یعنی فقط توهم دانایی داشتند، در حالیکه نادان بودند «یک نادانی چند سطحی یا همان جهل مرکب».
کارل پوپر دراواخر نیمه اول قرن بیستم در کتاب تاثیر گذار جامعه باز ودشمنان آن به نوعی همین تئوری جهل چندسطحی«جهل مرکب در برابر جهل بسیط» را در سطح کلان واز لحاظ اجتماعی مطرح می کند،او تفاوت جامعه باز را با جامعه بسته اینگونه توصیف می کند که؛ جامعه بسته جامعه ای است که تصور می کند به حقیقت مطلق دست یافته است از اینرو اجازه نقد واصلاح نمی دهد«به تعبیر سقراطی نمی داند که نمی داند» اما جامعه باز می داند که هنوز وبلکه همیشه با حقیقت فاصله دارد پس اجازه نقد واصلاح را می دهد«به تعبیر سقراطی می داند که نمی داند».
نکته جالب اینکه خردمندان عالم همواره به نادانی خود معترفند
ابن سینا:
تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
مولانا:
چه دانم های بسیار است لیکن من نمی دانم...
«اسفندیار سیاه کمری»
بعد از جنگ آمریکا با کره، تحقیقی در خصوص یکی از اردوگاههای زندانیان در کره شمالی انجام شد. در این اردوگاه که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود، حدود هزار نفر از نظامیان آمریکایی زندانی بودند. در این زندان آب، غذا و امکانات به وفور یافت میشد و هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد. اما بیشترین آمار مرگ زندانیان را داشت. زندانیان به مرگ طبیعی میمردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمیکردند. بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمیکردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند. دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت. نتیجه تحقیقات به این شرح بود:
در این اردوگاه، فقط نامههای حاوی اخبار بد به دست زندانیان رسانده میشد، نامههای مثبت و امیدبخش تحویل نمیشدند.
هرروز از زندانیان خواسته میشد تا در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کردهاند یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکردهاند را تعریف کنند.
هرکس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمیشد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.
تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است. با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت. با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست مییافتند. با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت. از بین بردن امید، تخریب اعتماد و از بین بردن عزت نفس برای پایان انگیزه زندگی و مرگ خاموش کافی بود.
این داستان واقعی، نمونهای تامل انگیز از کاربرد جنگ نرم در ویرانسازی یک جامعه است. جنگ نرم، به کارگیری رسانه و تبلیغات بهمنظور تاثیرگذاری بر افکار و عقاید جامعه هدف (دشمن) برای کسب منافع سیاسی، اقتصادی، فرهنگی یا نظامی بدون شلیک یک گلوله است. برای همین است که میگویند کلمات بیشتر از گلوله ها آدم کشتن. در عصر کنونی، این جنگ به واسطه استفاده گسترده افراد از رسانهها به ویژه رسانههای اجتماعی به شکل جدیتر و در مقیاس بزرگتر دنبال میشود.
«برگرفته از سایت متمم و وبسایت تحلیلی الف»