کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.
کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.

مفهوم ضمیر ناخودآگاه

ذهن ناخوداگاه یا همان ضمیر ناخودآگاه همچون هارد کامپیوتری می‌باشد که اطلاعات رو چه مثبت چه منفی در خود ثبت می‌کند. نحوه‌ی یادگیری ضمیر ناخودآگاه به وسیله تکرار یک عمل می‌باشد. به همین دلیل وقتی چیزی را به مرور فرا می‌گیریم اصلاح آن یا فراموشی آن سخت‌تر خواهد بود در نتیجه پاکسازی ضمیر ناخودآگاه کار ساده ای نخواهد بود

ناخودآگاه، انباری است پر از تمایل‌ها، آرزوها و خاطرات خارج از دسترس که بر اندیشه‌ها و اعمال تأثیر دارند.

مفهوم ناهشیار از قسمت‌های اصلی نظریه‌ی فروید بود. با اینکه شعرا و اندیشمندان از زمان‌های بسیار قبل از وجود ناهشیار باخبر بودند، این فروید بود که به ناهشیار در محدوده‌ی علم روانشناسی رسمیت بخشید و نظریه روانکاوی را پایه‌ریزی کرد. فروید مشخصا بیان می‌دارد که مفهوم ناهشیار بدان معنا که او در ابتدا آن را مشخص کرد، بر پایه‌ی نظریه‌ی سرکوب قرار دارد. او یک چرخه را در نظر گرفت که در آن ایده‌ها سرکوب می‌شوند، ولی در ذهن باقی می‌مانند، از من هشیار حذف می‌شوند ولی همچنان فعال باقی می‌مانند و تحت شرایط خاصی مجددا به من آگاه باز می‌گردند.

شما از بدو تولد تا کنون، تمامی اطلاعاتی را که از جهان پیرامون خود دریافت کرده‌اید، وارد ذهن ناخودآگاه خود کرده و آن را برنامه‌ریزی نموده‌اید. در واقع انسان تا سن 7 سالگی، ذهن ناخودآگاه خود را بر اساس آنچه در خانواده، مدرسه یا جامعه می‌بیند و می‌شنود، به طور قوی برنامه‌ریزی می‌کند و پس از 7 سالگی، 95 درصد زندگی‌اش بر اساس همان برنامه‌ریزی‌ها پیش می‌رود!

به همین دلیل است که اکثر افرادی که در خانواده‌ای فقیر به دنیا می‌آیند، فقیر باقی می‌مانند و همین‌طور غالب افرادی که در خانواده‌ای ثروتمند به دنیا می‌آیند، ثروتمند باقی می‌مانند، حتی اگر تا آخر عمر یک کودن باشند! زیرا از بدو تولد، ذهن ناخودآگاه آن‌ها طبق باور فقر یا ثروتمندی برنامه‌ریزی شده است.

اکثر افرادی که در خانواده‌ای فقیر به دنیا می‌آیند، حتی اگر تمام زندگی‌شان را هم تلاش کنند و سخت کار کنند، به دوره ثروت نخواهند رسید و حتی اگر هم برسند، پس از مدتی آن را از دست خواهند داد، مگر آنکه ذهنشان را برنامه‌ریزی مجدد کنند. در واقع شما نمی‌توانید چیزی را به دست آورید که با برنامه‌ریزی‌های ذهنی‌تان مغایر است.


چه بسیار افراد فقیری که در لاتاری‌ها برنده شده، یا افرادی که به ناگهان ثروت عظیمی بدست آورده‌اند اما در یک بازه زمانی کوتاه، همه را از دست داده‌اند! زیرا ذهن ناخودآگاه آن‌ها طوری برنامه‌ریزی شده است که رسیدن به پول و ثروت را پشتیبانی نمی‌کند!

