مواجه شدن با مشکلات و مسائل زندگی به زندگی معنایی تازه میبخشد و فرصتی فراهم میسازد تا از فکر مهلک پوچی بگریزیم. به راستی اگر چنین چالش هایی در زندگی نباشند تا چه حد تحلیل میرفتیم و چقدر زندگی ملالت آور و کسل کننده میشد. به تک تک مسائل زندگی باید به چشم موقعیت هایی برای رشد و شکوفایی نگاه کرد که اگر بتوانیم بر آنها فائق آییم لذتی وصف نشدنی را تجربه خواهیم کرد.
برخلاف تصور عموم که خوشبختی را در زندگی متعادل جستجو میکنند به نظر میرسد که ناملایمات به زندگی انسان معنا داده و آن را از حالت یکنواخت و خسته کننده خارج میسازد. همچنین این درد و رنج فرد را باتجربه و پر و پخته تر بار خواهد آورد. آری تحمل سختی ها و مشکلات میتواند از انسان فردی لایق تر و کارآزموده تر به بار آورد؛ همانند الماس که در اعماق زمین با تحمل دما و فشار خیلی زیاد از کربن به وجود می آید سختی ها نیز میتواند مس وجود آدمی را زر کند.
در تصمیمات اساسی زندگی نهایت دقتت را بکار بگیر؛ ابتدا خوب تحقیق کن، از مشاوران کمک بگیر سپس با چشمانی باز اقدام کن.
یک فرد کم استعداد اما با پشتکار زیاد میتواند با پشتکارش از همه نوابغ پیشی گیرد و تمام قله های رفیع موفقیت را فتح کند
هیچ آدم آیده آل و کاملی وجود ندارد سعی کن خوبی های انسان ها را ببینی.
ورزش کن. با ورزش کردن سطح ترشح تستوسترون در بدن افزایش یافته و به آدم حس جسوری و شجاعت میدهد
یکی از راههای موفقیت در هر عرصهای متفاوت بودن و ایجاد تمایز است.
برای افزایش اعتماد به نفس چندتا مهارت یاد بگیر.
به جای غر زدن سر والدینت تا جایی که میتوانی به آنها محبت کن
مشکلات و سختیهای لاینفک زندگی را با شادی و لبخند تلافی کن
ما ناچار از یادگیری هستیم. چارۀ افسردگی و فساد و فقر، دکتر و دولت و خیریه نیست. یادگیری است. بله، دولت در این موضوع سهم دارد، سیاستهای کلان هستند که آموزش عمومی را توسعه میدهند. اما چون در کشوری هیچ وقت، خبری از تفکر سیستمی و چشماندازهای بلندمدت نبوده، ما هم به عنوان فرد باید کرکره را پایین بکشیم؟
باری. تکرار این حرفها فایده ندارد.
به خودم میگویم: اگر برای هر نوع برنامهریزی خودت را ناتوان و بیمیل میدانی؛ فقط و فقط برای یک چیز برنامه داشته باش: یادگیری.
تو باید یک سند فردیِ یادگیری داشته باشی.
از عملی نشدن کامل برنامۀ یادگیری نترس، بیست درصد برنامه را هم اجرا کنی، بیست میگیری!
این مدل ذهنیِ حاصل از برنامهریزی برای یادگیری است که تو را برنده میکند.
اینکه تو برنامهای برای یادگیری داری، یعنی برنامهای برای تمام زندگی داری.
یادگیری، اصلیترین تمایز انسان و حیوان و تنها دلیل پیچیدگی افکار و رفتار اوست.
تمام برنامههای ما به این خاطر نقشبرآب میشوند، که به اندازۀ کافی آموزش ندیدهایم. پس بیش از هر چیزی باید برای آموزش دیدن برنامهریزی کنیم.
در برنامۀ یادگیریات بنویس:
میخواهی چه کتابهایی را بخوانی؟
در چه سایتهایی وقت بگذرانی؟
قصد شرکت در چه دورههای آفلاین و آنلاینی را داری؟
چه کتابهایی را میخواهی دوباره و چندباره بخوانی؟
مایل هستی چه چیزهایی را به دیگران یاد بدهی تا بهتر یاد بدهی؟
مصمم هستی در روز چقدر و چند نوبت را صرف یادگیری کنی؟
از چه افرادی میخواهی به عنوان مربی و راهنما کمک بگیری؟
چه برنامهای برای یادگیری روشهای بهتر یادگرفتن داری؟
قبل از اینکه بخواهی برای پیدا کردن شغل و پول در آوردن و هر کار دیگری برنامهریزی کنی، فقط یک برنامۀ یادگیری داشته باش.
