فراغت بدون مشغله ذهنی مرگ انسان است و به زنده به گور شدن میماند.
فرد معمولی برای سعادت زندگی به چیزهای بیرون از خود وابسته است که عبارتند از ثروت، مقام، زن و فرزند، دوستان، جامعه و جز اینها، به طوری که وقتی اینها را از دست میدهد یا از اینها سرخورده میشود، اساس سعادتش فرو میریزد. به بیان دیگر مرکز ثقل فرد معمولی بیرون از خود اوست، به همین علت، آرزوها و هوس های او مدام تغییر میکنند… او به شخص رنجوری میماند که به جای اتکا به سرچشمه نیروهای حیاتی درون خود، از آش و دارو انتظار سلامت و نیرو دارد.
فقط یک نابغه به هستی و ماهیت چیزها به طور تام و مطلق میپردازد و میکوشد، درک عمیق خود را از آن به شیوه خاص خود به زبان شعر، هنر یا فلسفه بیان کند. تنهایی برای آنان امری مطلوب و فراغت بزرگترین موهبت است.
این نوع افراد بسیار نادر، حتی اگر بهترین شخصیت را داشته باشند، واجد آن وابستگی عمیق و بی حد و حصری که دیگران به دوستان، خانواده و آمیزش اجتماعی دارند، نیستند، زیرا فقدان هر چیز را با داشتن خود جبران میکنند. این امر عنصری منزوی کننده به شخصیت آنها میدهد که به هر اندازه که معاشرت دیگران کمتر ارضایشان کند، قوی تر است، زیرا در وجود دیگران به هیچ وجه همتای خود را نمی بینند و به علت اینکه نامتجانس بودن خود را با همه احساس میکنند، به تدریج در میان دیگران بیگانه میشوند و وقتی به انسان ها فکر میکنند، ضمیر فاعلی آنها به ذهنشان می آید، نه ضمیر ما...
۱- جف بزوس، مدیرعامل و بنیانگذار امپراطوری آمازون: کار در مک دونالد
۲- دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا، جمع آوری و فروش قوطی های نوشابه
۳- الن دی جنرز، مجری و کمدین مشهور آمریکایی: پیشخدمت و متصدی بار
۴- باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا: کار در بستنی فروشی
۵- ایلان ماسک مدیرعامل تسلا و اسپیس اکس: در کارخانه چوب بری
۶- ریچارد برانسون مدیرگروه ویرجین: جوجه کشی و فروش پرنده
۷- اپرا وینفری مجری سیاهپوست مشهور آمریکایی: کار در فروشگاه مواد غذایی
۸- پاپ فرانسیس اسقف اعظم واتیکان: سرایدار و نظافتچی در آزمایشگاه
۹- هیلاری کلینتون، سیاستمدار آمریکایی: پرستار کودک و نگهبان پارک
۱۰- وارن بافت، میلیاردر آمریکا و رئیس هلدینگ برکشایر هثوی: تحویل روزنامه
• آمریکا کشور پیشرو در جهان نیست.
• چین بدون شلیک حتی یک موشک، جنگ جهانی سوم را آغاز کرد و پیروز این جنگ بود.
• کرونا باعث شد تا بفهمیم چه چیزهایی برایمان اهمیت بیشتری دارد.
• پیشگری مهمتر از درمان است.
• کادر درمانی از سلبریتیها ارزشمندترند
• مردم اروپا بر خلاف تصور، فرهیختهتر از بقیهٔ دنیا نیستند.
• کودکان نسبت به بزرگسالان امتیاز بیشتری برای زندگی دارند.
• در جامعهٔ غیرمصرفگرا، نفت هیچ ارزشی ندارد.
• برای کرونا نژاد، رنگ پوست و وضعیت اجتماعی اهمیتی ندارد.
• قرنطینه باعث شد تا حس حیوانات در قفس را بهتر درک کنیم.
• کرونا نشان داد برخی دولت ها به فکر جان مردم اند و برخی به فکر اقتصادشان
• شبکههای اجتماعی ما را به هم نزدیکتر کردند و همچنین وسیلهای بودند برای ایجاد اطلاع رسانی بیشتر.