قدرت ذهن ناخودآگاه روی مقدار فروش شما ؛ مقدار اعتماد به شریکتان ؛ دیدگاه شما نسبت به جایگاهتان در دنیا ؛ مقدار سیگاری که می کشید یا مشروبی که می خورید ، اوقاتی که به بطالت می گذرانید و کلی چیزهای دیگر تأثیر می گذارد .


ذهن یا ضمیر ناخودآگاه شما، برای وارد کردن هر نوع اطلاعاتی کاملا باز است تا با دوره برنامه ریزی به آن شکل دهید. زمانی که کودک بودید، هوشیاری پایینی داشتید و هر آنچه در پیرامون‌تان رخ می‌داد، وارد ذهن ناخودآگاه‌تان می‌شد؛ اما اکنون یک فرد بالغ و هوشیار هستید و می‌توانید از ورود برخی اطلاعات به ذهن ناخودآگاه‌تان جلوگیری کنید.


حتی از همین حالا! شما اکنون توانایی این را دارید که تمامی اطلاعاتی را که به سوی‌تان هجوم می‌آورند، گزینش کنید؛ به آن‌هایی که برایتان سودمندند اجازه ورود دهید و آن‌هایی که بیهوده یا حتی مضر هستند را دور بریزید.

سپس این فکر یا تصویر به ذهن ناخودآگاه شما انتقال می‌یابد و ایجاد یک احساس می‌کند؛ و احساس شما همان ارتعاش شماست. هرچه بیشتر به یک چیز توجه کنید، بیشتر آن را در ذهن ناخودآگاه خود تثبیت می‌کنید؛ این توجهات مکرر، در ذهن ناخودآگاه شما تشکیل یک باور را می‌دهند و این باور، همان «برنامه‌ریزی» ذهن شماست.

تغییر باورها اگرچه کار سخت و زمان بری است، اما شدنی است. پس چه بهتر که از همین لحظه سعی کنیم باوری را در ذهن نسازیم که بعدها برای تغییرش نیازمند تلاش باشیم. اما یک سری باورها در سیستم باورهای ما وجود دارند که از طریق خانواده، مدرسه یا جامعه، در ذهن ما شکل گرفته‌اند که هنگام کودکی، قادر به تشخیص آن‌ها نبوده‌ایم.

ذهن ناخودآگاه شما با تکرار می‌تواند آموزش ببیند. بدین صورت که شما ابتدا با بررسی جنبه‌های مختلف زندگی خود، متوجه می‌شوید که در کدام بخش دچار مشکل هستید؛ سپس با تکرار، باوری را که موجب آن مشکل شده تغییر می‌دهید.

این تکرار، به کمک عبارات تاکیدی انجام می‌شود.

وقتی بخش خودآگاه مغز به خواب می‌رود، ذهن ناخودآگاه بیدار است و نه تنها عملکرد‌هایی مانند تنفس را حفظ می‌کند، بلکه هوشیار باقی می‌ماند و پیام‌ها را دریافت می‌کند. اگر در مقابل تلویزیون بخوابید، ذهن ناخودآگاه شما هر کلمه‌ای را که گفته می‌شود می‌شنود و همراه با آن فرایند یادگیری انجام می‌شود. در آزمایشی که در دانشگاه «جورج واشنگتن» انجام شد افراد مورد مطالعه به دو گروه تقسیم شدند و یک شب به مدت نیم ساعت در خواب، برای یک گروه موسیقی و برای گروه دیگر نیز تعدادی واژه چینی با معنای انگلیسی آن‌ها پخش شد. در آزمونی که فردای آن روز برگزار شد مشخص شد افرادی که در خواب واژگان چینی را شنیده بودند، در پاسخ‌دهی به پرسش‌های آزمون زبان چینی عملکرد بهتری داشتند.

خیلی شبیه به رفتن به باشگاه ورزشی است – پشت سر هم و پشت سر هم تمرین می‌کنید تا اینکه عضلاتتان کم‌کم قوی‌تر شده و بدنتان خوش‌فرم‌تر می‌شود. عضلات مغز هم همینطور هستند. باید به صورت مداوم و با پشتکار روی عضلات مغزتان هم کار کنید. این تنها راهی است که از طریق آن خواهید توانست تغییری بادوام در ذهن ناخودآگاهتان ایجاد کنید.