برنامۀ یادگیری ما محرک و انگیزانندۀ ما برای برنامهریزی درست در دیگر ابعاد زندگی است.
برنامۀ یادگیری، مادر تمام برنامههاست.
برگرفته از سایت شخصی شاهین کلانتری
دانیل پینک، نویسنده سرشناس و تحلیلگر اقتصادی بر این باور است که در طی چندین دهه گذشته، جوامع غربی بیش از آنچه باید مقام « چپ مغزها» را بالا برده اند.
«چپ مغز» در اصطلاح به افرادی گفته می شود که هنگام تفکر از توابع خطی و منطقی استفاده می کنند و به باور دانشمندان این افکار توسط نیمکره چپ مغز کنترل می شوند. حسابدارن، وکلا و اقتصاددانان از این جمله افراد هستند.
دانیل پینک در کتاب اخیر خود بنام « یک ذهن کاملاً جدید: چرا راست مغزان آینده را رقم خواهند زد» می گوید که جامعه به آرامی به قدرت های خلاق و غیر خطی نیمکره راست مغز پی می برد. طراحان، هنرمندان، موسیقیدانان و نویسندگان از افرادی هستند که هنگام تفکر بیشتر از نیمکره راست مغز خود بهره می گیرند. پینک ادعا می کند که توانایی های نیمکره چپ مغز که در گذشته از اهمیت بالایی برخوردار بود، در جهان امروز چندان کارایی ندارد.
پینک در این باره چنین می گوید :« قابلیت های نیمکره چپ مغز مانند تفکر منطقی، برداری (خطی) و یا صفحه ای همچنان اهمیت دارد ولی نسبت به توانایی های نیمکره راست مغز مانند استعداد هنری، تفکر خلاق، ابتکار و تصویر سازی ذهنی در جایگاه دوم قرار می گیرند.»
بنا به گفته پینک، آنچه جایگاه متخصصین چپ مغز را متزلزل می کند این است که آنها به سادگی جایگزین می شوند. امروزه می بینیم که حسابداران، برنامه نویسان و وکلا با متخصصین ارزان تر در کشورهای درحال توسعه جایگزین می شوند و یا وظایف آنها توسط کامپیوتر انجام می گیرد.
وی می گوید :«امروز نرم افزارهای حسابرسی کار یک حسابدار را انجام می دهند و وب سایت های حقوقی در اینترنت مانند یک وکیل به شما مشاوره می دهند.»
به باور پینک، برای پیشرفت کردن و حتی باقی ماندن در دنیای پر رقابت امروز، افراد باید چیز بیشتری ارایه کنند. چیزی که نتوان آن را کپی کرد و یا توسط کامپیوتر انجام داد.
او برای نمونه مهندسی را مثال می زند، رشته ایی که به آرامی آسیب پذیر می شود. پینک می گوید امروزه مهندسانی پیشرفت می کنند که علاوه بر توانایی های مهندسی، قابلیت های دیگری هم داشته باشند. افرادی که به راحتی ارتباط برقرار می کنند و یا خلاقیت بالایی دارند. مهندسانی که در طراحی سر رشته دارند و یا به چند زبان صحبت می کنند. این توانایی ها آنها را از سایرین متمایز می کند.
او بر این باور است که مهندسان امروز، نباید تنها به توانایی های خود در حل مسائل ریاضی اکتفا کنند.
تیتر صاحبان کسب و کار از آموزش های هنری بهره بسیاری می برند.
دانیل پینک، که تحلیلگر وضعیت تجاری بسیاری از کمپانی های بزرگ در داخل و خارج ایالات متحده است، در کتاب خود با افراد موفق متعددی در سراسر جهان مصاحبه کرده است. وی می گوید بسیاری از این افراد و حتی آن دسته که مشاغل مرتبط با نیمکره چپ مغز دارند، در گذشته آموزش های هنری دیده اند.
