فرض کنید به یک کشور فقیر سفر کردهاید و کیف پولتان گم میشود. دقایقی بعد که آنرا پیدا میکنید، همه چیز سرجایش هست بجز پولتان آیا به این اتفاق به چشم دزدی نگاه میکنید یا یک جور کمک مالی به کسی که احتمالا وضعش بسیار بدتر از شماست؟
هرچقدر هم با ذهنتان کلنجار بروید نمیتوانید این واقعیت را تغییر دهید که پولتان به سرقت رفته، اما چیزی که میتوانید تغییر دهید، اهمیت اتفاقات پیش آمده و تعبیرتان از ماجراست.
داشتن یک زندگی خوب، تا حد زیادی به تفسیری سازنده از وقایع بستگی دارد.
من همیشه در ذهنم پنجاه درصد به قیمتهای رستورانها و فروشگاهها اضافه میکنم. اگر مالیات بر درآمد را در نظر بگیریم، این جفت کفش یا آن خوراک ماهی حلوا، در حقیقت این مقدار برایم آب میخورد. اگر یک لیوان نوشیدنی ده دلار خرج روی دستم بگذارد، لازم است که پانزده دلار درآمد داشته باشم تا بتوانم آنرا بخرم.
این یک نمونه ی مفید از حسابداری ذهنی است، چون به من کمک میکند مخارجم را مدیریت کنم.
هنر خوب زندگی کردن
نویسنده: رولف دوبلی
ترجمه: عادل فردوسی پور ، بهزاد توکلی ، علی شهروز
بــا پیــروی از روش تمرکــز روی کارهــای کــم ولــی ارزشــمند و نپرداختــن بــه امــور کــم ارزش میتوانیــد کیفیــت زندگیتــان را طــی چنــد مــاه بــه نحــو چشــمگیری افزایــش دهیــد.
بیشـتر مـردم بـه ایـن ادعـا بـا نظـر تردیـد مینگرنـد. آنهـا نمیتواننـد بـاور کننـد دو برابـر کـردن درآمـد و به طـور هـم زمـان دو برابـر کـردن اوقـات فراغـت امـکان پذیـر باشـد. اغلـب مـردم در دام ایـن بـاور قدیمـی گرفتارنـد کـه تنهــا راه افزایــش در آمــد افزایــش ســاعات کاری اســت. پیتــر دراکــر عصــر حاضــر را عصــر دانــش کار مینامــد. در ّ ایـن عصـر دیگـر بـه شـما نـه بـرای مـدت زمـان انجـام کار، بلکـه بابـت کیفیـت انجـام کار در همـان مـدت، دسـتمزد
پرداخــت میشــود. ایــن تحــول در ماهیــت کار فرصتهــای نامحــدودی را بــرای افــراد خلاقــی کــه آن را غنیمــت بشـمارند و از آن اسـتفاده کننـد بـه وجـود مـیآورد.
کارایی خود را دو برابر کنید.
در اینجـا روش سـاده را بـرای شـما توضیـح می ً دهیـم کـه تقریبـا کارایـی آن را بـرای دسـت یافتـن بـه ایـن مطلـوب، میتـوان تضمیـن کـرد و ارزش خـود و درآمدتـان را دو برابـر کنیـد.
قانون ۲۰/۸۰
نخسـت فعالیتهایـی را کـه بـرای شـما و سـازمانتان بالاتریـن ارزش را دارنـد را شناسـایی کنیـد. قانـون ۲۰/۸۰ چنیـن اسـت: ۲۰ درصـد از فعالیتهـای شـما بیـش از ۸۰ درصـد ارزش کلیـه فعالیتهـای شـما را در بـر دارد. اوقـات خـود را بیشـتر صـرف کارهایـی کنیـد کـه دارای بالاتریـن ارزش هسـتند و ایـن امـکان را بـرای شـما بـه وجـود میآورنـد تـا بهتریـن نتایـج ممکـن را بـه دسـت آوریـد. بـه ایـن ترتیـب بهـره ً وری، عملکـرد، کارایـی و نهایتـا دسـتمزدتان افزایـش
پیـدا میکنـد و پـس از چنـدی دو برابـر میشـود.
بیشتر مردم به ترسها و حماقتهایشان زنجیر شدهاند و جرئت ندارند بیطرفانه قضاوت کنند که مشکل زندگیشان چیست.
بیشتر آدمها همینطور زندگیشان را بیهیچ رضایتی ادامه میدهند، بدون آنکه تلاش کنند تا بفهمند سرچشمهی نارضایتیشان کجاست یا بخواهند تغییری در زندگیشان ایجاد کنند،
سرآخر میمیرند...!