اکثر وقایع روزمره کاملا خوب یا کاملا بد نیستند؛ اما اگر ذهن ناخودآگاه شما به این سمت متمایل باشد که روحیه بدی داشته باشید احتمالا اتفاقات روزمره را به شکل منفی و بد می بینید. برعکس این مساله هم صدق می کند: اگر ذهن ناخودآگاهتان نگرش و روحیه مثبتی داشته باشد، شما حتی به اتفاقات ناخوشایند و ناراحت کننده هم با دید خوب و مثبتی نگاه می کنید و به راحتی با آنها کنار می آیید.

ذهن انسان به طور کلی در 4 حالت ذهنی قرار می گیرد: بتا، آلفا، تتا و دلتا. تشخیص این حالت ها با امواجی که مغز ساتع می کند و توسط دستگاه مخصوصی تشخیص داده می شود، امکان پذیر است. حالت بتا، حالت عادی ذهن ماست. حالتی است که در آن هوشیاری کامل داریم و بیداریم. فرکانس امواج در این حالت بالاتر از بقیه حالتهاست. ما در بیشتر ساعتهای بیداریمان در حالت بتا قرار داریم. حالت آلفا حالتی است که در زمان بیداری ذهن ما به صورت ریلکس از اتفاقات و موضوعات اطراف جدا شده و به استراحت می پردازد. وقتی که به جایی خیره می شویم و ذهن ما بدون کنترل رویاپردازی می کند، در واقع به حالت آلفا فرو رفته ایم. حالت تتا، حالتی شبیه آلفاست ولی عمیق تر از آن و گاهی در آن، الهامات، مکاشفه و خلق آثار هنری اتفاق می افتد. و اما حالت دلتا، حالتی است که ذهن در آن به خواب فرو می رود و کاملاً از حالت خودآگاه خارج می شود. حالتهای آلفا و تتا، دروازه های ورود شما به دنیای ناخودآگاهتان هستند.

جملات مختصر و مفید


۱-قرار نیست در کاری عالی باشید تا آن را شروع کنید . . . 

قرار است آن را شروع کنید تا در آن کار عالی شوید . . . 


۲-اعتماد ساختنش سالها طول میکشد ، تخریبش چند ثانیه و ترمیمش تا ابد . . . 


۳- ایستادگی کن تا روشن بمانی . شمع های افتاده خاموش می شوند . ..

 

۴- دوست بدار کسی را که دوستت دارد . . . حتی اگر غلام درگاهت باشد. 

با کسانیکه دوستت ندارند ، دشمنی مکن هرگز .


۵- هیچ کدام از ما با “ای کاش” . . . 

به جایی نرسیده‌ایم . . . 


۶- “زمان” وفاداریه آدمها را ثابت میکند . . . 

نه “زبان” . . . 


۷- همیشه یادمان باشد که نگفته ها را میتوانیم بگوئیم . . . 

اما گفته ها را نمیتوانیم پس بگیریم . . .

 

۸- خودبینی ، دیدن خود نیست . . . 

خودبینی . ندیدن دیگران است . . . 


۹- هیچ آرایشی شخصیت زشت را 

نمی پوشاند . . . 


۱۰- آدمـها را به اندازه لیاقت آنها دوست بدار و به اندازه ظــرفیت آنها ابراز کن.

ده نشانه خوشبختی

حداقل نشانه‌های خوشبختی که باور کنین که تنها اقلیتی از مردم دنیا، هر ده تاش رو دارن!


ده نشانه عملکرد خوب یا خوشبختی شما:

۱- سقفی بالای سرتونه.

۲- امروز چیزی خوردین!

۳- خوش قلبین.