• کرونا ثابت کرد افرادی که درآمدهای میلیاردی دارند لزوماً به بشریت خدمتی نمیکنند.
• برای ابراز محبت و صمیمیت دست دادن، بغل کردن و بوسیدن الزامی نیست.
• ویروس واقعی انسانها هستند.
• بدون انسان طبیعت خیلی سریع خود را بازسازی میکند.
• اهمیت سرمایهگذاری بیشتر در سیستم درمانی به جای جشنوارهها و فستیوالها.
• سلبریتیهای شبکههای اجتماعی چندان هم تاثیر گذار نیستند.
• پیرها بیشتر از آن چیزی که فکر میکردیم آسیبپذیرند، توجه بیشتری به آنها بکنیم.
• کار کردن از خانه (دورکاری) بیشتر از آنچه فکر میکردیم امکان پذیر است.
• زندگی لاکچری برای زیستن الزامی نیست.
• همسایههایمان را بیشتر دوست بداریم.
• معلمها بیشتر از آن چیزی که فکر میکردیم ارزشمندند.
• همه چیز موقتی است.
• و در آخر، هیچگاه برای مصیبتهای جهانی آماده نیستیم.
فرض کنید به یک کشور فقیر سفر کردهاید و کیف پولتان گم میشود. دقایقی بعد که آنرا پیدا میکنید، همه چیز سرجایش هست بجز پولتان آیا به این اتفاق به چشم دزدی نگاه میکنید یا یک جور کمک مالی به کسی که احتمالا وضعش بسیار بدتر از شماست؟
هرچقدر هم با ذهنتان کلنجار بروید نمیتوانید این واقعیت را تغییر دهید که پولتان به سرقت رفته، اما چیزی که میتوانید تغییر دهید، اهمیت اتفاقات پیش آمده و تعبیرتان از ماجراست.
داشتن یک زندگی خوب، تا حد زیادی به تفسیری سازنده از وقایع بستگی دارد.
من همیشه در ذهنم پنجاه درصد به قیمتهای رستورانها و فروشگاهها اضافه میکنم. اگر مالیات بر درآمد را در نظر بگیریم، این جفت کفش یا آن خوراک ماهی حلوا، در حقیقت این مقدار برایم آب میخورد. اگر یک لیوان نوشیدنی ده دلار خرج روی دستم بگذارد، لازم است که پانزده دلار درآمد داشته باشم تا بتوانم آنرا بخرم.
این یک نمونه ی مفید از حسابداری ذهنی است، چون به من کمک میکند مخارجم را مدیریت کنم.
هنر خوب زندگی کردن
نویسنده: رولف دوبلی
ترجمه: عادل فردوسی پور ، بهزاد توکلی ، علی شهروز
بــا پیــروی از روش تمرکــز روی کارهــای کــم ولــی ارزشــمند و نپرداختــن بــه امــور کــم ارزش میتوانیــد کیفیــت زندگیتــان را طــی چنــد مــاه بــه نحــو چشــمگیری افزایــش دهیــد.
بیشـتر مـردم بـه ایـن ادعـا بـا نظـر تردیـد مینگرنـد. آنهـا نمیتواننـد بـاور کننـد دو برابـر کـردن درآمـد و به طـور هـم زمـان دو برابـر کـردن اوقـات فراغـت امـکان پذیـر باشـد. اغلـب مـردم در دام ایـن بـاور قدیمـی گرفتارنـد کـه تنهــا راه افزایــش در آمــد افزایــش ســاعات کاری اســت. پیتــر دراکــر عصــر حاضــر را عصــر دانــش کار مینامــد. در ّ ایـن عصـر دیگـر بـه شـما نـه بـرای مـدت زمـان انجـام کار، بلکـه بابـت کیفیـت انجـام کار در همـان مـدت، دسـتمزد
پرداخــت میشــود. ایــن تحــول در ماهیــت کار فرصتهــای نامحــدودی را بــرای افــراد خلاقــی کــه آن را غنیمــت بشـمارند و از آن اسـتفاده کننـد بـه وجـود مـیآورد.
کارایی خود را دو برابر کنید.