پاتریک دوویت | برادران سیسترز
مهاجرت داستان ترسناکی ست.
از آن داستان هاییست که فکر می کنم قهرمان هایش باید آدم های بی اندازه شجاعی باشند.
آنقدر شجاع که بتوانند دل از همه چیز بکنند،
چند کیلو بار ضروری بریزند توی چمدان، برای آخرین بار خانه و کوچه و شهرشان را نگاه کنند و دور شوند.
شاید برای چند سال، شاید برای همیشه.
مهاجرت از آن دسته کارهاییست که انجامش دل را می لرزاند.
مهاجرت بزرگترین تغییر زندگی ست.
وقتی دوستان و آشنایانی را می بینم که بعد از سال ها زندگی ، بعد از ازدواج و به دنیا آوردن یکی دو تا بچه، بعد از سال ها کار کردن در این شرکتت و آن سازمان، بعد از چند سال مدرسه رفتن فرزندانشان تصمیم به مهاجرت می گیرند تعجب می کنم. تعجبم از تصمیمشان نیست بلکه از عزمشان است. از اینکه چطور می توانند دست به چنین ریسکی بزنند و یک دفعه وارد دنیایی دیگر شوند و دوباره شروع کنند به یاد گرفتن چیزهایی که قبلاً یکبار آموخته بودند. یاد بگیرند مثل بچه ای نوپا حرف بزنند و الفبا را حفظ کنند و بنویسند و بخوانند.
بتوانند با آدم هایی ارتباط برقرار کنند که شبیه شان نیستند،بگردند دنبال شغلی تازه و پولی به دست آورند که تا پیش از این برایشان پول خارجی بود و حالا اعتباری برای گذراندن زندگی. آدم هایی که دیگر سنی ازشان گذشته، چطور می توانند غمشان را به زبانی دیگر توضیح دهند،
چطور می توانند غروب های یکشنبه را در آپارتمانی کوچک و محقر حاصل فروش خانه ای پر پنجره در شهر خودشان بگذرانند و فکرشان مثل قاصدکی سبک، فرسنگ ها دورتر نرود و خودش را به جایی به نام «خانه و خاطراتش» نرساند و دلتنگی با انگشت های سرد عرق کرده اش گلویشان را فشار ندهد.
چقدر اراده می خواهد رفتن.
چقدر باید قوی بود برای رد شدن از این پل چوبی.
چقدر عجیبند آنهایی که دل از همه چیز می کنند و برای همیشه می روند.
«همیشه» واژه سنگینی ست. آنقدر سنگین که گاهی مثل بختکی چاق روی آدم می افتد و نفس کشیدن زیر تن عظیمش غیر ممکن می شود.
عجیب است. عجیب است که آدم ها یک دفعه این حجم از دل کندگی را از کجا می آورند.
بگذارید حرف انگیزه هایشان را وسط نکشیم. بگذارید این مهاجران، قهرمان های شجاع قصه ای باشند که برای جنگیدن با هر چیزی آماده اند.
قهرمان هایی با بدن های آهنی و نیروهایی خارق العاده.
ارسالی یکی از اعضای گروه مهاجرت به آلمان
بزرگ ترین خیانتی که انسان میتونه به خودش بکنه، ترس از فکر دیگران در مورد خودشه.
جهنم، یعنی دیگران...
انبوهی آدم در جهان وجود دارد که در جهنم بسر می برند زیرا سخت وابسته به داوری دیگرانند.
ژان پل سارتر
سعادت عبارت است از صرف نیرو بر حسب استعداد ها و با کارهایی که در آنها امکان موفقیت وجود داشته باشد
هرقدر که آدمی سرچشمه لذت ها را در خود بیابد، همانقدر سعادتمندتر است. پس به گفته ارسطو سعادت به کسانی تعلق دارد که خودکفایند. زیرا سرچشمه های بیرونی سعادت و لذت طبق ماهیتی که دارند، بسیار نامطمئن و ناپایدارند، به بخت نیک وابسته اند و حتی ممکن است در مناسبترین شرایط نیز زود خشک شوند. حتی به علت اینکه این سرچشمه های بیرونی سعادت همیشه در دسترس نیستند ناگزیر است. این سرچشمه ها در سالمندی به طور اجتناب ناپذیر رو به خشکی مینهد زیرا آنگاه عشق، شوخی و شوق به سفر،و توانایی مصاحبت آدمی را ترک میگوید. حتی دوستان و بستگان را مرگ از ما میرباید. در این زمان بیشتر از هر زمان دیگر، آنچه در درون خود داریم اهمیت پیدا میکند، زیرا مستحکم تر و مستمر تر از هر چیز دیگر است. اما در هر سن دیگر هم سرچشمه واقعی و ماندگار نیکبختی همین است
کسی که از نظر ذهنی پرمایه است، در درجه اول طالب این است که از رنج و ناراحتی آزاد باشد و آرامش و فراغت داشته باشد و در نتیجه، به دنبال زندگی آرام، با قناعت و در حد امکان بدون درگیری است. او تنهایی را برمیگزیند. زیرا آدمی هرچه در درون بیشتر مایه داشته باشد، از بیرون کمتر طلب میکند و دیگران هم کمتر میتوانند چیزی به او عرضه کنند.از اینرو بالا بودن شعور به دوری از اجتماع منجر میگردد.