۴- برای دیگران هم آرزوی کامیابی می‌کنین.

۵- دسترسی به آب پاک دارین

۶- کسی دوستتون داره و دغدغه مراقبت و‌مهربانی کردن بهتون رو داره.

۷- می‌کوشین که مرتب بهتر بشین و خودتون رو ارتقا بدین.

۸- لباس تمیز به تن دارین

۹- رؤیایی در سر دارین

۱۰- نفس می‌کشین!


انسان برتر از دیدگاه شوپنهاور

انسان مستعد نیازش از دیگران بیشتر است، یعنی نیاز به آموختن، به دیدن، به مطالعه، به مراقبه، به تمرین و در نتیجه به فراغت.
چنین انسان ممتازی، در کنار زندگی شخصی، زندگی دومی هم دارد، یعنی زندگی فکری که به تدریج به هدف واقعی او تبدیل میشود و زندگی شخصی اش فقط وسیله ای است برای این هدف. برای دیگر انسان ها، زندگی سطحی، پوچ و غمزده ناگریز هدف اصلی به حساب میاید.
اینگونه زندگی فکری، مانند یک اثر هنری به تدریج شکل میگیرد، میان بخش های گوناگونش ارتباط برقرار میشود، پیوسته ارتقاء میابد و گام به گام به وحدت و کمال میرسد.در مقایسه با آن، زندگی کسانی که فقط جنبه عملی دارد، تنها بعدش رفاه شخصی است و فقط ممکن است به درازا کشد، اما به عمق نمیرودو موجب اندوه است.
فقط کسانی سعادتمندند  که طبیعت، نیروی ذهنی ای اضافه بر آنچه برای خدمت به اراده لازم است، به آنان اعطا کرده است، زیرا با این نیروی ذهنی اضافه، در کنار زندگی واقعی، دارای زندگی فکری نیز هستند که پیوسته موجب مشغولیت و تفریحشان میشود، بی آنکه موجب رنجی گردد.
  • فراغت بدون مشغله ذهنی مرگ انسان است و به زنده به گور شدن میماند.

  • فرد معمولی برای سعادت زندگی به چیزهای بیرون از خود وابسته است که عبارتند از ثروت، مقام، زن و فرزند، دوستان، جامعه و جز اینها، به طوری که وقتی اینها را از دست میدهد یا از اینها سرخورده میشود، اساس سعادتش فرو میریزد. به بیان دیگر مرکز ثقل فرد معمولی بیرون از خود اوست، به همین علت، آرزوها و هوس های او مدام تغییر میکنند… او به شخص رنجوری میماند که به جای اتکا به سرچشمه نیروهای حیاتی درون خود، از آش و دارو انتظار سلامت و نیرو دارد.

  • فقط یک نابغه به هستی و ماهیت چیزها به طور تام و مطلق میپردازد و میکوشد، درک عمیق خود را از آن به شیوه خاص خود به زبان شعر، هنر یا فلسفه بیان کند. تنهایی برای آنان امری مطلوب و فراغت بزرگترین موهبت است.

  • این نوع افراد بسیار نادر، حتی اگر بهترین شخصیت را داشته باشند، واجد آن وابستگی عمیق و بی حد و حصری که دیگران به دوستان، خانواده و آمیزش اجتماعی دارند، نیستند، زیرا فقدان هر چیز را با داشتن خود جبران میکنند. این امر عنصری منزوی کننده به شخصیت آنها میدهد که به هر اندازه که معاشرت دیگران کمتر ارضایشان کند، قوی تر است، زیرا در وجود دیگران به هیچ وجه همتای خود را نمی بینند و به علت اینکه نامتجانس بودن خود را با همه احساس میکنند، به تدریج در میان دیگران بیگانه میشوند و وقتی به انسان ها فکر میکنند، ضمیر فاعلی آنها به ذهنشان می آید، نه ضمیر ما...

