روزهایی در زندگی من هستند که به جز خلوت کردن با خودم هیچ سرگرمی ای سراغ ندارم. خلوتی پر از افکار پریشان و غالبا منفی. غوطه ور شدن در موضوعاتی مبهم و گیج کننده که هیچ حاصلی جز رسیدن به فلسفه پوچی ندارد و روح را بیشتر به انزوا میکشاند. ادامه این فرآیند فکری میتواند تنها ابزار مبارزه با مشکلات یعنی امید را از آدمی بگیرد. در این کشاکش درونی ناگهان مغزم به فکر یک چاره و یا شاید پادزهری به منظور اجتناب از این افکار مهلک میفتد. اینکه به جای فرار و گریز از مشکلات، با اقتدار تمام با آنها روبرو بشم و همواره با مبارزه کردن با سختی ها بساط سرگرمی ام را مهیا کنم. تصمیم قاطع به عبور از دشواری های زندگی خودبخود به زندگی ام معنا میدهد و آن را از حالت پوچی خارج میسازد. لمس حس شجاعت و شهامت در رویارویی با چالش ها شاید از بهترین تجربه هایم در زندگی باشد که توصیف آن در قالب کلمات نمیگنجد. آری حق با برنارد شاو است که میگوید:
راز بدبخت بودن این است که وقت فراغت داشته باشید و بتوانید به اینکه خوشبخت یا بدبخت هستید، فکر کنید.
مواجه شدن با مشکلات و مسائل زندگی به زندگی معنایی تازه میبخشد و فرصتی فراهم میسازد تا از فکر مهلک پوچی بگریزیم. به راستی اگر چنین چالش هایی در زندگی نباشند تا چه حد تحلیل میرفتیم و چقدر زندگی ملالت آور و کسل کننده میشد. به تک تک مسائل زندگی باید به چشم موقعیت هایی برای رشد و شکوفایی نگاه کرد که اگر بتوانیم بر آنها فائق آییم لذتی وصف نشدنی را تجربه خواهیم کرد.
برخلاف تصور عموم که خوشبختی را در زندگی متعادل جستجو میکنند به نظر میرسد که ناملایمات به زندگی انسان معنا داده و آن را از حالت یکنواخت و خسته کننده خارج میسازد. همچنین این درد و رنج فرد را باتجربه و پر و پخته تر بار خواهد آورد. آری تحمل سختی ها و مشکلات میتواند از انسان فردی لایق تر و کارآزموده تر به بار آورد؛ همانند الماس که در اعماق زمین با تحمل دما و فشار خیلی زیاد از کربن به وجود می آید سختی ها نیز میتواند مس وجود آدمی را زر کند.