خلأ درونی علت عمده آن است که آدمیان به دنبال معاشرت، تفریح، سرگرمی و انواع تجملاتی میروند که بسیاری از مردم را به اسراف و سرانجام به فقر میکشاند. هیچ چیز مطمئن تر از غنای درونی، غنای روحی، آدمی را از این بیراهه مصون نمیکند، زیرا این غنا هرچه بیشتر شود برای بی حوصلگی جای کمتری باقی میگذارد.
معمولا پلیدی در جهان حاکم است و سفاهت غالب. سرنوشت، بی رحم است و انسان ها تاسف برانگیز. در چنین جهانی، کسی که غنای درونی دارد مانند کلبه ای روشن، گرم و شادمان در شب میلاد مسیح است، در میان برف و یخبندان زمستانی.
شرط لازم برای این منظور، داشتن استقلال مالی و فراغت است.چنین کسی میتواند این دو را با اعتدال و صرفهجویی به دست آورد، به ویژه از این رو که به منابع بیرونی لذت نیازی ندارد. بنابراین دورنمای به دست آوردن مقام، پول یا تحسین مردم او را گمراه نخواهد کرد تا از خود منصرف شود و به مقاصد پست یا طبع و سلیقه مردم تن در دهد.
چند بار هم این را از من شنیدهاند ولی میترسم این بار واقعاً آخرین کتابم باشد. همیشه از بیمارانم میخواهم که تأسفهای زندگیشان را زیرورو کنند و در اشتیاق یک زندگی بدون تأسف باشند. اکنون که خودم به عقب برمیگردم، میبینم که چیزهای کمی برای تأسف خوردن دارم. من همسر فوقالعادهای دارم. بچهها و نوههای دوستداشتنی و عزیزی دارم و در جایی از دنیا زندگی میکنم که کمترین فقر و جرم و جنایت و زیباترین پارکها و بهترین آبوهوا را دارد. در استنفورد که بهترین دانشگاه دنیا است تدریس کردهام و هر روز نامههایی به دستم میرسد که به من یادآوری میکنند برای کسی در سرزمینی دوردست مفید بودهام. و جملهای از چنین گفت زرتشت به من میگوید:
«اگر هدف و معنای خلقتم، رسیدن به همین زندگیای است که به آن رسیدهام، خب پس دلم میخواهد یکبار دیگر زندگی کنم.»
( از متن کتاب من چگونه اروین دیالوم شدم)
"من تمامِ این سالها با اینکه پدرت رو دوست نداشتم، بهش وفادار موندم. حالا فهمیدم که کارِ اشتباهی کردم. اجازه نده اخلاق سدِ راهِ زندگیت بشه. تری اون آدمها رو کشت، چون دوست داشت. اگه دوست داری خیانت کنی، خیانت کن. اگه دوست داری بکُشی، بکش!"
هروقت مادرم اینطوری خودش را سبک میکرد، نمیدانستم چه باید بگویم. چون خجالتآور است تماشایِ کسی که آخرِ عمری خود را موشکافی میکند و به این نتیجه میرسد که تنها چیزی که با خود به گور میبرد، شرمِ زندگی نکردن است.
جز از کل
استیو تولتز
آلفرد آدلر؛ روان شناس مشهور اتریشى, به بیماران اندوهگین خود مى گفت:
"اگر از این نسخه پیروى کنید ظرف ١٤ روز معالجه خواهید شد.
هر روز فکر کنید چطور مى توانید یک نفر دیگر را خوشحال کنید.
زیرا اندیشه خوشحال کردن دیگران ما را از تفکر درباره خودمان باز مى دارد و بزرگترین عامل نگرانى ترس و اندوه اندیشیدن درباره خود است.
شادمانى انسان و شادمانى دیگران به یکدیگر وابسته است!
طبیعت انسان
آلفرد آدلر