به دنبال تغییر

بیشتر مردم به ترس‌ها و حماقت‌های‌شان زنجیر شده‌اند و جرئت ندارند بی‌طرفانه قضاوت کنند که مشکل زندگی‌شان چیست.

بیشتر آدم‌ها همین‌طور زندگی‌شان را بی‌هیچ رضایتی ادامه می‌دهند، بدون آنکه تلاش کنند تا بفهمند سرچشمه‌ی نارضایتی‌شان کجاست یا بخواهند تغییری در زندگی‌شان ایجاد کنند،

سرآخر می‌میرند...!

 

پاتریک دوویت | برادران سیسترز 

سرچشمه سعادت از نظر شوپنهاور

سعادت عبارت است از صرف نیرو بر حسب استعداد ها و با کارهایی که در آنها امکان موفقیت وجود داشته باشد

هرقدر که آدمی سرچشمه لذت ها را در خود بیابد، همان‌قدر سعادتمندتر است. پس به گفته ارسطو سعادت به کسانی تعلق دارد که خودکفایند. زیرا سرچشمه های بیرونی سعادت و لذت طبق ماهیتی که دارند، بسیار نامطمئن و ناپایدارند، به بخت نیک وابسته اند و حتی ممکن است در مناسبترین شرایط نیز زود خشک شوند. حتی به علت اینکه این سرچشمه های بیرونی سعادت همیشه در دسترس نیستند ناگزیر است. این سرچشمه ها در سالمندی به طور اجتناب ناپذیر رو به خشکی مینهد زیرا آنگاه عشق، شوخی و شوق به سفر،و توانایی مصاحبت آدمی را ترک میگوید. حتی دوستان و بستگان را مرگ از ما میرباید. در این زمان بیشتر از هر زمان دیگر، آنچه در درون خود داریم اهمیت پیدا میکند، زیرا مستحکم تر و مستمر تر از هر چیز دیگر است. اما در هر سن دیگر هم سرچشمه واقعی و ماندگار نیکبختی همین است

کسی که از نظر ذهنی پرمایه است، در درجه اول طالب این است که از رنج و ناراحتی آزاد باشد و آرامش و فراغت داشته باشد و در نتیجه، به دنبال زندگی آرام، با قناعت و در حد امکان بدون درگیری است. او تنهایی را برمیگزیند. زیرا آدمی هرچه در درون بیشتر مایه داشته باشد، از بیرون کمتر طلب میکند و دیگران هم کمتر میتوانند چیزی به او عرضه کنند.از اینرو بالا بودن شعور به دوری از اجتماع منجر میگردد.

خلأ درونی علت عمده آن است که آدمیان به دنبال معاشرت، تفریح، سرگرمی و انواع تجملاتی میروند که بسیاری از مردم را به اسراف و سرانجام به فقر میکشاند. هیچ چیز مطمئن تر از غنای درونی، غنای روحی، آدمی را از این بیراهه مصون نمیکند، زیرا این غنا هرچه بیشتر شود برای بی حوصلگی جای کمتری باقی میگذارد.

معمولا پلیدی در جهان حاکم است و سفاهت غالب. سرنوشت، بی رحم است و انسان ها تاسف برانگیز. در چنین جهانی، کسی که غنای درونی دارد مانند کلبه ای روشن، گرم و شادمان در شب میلاد مسیح است، در میان برف و یخبندان زمستانی.

شرط لازم برای این منظور، داشتن استقلال مالی و فراغت است.چنین کسی میتواند این دو را با اعتدال و صرفه‌جویی به دست آورد، به ویژه از این رو که به منابع بیرونی لذت نیازی ندارد. بنابراین دورنمای به دست آوردن مقام، پول یا تحسین مردم او را گمراه نخواهد کرد تا از خود منصرف شود و به مقاصد پست یا طبع و سلیقه مردم تن در دهد.