پینک متوجه شد که آموزش هنر به زندگی تجاری و حرفه ای این افراد کمک شایانی کرده است.
نکته جالب توجه دیگری که پینک در حین مصاحبه با این افراد بدان دست یافت این است که «آی کیو» و یا ضریب هوشی، نقش چندانی در موفقیت افراد بازی نمی کند.
او در این باره می گوید :«افرادی که عملکرد چشمگیری در زندگی دارند الزاماً ضریب هوشی بالا ندارند. «آی کیو» به نسبت نقش کوچکی در موفقیت افراد ایفا می کند.»
بنا به باور پینک، والدین به منظور آماده سازی فرزندان خود برای مشاغل آینده باید به پرورش هر دو سوی مغز کودکان توجه کافی کنند.
ملیندا ویلکاکس، رییس انجمن اولیا مربیان الکساندریا، که یک جلسه بحث و گفتگو در مورد مباحث این کتاب برگزار کرده است، می گوید:«من فکر می کنم حدود ۵۰۰ نفر در الکساندریا این کتاب را خوانده اند. نظرات خوانندگان به طور جالب توجهی مثبت است. مطالب این کتاب دیدگاه من را نسبت به نقش والدین در قبال فرزندان تغییر داد. من متوجه شدم که تنها نمرات خوب در امتحانات برای تضمین آینده فرزندان کفایت نمی کند.»
فرانسیس چایس، معلم هنر در دبیرستان «تی سی ویلیامز» در شهر الکساندریا می گوید مطالب این کتاب به او کمک کرد تا برخی شیوه های بنیادین تدریس خود را تغییر دهد.
با این حال چایس می گوید شیوه نوین تفکر که در این کتاب آمده است برای وی و سایر افرادی که در زمینه های هنری فعالیت می کنند، چندان تازگی ندارد.
با وجود این، مباحث کتاب «یک ذهن کاملاً جدید» توجه بسیاری را در سراسر آمریکا به خود جلب کرده است. این کتاب تنها به شگفتی های مغز انسان نمی پردازد بلکه روش های نوین و شاید بهتری را برای رویارویی با جهان پیچیده امروز ارایه می کند.
یکی از خصوصیات عجیب من اینه که خیلی عادی با مسائل زندگی برخورد میکنم. مسائلی که از نظر بقیه خیلی مهم است و تمام فکر و انرژیشون رو صرفش میکنند شاید بگم من تا حالا بهش فکرم نکردم یکیش تشکیل زندگی مشترک. در عوض چیزهای خیلی کم اهمیت از نظر بقیه تا این برهه از زمان مدام ذهنمو درگیر کرده چیزایی مثل اندیشیدن به علم های مختلف و جایگاه ما در جهان هستی یا تشکیل حیات روی زمین و مسائلی از این جنس. هم بقیه به نظرم عجیبن که چطور نسبت به این سوالات اساسی بی تفاوت اند وهم من از نظر بقیه که به چه چیزایی فکر میکنم
اگر ما نوار_زندگی ۱ میلیارد ساله را به عقب برگردانیم آیا تکامل با انتخاب طبیعی خود مجدداً منجر به ظهور انسان خواهد شد؟
اگر ما میتوانستیم زمان را به عقب برگردانیم، فرآیند تکامل مسیر کاملاً متفاوتی را طی میکرد به طوریکه در مسیر جدید، جهانی متفاوت شکل میگرفت و ممکن بود در آن گونهٔ انسان حضور نداشته باشد!
از آنجا که فرآیند تکامل به پدیدههای تصادفی وابسته است، هر بار تکرار آن میتواند گونههای جدیدی خلق کند که در بعضی از آنها هیچ موجود هوشمندی مانند انسان ظاهر نشود.
بدن ما در زمانی بسیار کوتاه، در جهانی غیر محتمل ظاهر شده که عدم موجودیت، آن را احاطه کرده است.
هر لحظه را در آغوش بگیرید زیرا شما به قدری خوش شانس بودهاید که توانستهاید در گسترهٔ بیکرانی از #نبودنها حضور پیدا کنید.