در اینجـا روش سـاده را بـرای شـما توضیـح می ً دهیـم کـه تقریبـا کارایـی آن را بـرای دسـت یافتـن بـه ایـن مطلـوب، میتـوان تضمیـن کـرد و ارزش خـود و درآمدتـان را دو برابـر کنیـد.
قانون ۲۰/۸۰
نخسـت فعالیتهایـی را کـه بـرای شـما و سـازمانتان بالاتریـن ارزش را دارنـد را شناسـایی کنیـد. قانـون ۲۰/۸۰ چنیـن اسـت: ۲۰ درصـد از فعالیتهـای شـما بیـش از ۸۰ درصـد ارزش کلیـه فعالیتهـای شـما را در بـر دارد. اوقـات خـود را بیشـتر صـرف کارهایـی کنیـد کـه دارای بالاتریـن ارزش هسـتند و ایـن امـکان را بـرای شـما بـه وجـود میآورنـد تـا بهتریـن نتایـج ممکـن را بـه دسـت آوریـد. بـه ایـن ترتیـب بهـره ً وری، عملکـرد، کارایـی و نهایتـا دسـتمزدتان افزایـش
پیـدا میکنـد و پـس از چنـدی دو برابـر میشـود.
بیشتر مردم به ترسها و حماقتهایشان زنجیر شدهاند و جرئت ندارند بیطرفانه قضاوت کنند که مشکل زندگیشان چیست.
بیشتر آدمها همینطور زندگیشان را بیهیچ رضایتی ادامه میدهند، بدون آنکه تلاش کنند تا بفهمند سرچشمهی نارضایتیشان کجاست یا بخواهند تغییری در زندگیشان ایجاد کنند،
سرآخر میمیرند...!
پاتریک دوویت | برادران سیسترز
مهاجرت داستان ترسناکی ست.
از آن داستان هاییست که فکر می کنم قهرمان هایش باید آدم های بی اندازه شجاعی باشند.
آنقدر شجاع که بتوانند دل از همه چیز بکنند،
چند کیلو بار ضروری بریزند توی چمدان، برای آخرین بار خانه و کوچه و شهرشان را نگاه کنند و دور شوند.
شاید برای چند سال، شاید برای همیشه.
مهاجرت از آن دسته کارهاییست که انجامش دل را می لرزاند.
مهاجرت بزرگترین تغییر زندگی ست.
وقتی دوستان و آشنایانی را می بینم که بعد از سال ها زندگی ، بعد از ازدواج و به دنیا آوردن یکی دو تا بچه، بعد از سال ها کار کردن در این شرکتت و آن سازمان، بعد از چند سال مدرسه رفتن فرزندانشان تصمیم به مهاجرت می گیرند تعجب می کنم. تعجبم از تصمیمشان نیست بلکه از عزمشان است. از اینکه چطور می توانند دست به چنین ریسکی بزنند و یک دفعه وارد دنیایی دیگر شوند و دوباره شروع کنند به یاد گرفتن چیزهایی که قبلاً یکبار آموخته بودند. یاد بگیرند مثل بچه ای نوپا حرف بزنند و الفبا را حفظ کنند و بنویسند و بخوانند.
بتوانند با آدم هایی ارتباط برقرار کنند که شبیه شان نیستند،بگردند دنبال شغلی تازه و پولی به دست آورند که تا پیش از این برایشان پول خارجی بود و حالا اعتباری برای گذراندن زندگی. آدم هایی که دیگر سنی ازشان گذشته، چطور می توانند غمشان را به زبانی دیگر توضیح دهند،
چطور می توانند غروب های یکشنبه را در آپارتمانی کوچک و محقر حاصل فروش خانه ای پر پنجره در شهر خودشان بگذرانند و فکرشان مثل قاصدکی سبک، فرسنگ ها دورتر نرود و خودش را به جایی به نام «خانه و خاطراتش» نرساند و دلتنگی با انگشت های سرد عرق کرده اش گلویشان را فشار ندهد.
چقدر اراده می خواهد رفتن.
چقدر باید قوی بود برای رد شدن از این پل چوبی.
چقدر عجیبند آنهایی که دل از همه چیز می کنند و برای همیشه می روند.