یافتن شادی درون


اگر منابع خارجی شادی، همیشگی و یا معتبر نیستند، ما باید به درونمان بنگریم، اما معنای آن
چیست؟
معنای آن یافتن لذت، در "کشف شگفت انگیز بودن خودتان" است، در رشد بی وقفه و در مسیریادگیری، در قدردانی از زندگی و احوال متغیر آن، در قدردانی از تنهایی و ارتباط. اینها همه مواهب بزرگی هستند و برای همیشه درون شما وجود دارند.
این مواهب درونی که میتوانند ما را شاد کنند چیستند؟ به این نمونه ها دقت کنید:
- آیا شما سخاوتمند هستید؟
- عاشقید و می توانید عشق بورزید؟
- حس غمخواری از دیگران دارید؟
- کاری را خوب انجام میدهید؟
- یک شنونده ی خوب هستید؟
- با ناراحتی دیگران همدردی میکنید؟
- قدردان زیبایی طبیعت و دیگران هستید؟
- ایده های خوبی دارید؟
- انسان مصممی هستید؟
- ورزشکار خوبی هستید؟
- انسان خلاقی هستید؟
همه ی اینها مواهبی درونی هستند که ممکن است داشته باشید و می توانید قدردان آنها باشید و این قدردانی میتواند شما را تبدیل به انسان شادتری کند. پس روند شادی درک، قدردانی، شادشدن  می تواند در مورد مواهب درون به کار گرفته شود، فارغ از آنچه در بیرون میگذرد؟ ما میتوانیم آگاهی را یاد بگیریم، قدردان خوبی های درونمان باشیم چیزهایی که آنچنان هم کامل هم نیستند و شروع کنیم که عاشق خودمان شویم.

شادی از کجا می آید؟


ارزش دارد تا زمانی را اختصاص دهیم به بررسی این موضوع که شادی از کجا میآید. آیا شادی از داشتن کسی که عاشق شماست یا خوردن یک غذای عالی یا داشتن اندامی کامل یا استراحت در ساحل یا نوشیدن یک فنجان قهوه ی خوب ناشی میشود؟
در واقع، نه. تمام موارد بالا، پدیده هایی هستند که خارج از ما اتفاق می افتند و آنها باعث شادی نمیشوند.
آنها ممکن است با شادی همبسته باشند، آنها اتفاق میافتند و ما در همان لحظه شاد میشویم، اما این یک رابطه ی علت و معلولی نیست. عامل دیگری نیز در همان زمان اتفاق میافتد.
در این زمان کنشی در ذهن ما رخ میدهد که بین رخداد آن عامل خارجی  نوشیدن قهوه و شاد شدن ماست.
این رخداد چیست؟ اجازه بدهید نگاه دقیقتری به این روند بیاندازیم:
1 -یک فنجان قهوه ی خوب مینوشیم  یا کتاب خوبی میخوانیم، یک غذای لذیذ، یک رابطه ی جنسی کامل...
2 -ملتفت قهوه میشویم، به آن توجه میکنیم، اگر متوجه آن نشویم، در حال خواندن کتاب باشیم و یا انجام کاری دیگر، شادی ناشی از نوشیدن قهوه را درک نمیکنیم.
3 -قدردان حس خوبی میشویم که از قهوه درک کرده ایم. این فقط درک و توجه صرف نیست. ما باید قهوه را آنطور که هست بپذیریم و قدردان مزه ی خوب آن باشیم.
4 -این خوبی باعث شاد شدن زندگی ما میشود، زیرا تجربه ی خوبی داشته ایم حتی اگر این تجربه ی خوب، نوشیدن یک فنجان قهوه باشد.
بنابراین درک و قدردانی خوبی یک فنجان قهوه، باعث میشود که حس شادمانی ما در زندگی افزایش یابد و زمانی که این تجربه ها، در مورد زندگیمان و خودمان افزایش یابد، شادتر میشویم.
آیا میتوان نتیجه گرفت که شاد بودن ما به قهوه و یا عوامل خارجی ارتباط دارد؟ نه. این روندی است که شادی درون آن است و این روند میتواند فارغ ازآنچه در دنیای خارج در حال رخ دادن است، اتفاق بیفتد. این روند میتواند بدون هر گونه رخداد خارجی هم اتفاق بیفتد زیرا میتوانیم قدردان مواهبی
باشیم که درون ما وجود دارد.
اجازه دهید روی این نکته تاکید کنم که تمام چیزی که برای شادی نیاز داریم درون ما هستند.
میتوانیم قدردان آنها باشیم و شادی را تجربه کنیم. آنها همیشه با ما بوده اند و خواهند بود و ابزار تبدیل این مواد خام به شادی نیز، درون ما وجود دارد. تنها باید آنها را توسعه دهیم.
گام عملی: این حقیقت را به یاد داشته باشید: آگاهی یافتن و قدردانی خوبی در هر چیزی، سبب میشود در زندگیمان شادتر باشیم و هر چه این درک و قدردانی بیشتر شود در مورد خودمان و زندگی شادتر خواهیم شد.