فلاسفه اولیه همه عقیده داشتند که اصل کلیه تغییرها باید نوعی جوهر اولیه باشد.ما فقط میدانیم این اعتقاد رفته رفته پیدا شد که علت نهان تمامی تغییرات در طبیعت نوعی جوهر اولیه است. باید چیزی باشد که چیزها همه از آن می آیند و همه بدان بازمیگردند.
جتلب ترین مطلب برای ما در حقیقت نه راه حل های این فیلسوفان اولیه،بلکه پرسشهای آنها و نوع پاسخی است که می جستند.مهم این نیست که چه می اندیشندند مهم آن است که چگونه می اندیشیدند.
میدانیم پرسشهای آنها درباره دگرگونی هایی بود که در جهان مادی پدید می آمد.در جستجوی قوانین ناپیدای طبیعت بودند. میخواستند بدون توسل به اساطیر کهن بفهمند پیرامون آنها چه میگذرد. و از همه مهمتر میخواستند با مطالعه خود طبیعت رویدادهای واقعی طبیعی را دریابند. این روش توضیح با توضیح رعد و برق یا بهار و زمستان از طریق داستانسرایی درباره خدایان فرق داشت.
بدین ترتیب فلسفه به تدریج خود را از مذهب رها ساخت.میتوان گفت فیلسوفان یونانی نخستین گام را در راه استدلال علمی برداشتند، و پیشتاز آنچه بعدها علم نامیده شد بودند.
برگرفته از کتاب دنیای سوفی
بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد،یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد.
حدود1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد. از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده... نمیشد. اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمی کردند. بسیاری از آنها شب می خوابیدند و صبح دیگر بیدار نمی شدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمیکردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی می ریختند.
دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:
«در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده میشد.نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمی شدند.
هرروز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند.
هرکس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمیشد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند».
تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.
با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین می رفت.
با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.
با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.
واین هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگهای خاموش کافی بود.
این سبک شکنجه، شکنجه ی خاموش نامیده میشود.
این روزها همه فقط خبرهای بد میشنوند شما چطور؟
این روزها هیچکس به فکر عزت نفس نیست شما چطور؟
این روزها همه در فکر زیرآب زدن بقیه هستند شما چطور؟
پس بیایید از شکنجه خاموش رها شویم
فلسفه چیست؟
سوفی عزیز،
بسیاری از مردم هرکدام،یک سرگرمی دارند.بعضی سکه قدیمی یا تمبر خارجی جمع میکنند، برخی به کاردستی مشغول میشوند، دیگران در اوقات فراغت به ورزش میپردازند.
گروهی از کتاب خواندن لذت میبرند. ولی ذوق مطالعه آنها بسیار باهم متفاوت است.عده ای فقط روزنامه یا چیزهای فکاهی میخوانند، جمعی رمان دوست دارند، مابقی هم چه بسا خواندن کتابهای ستاره شناسی،طبیعت وحشی یا کشفیات علمی را ترجیح میدهند.
آیا چیزی هست که همه به آن علاقمند باشیم؟ آیا چیزی هست که مربوط به همه-صرفنظر که کی هستند و کجای جهان زندگی میکنند - باشد؟
مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت غذا. اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد میمیرد، خواهد گفت گرما و...
ولی هنگامی که این نیازهای اولیه برطرف شد - آیا چیزی میماند که انسان بدان نیازمند باشد؟ فیلسوفان میگویند بلی.
به عقیده آنها آدم نمیتواند فقط دربند شکم باشد. البته همه خورد و خوراک لازم دارند. البته که همه محتاج محبت و مواظبت اند. ولی از اینها که بگذریم یک چیز دیگر هم هست که همه لازم دارند، و آن این است که بدانیم ما کیستیم و در اینجا چه میکنیم؟
علاقه به اینکه بدانیم ما کی هستیم امری تصادفی چون جمع کردن تمبر نیست. جوینده این مطلب در بحثی شرکت میکند که با پیدایش بشر بر کره زمین آغاز شد و هنوز ادامه دارد.
تلاش برای تأمل و تفکر درباره اینکه ما کی هستیم و سوال های بنیادی ازاین دست، ماهیت اصلی فلسفه است. یکی از دستاوردهای تفکر فلسفی، علم و فناوری است که زندگی بشریت را به کلی دگرگون ساخت.