«همیشه» واژه سنگینی ست. آنقدر سنگین که گاهی مثل بختکی چاق روی آدم می افتد و نفس کشیدن زیر تن عظیمش غیر ممکن می شود.
عجیب است. عجیب است که آدم ها یک دفعه این حجم از دل کندگی را از کجا می آورند.
بگذارید حرف انگیزه هایشان را وسط نکشیم. بگذارید این مهاجران، قهرمان های شجاع قصه ای باشند که برای جنگیدن با هر چیزی آماده اند.
قهرمان هایی با بدن های آهنی و نیروهایی خارق العاده.
ارسالی یکی از اعضای گروه مهاجرت به آلمان
بزرگ ترین خیانتی که انسان میتونه به خودش بکنه، ترس از فکر دیگران در مورد خودشه.
جهنم، یعنی دیگران...
انبوهی آدم در جهان وجود دارد که در جهنم بسر می برند زیرا سخت وابسته به داوری دیگرانند.
ژان پل سارتر
سعادت عبارت است از صرف نیرو بر حسب استعداد ها و با کارهایی که در آنها امکان موفقیت وجود داشته باشد
هرقدر که آدمی سرچشمه لذت ها را در خود بیابد، همانقدر سعادتمندتر است. پس به گفته ارسطو سعادت به کسانی تعلق دارد که خودکفایند. زیرا سرچشمه های بیرونی سعادت و لذت طبق ماهیتی که دارند، بسیار نامطمئن و ناپایدارند، به بخت نیک وابسته اند و حتی ممکن است در مناسبترین شرایط نیز زود خشک شوند. حتی به علت اینکه این سرچشمه های بیرونی سعادت همیشه در دسترس نیستند ناگزیر است. این سرچشمه ها در سالمندی به طور اجتناب ناپذیر رو به خشکی مینهد زیرا آنگاه عشق، شوخی و شوق به سفر،و توانایی مصاحبت آدمی را ترک میگوید. حتی دوستان و بستگان را مرگ از ما میرباید. در این زمان بیشتر از هر زمان دیگر، آنچه در درون خود داریم اهمیت پیدا میکند، زیرا مستحکم تر و مستمر تر از هر چیز دیگر است. اما در هر سن دیگر هم سرچشمه واقعی و ماندگار نیکبختی همین است
کسی که از نظر ذهنی پرمایه است، در درجه اول طالب این است که از رنج و ناراحتی آزاد باشد و آرامش و فراغت داشته باشد و در نتیجه، به دنبال زندگی آرام، با قناعت و در حد امکان بدون درگیری است. او تنهایی را برمیگزیند. زیرا آدمی هرچه در درون بیشتر مایه داشته باشد، از بیرون کمتر طلب میکند و دیگران هم کمتر میتوانند چیزی به او عرضه کنند.از اینرو بالا بودن شعور به دوری از اجتماع منجر میگردد.
خلأ درونی علت عمده آن است که آدمیان به دنبال معاشرت، تفریح، سرگرمی و انواع تجملاتی میروند که بسیاری از مردم را به اسراف و سرانجام به فقر میکشاند. هیچ چیز مطمئن تر از غنای درونی، غنای روحی، آدمی را از این بیراهه مصون نمیکند، زیرا این غنا هرچه بیشتر شود برای بی حوصلگی جای کمتری باقی میگذارد.
معمولا پلیدی در جهان حاکم است و سفاهت غالب. سرنوشت، بی رحم است و انسان ها تاسف برانگیز. در چنین جهانی، کسی که غنای درونی دارد مانند کلبه ای روشن، گرم و شادمان در شب میلاد مسیح است، در میان برف و یخبندان زمستانی.
شرط لازم برای این منظور، داشتن استقلال مالی و فراغت است.چنین کسی میتواند این دو را با اعتدال و صرفهجویی به دست آورد، به ویژه از این رو که به منابع بیرونی لذت نیازی ندارد. بنابراین دورنمای به دست آوردن مقام، پول یا تحسین مردم او را گمراه نخواهد کرد تا از خود منصرف شود و به مقاصد پست یا طبع و سلیقه مردم تن در دهد.