نکاتی برای بالابردن عزت نفس

زمانی که ما در دستیابی به عادتها شکست میخوریم، اعتمادمان را به خود از دست میدهیم، به تواناییهایمان باور نداریم که میتوانیم کاری را درست انجام دهیم و احساس گناه میکنیم و در برخی اوقات از خودمان متنفر میشویم.
این واقعیت بدی برای عادتهای پیش روی ماست. همچنین دلیلی بر نارضایتی از خودمان است.
زمانی که عادت جدیدی را شروع میکنیم، اگر واقعا به تواناییهایمان در پیگیری و تداوم اعتقاد نداشته باشیم، احتمال موفقیت کاهش می یابد، زمانی که موانعی در سر راه ما قرار میگیرد، دچار تردید میشویم، در زمان انصراف از ادامه ی مسیر، بخشی از ذهن ما میگوید: "می دانستم که این اتفاق می افتد، این ذهنیت من را در مورد تو تایید میکند، بازنده " و بعد دست از کار میکشیم به جای آنکه به کار بچسبیم و حس تسلیم شدن را مغلوب کنیم.
از دست دادن اعتماد ریشه در قضاوت خودمان دارد، زمانی که در انجام کاری موفق نمیشویم – که بدون شک اجتناب ناپذیر است حتی اگر منضبطترین فرد روی زمین باشید- آن را چون چماقی بر سر خودمان میکوبیم. "چه غلطی میکنی؟ چرا ادامه ندادی؟ تو را چه میشود؟ واقعا دلم میخواست بهتر بودی و اینقدر به همهی کارها گند نمیزدی" برای برخی از ما، این صدای والدین ماست یا یکی از آنها یا شاید یکی از برادر و خواهرها یا یک همکلاسی یا یک آشنا یا ترکیبی از آنها در کنار هم. افرادی که طی سالها ما را نقد کرده اند. 

این صدای مهمی است(البته نه در وجه خوب آن) و باعث میشود خودمان را قضاوت کنیم، خودمان را دوست نداشته باشیم و به خودمان اعتماد نداشته باشیم. این صدای اشتباه، تنها صدایی در سر ماست. حتی اگر مدام حرف بزند، مجبور نیستیم به آن گوش کنیم.
در نهادینه کردن یک عادت شکست میخوریم و خودمان را قضاوت میکنیم و آن را درونی میکنیم. به جای گفتن" این چیزی است که اتفاق افتاده و نیاز به درست شدن دارد" میگوییم " این شاخص اعتبار من است، به اندازه ی کافی خوب نیستم" آن را به شاخصی برای نشان دادن ارزش خودمان  تبدیل میکنیم.
و دوباره اتفاق میافتد و دوباره و هر بار ما احساس بدتری پیدا میکنیم، احساس بی ارزش بودن و شکست در آینده را هم میپذیریم. این الگو میتواند برای سالها ادامه داشته باشد.


چطور دوباره اعتماد را به دست آوریم؟

ما نیاز به یادگیری برخی مهارتها داریم:
1 -بپذیرید که شکست، دلیلی برای قضاوت کردن خودتان نیست. این پذیرش قلبی اهمیت زیادی دارد و اگر هیچ چیز دیگری یاد نگیرید، این پذیرش، یک راه حل قطعی است. به جای درونی کردن شکست به عنوان شاخصی از غیر قابل اعتماد بودن، باید یاد بگیرید که شکست فقط یک رخداد خارجی است. بله مطمئنا ما درگیر آن رخداد بوده ایم، اما شبیه انداختن توپ به سمت حلقه ی بسکتبال است. اگر توپ ما گل نشد به این معنی نیست که آدم وحشتناکی هستیم، بلکه به این معنی است که نیاز است تا دقت یا تمرین بیشتری بکنیم، شاید جلوتر برویم، شاید به شیوه ی دیگری پرتاب کنیم، یک نردبان زیر پایمان بگذاریم، حلقه را گشادتر کنیم، کسی را پیدا کنیم تا به ما کمک کند، در این بازی هیچ قانونی وجود ندارد، ما می توانیم راههایی را بیابیم که موفق شویم. شکست تنها شاخصی است از اینکه چیزی در روش ما نیاز به تغییر دارد.
2 -خودتان را برای اشتباهات گذشته ببخشید. پیش از آنکه دوباره به خودتان اعتماد کنید، شما باید از تمام شکست های گذشته و از احساس بدی که نسبت به آنها دارید، عبور کنید. همین حالا وقت بگذارید و آن را انجام دهید. بله شما شکست خورده اید، همه شکست میخوریم. دلیلی برای احساس بد در مورد خودتان وجود ندارد. آن را رها کنید و به خودتان بگویید که خوب هستید و اشتباهات خطای شما نیست، بلکه باید در روش خود تغییراتی بدهید.
3 -قولهایی به خودتان بدهید و روی آن بمانید. این گام زمانبر است، زیرا اعتماد یک شبه بر نمیگردد. قول های کوچک به خودتان بدهید، هر چقدر کوچکتر، بهتر. مثال اگر عادت مورد نظر شما، یوگاست، تمام کاری که باید انجام دهید این است که روی تشک بنشینید. حتی نیاز به پنج دقیقه هم نیست. هر کاری را بکنید که به این قول وفادار بمانید. مشابه آن برای چیزهای دیگر. فقط شروع به نوشتن کنید، فقط یک نوع سبزیجات را در غذای خود بگذارید، کامپیوتر خود را برای یک دقیقه ببندید. قولهای کوچک و تلاشهای زیاد برای نگه داشتن آنها به شما در طول زمان ثابت می کند که چقدر با ارزش هستید.
4 -کار در زمان‌های سخت را یاد بگیرید. همیشه زمانهایی وجود دارد که دوست ندارید کاری بکنید، تمایل به انصراف از ادامه ی مسیر دارید، حس شروع دوباره را پس از یکی دو روز رخوت از دست داده اید. نخست مشخص کنید که دلیل آن کمبود انگیزه است و نیاز به تلاش بیشتری دارد.
دوم افکار منفی و تردید آمیز در مورد تواناییهای تان و یا توجیه و بهانه تراشی را تشخیص دهید و به آنها گوش نسپارید. سوم با خود بگویید که تمام نیاز شما برای انجام کار، انگیزه ی بیشتر است، از دوستی کمک بخواهید، به اینترنت سر بزنید، به خودتان جایزه ی بزرگی بدهید و یا یک چالش را برای خود در نظر بگیرید.
چهار گام. نه خیلی آسان و نه آنقدر سخت که از عهده ی آن بر نیایید. می توانید به خودتان اعتماد کنید و عادت های جدید شکل دهید و به آنها بچسبید و زمانی که اعتماد خود را به دست آوردید، دیگر هیچ چیز جلو دارتان نیست.