کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.
کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.

تعریف هوش هیجانی

ادوارد تورندایک (Edward Thorndike) از روانشناسان برجسته قرن بیستم در حوزه‌های یادگیری، آموزش و هوش، در سال ۱۹۲۰ مفهومی به نام هوش اجتماعی یا Social Intelligence را به صورت زیر تعریف کرد:

«هوش اجتماعی یعنی توانایی درک و مدیریت کردن مردان، زنان، دختران و پسران، برای رفتار خردمندانه در روابط انسانی.»

تورندایک در جای دیگری هم در توضیح هوش اجتماعی چنین می‌گوید:

«هوش اجتماعی به این معناست که بتوانیم انگیزه رفتارهای خود و دیگران را به خوبی درک کرده و از این اطلاعات در تعاملات اجتماعی استفاده کنیم.»
تعریف هوش هیجانی از نگاه دانیل گلمن
آن‌چه معمولاً ما به عنوان تعریف هوش هیجانی می‌شنویم و می‌خوانیم، تعریف دانیل گلمن است.

گلمن در نخستین تعریف خود از هوش هیجانی (در سال ۱۹۹۵)، تقریباً هر چیز خوبی را که می‌شناخت زیر چتر هوش هیجانی قرار داد:
تعریف دانیل گلمن
هوش هیجانی شامل توانایی‌هایی مثل انگیزه دادن به خود، پشتکار در شرایط دشواری و سرخوردگی، کنترل رفتارهای تکانشی، به تأخیر انداختن خواسته‌ها، تنظیم هیجانات، جلوگیری از غلبه‌ی استرس بر قدرت فکر کردن، همدلی با دیگران و امیدواری است.
دنیل گلمن و تعریف هوش هیجانی به زبان ساده و مختصر

هوش هیجانی مجموعه توانایی‌هایی است که به ما کمک می‌کنند هیجانات را در خود و دیگران، تشخیص داده و تنظیم کنیم.
در نهایت، تعریفی که گلمن در سال ۲۰۱۷ در کتاب Everyday Emotional Intelligence مطرح می‌کند چنین است:

انواع مولفه های هوش هیجانی (تعریف دنیل گلمن)
مولفه های هوش هیجانی شامل این پنج مهارت هستند:

خودآگاهی یا آگاهی از خویشتن (Self-awareness): این‌که نقاط قوت و ضعف خود، انگیزه‌ها و  ارزش‌هایمان و نیز تأثیری را که روی دیگران داریم بشناسیم.
خودتنظیمی (Self-regulation): این‌که تکانه‌ها و انگیزه‌های لحظه‌ای و خُلق خود را در وضعیت مختل‌کننده و مزاحم، کنترل کرده یا جهت آن‌ها را تغییر دهیم.
انگیزش (Motivation) و خودانگیزشی (Self-motivation): [رسیدن به اهداف و] موفقیت به صِرفِ موفقیت به ما انگیزه بدهد و شکست، نتواند به سادگی انگیزه‌ی ما را بگیرد.
همدلی (Empathy): وضعیت احساسی دیگران را درک کنیم و بتوانیم از دریچه‌ی چشم آن‌ها جهان را ببینیم.
مهارت اجتماعی (Social Skill): با دیگران، رابطه‌ی صمیمی ایجاد کنیم تا بتوانیم آن‌ها را به سمتی که میل داریم سوق دهیم.

ادبیات گلمن، ادبیات ساده‌ای است که مخاطب عام آن را درک می‌کند و از آن لذت می‌برد.
مثالی برای خودتنظیمی و کنترل هیجانات: وقتی تیم، ارائه‌ی بسیار ضعیفی ارائه می‌دهد و مسئول تیم، به جای داد و فریاد کردن، سعی می‌کند مسئله را ریشه‌یابی کرده، تبعات وضعیت موجود را برای تیم خود توضیح داده و در نهایت با هم، روشی برای جبران ارائه (یا بهبود ارائه‌های بعدی) پیدا می‌کنند.
مثالی برای  انگیزه داشتن: وقتی مدیر پرتفولیو در یک شرکت سرمایه‌گذاری، می‌بیند که در چند فصل متوالی، سبد سرمایه‌گذاری تحت مدیریتش ضرر داده است. اما به جای این‌که خودش را ببازد و شرایط و اتفاقات بیرونی را عامل شکست بداند [و کار را رها کند]، می‌کوشد از این تجربه درس بگیرد و با بازآفرینی شرایط و تصمیم‌های جدید، دوباره کنترل اوضاع را در دست بگیرد.
مثالی از همدلی: وقتی می‌توانیم احساسات و رفتارهای فردی از فرهنگ دیگر را به درستی درک و تفسیر کنیم (به الگوی ذهنی و آموخته‌های خود، و عینکی که از کودکی بر چشم‌مان گذاشته شده، محدود نمانیم).
تعریف برادبری و گریوز از هوش هیجانی

هوش هیجانی، توانایی تشخیص و درک هیجانات در خودتان و دیگران است؛ و توانایی این‌که این آگاهی را برای مدیریت رفتار و رابطه‌های خود به کار بگیرید.
همان‌طور که می‌بینید بار-اون مهارت‌های متنوعی از جمله تصمیم گیری، مسئولیت پذیری، همدلی، مهارت ارتباطی و روابط بین فردی، حل مسئله، ابراز احساسات، صراحت و قاطعیت (یا جرأت ورزی)، خودشکوفایی، خوش بینی، تحمل استرس را در کنار یکدیگر تحت عنوان هوش عاطفی یا هوش هیجانی اندازه‌گیری کرده و گزارش می‌دهد.
استفاده از اصطلاح هوش هیجانی، تأکیدی بر شکلی از هوش است که هیجان‌ها را پردازش می‌کند و از آن بهره می‌برد.

از این دیدگاه، بخشی از هوش هیجانی از جنس ظرفیت (Capacity)، بخشی از جنس توانایی (Ability) و بخشی دیگر از جنس مهارت (Skill) است.

منبع: سایت متمم

تلنگر


سؤالی که موجب دگرگونى شدیدى در زندگى عده اى، از جمله پیتر دراکر (نظریه پرداز معروف مدیریت) شده است. 


معلم او در سیزده سالگى، سؤالى پرسیده و گفته انتظار ندارم بتوانید به سؤال من پاسخ دهید. اما اگر در پنجاه سالگى هم نتوانید پاسخى براى آن بیابید، در این صورت، حتم بدانید که زندگی تان را ضایع کرده اید.

  

✨آن سؤال این است: 


" به خاطر چه چیزی باید از شما یاد کنند؟"

روز سعدی

سعدی استاد سخن شهرتی جهانی دارد و شعرهای او به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده است .مرکز سعدی شناسی، از سال ۱۳۸۱ خورشیدی، روز ۱ اردیبهشت را روز سعدی، اعلام نمود و در اول اردیبهشت ۱۳۸۹ خورشیدی، در اجلاس شاعران جهان، درشیراز، نخستین روز اردیبهشت، از سوی نهادهای فرهنگی داخلی و خارجی، به عنوان روز سعدی، نامگذاری شد.

در اینجا یکی از شعرهایش که متناسب با اوضاع این روزهای ماست را با هم می‌خوانیم.

علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد

دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست

به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز

وگرنه سیل چو بگرفت،سد نشاید بست

ترکم نکن

ترکم مکن
حتی برای یک‌روز
زان‌رو که به‌انتظار
ایستگاهی متروک خواهم بود
خالی از قطار.
ترکم مکن
حتی برای ساعتی
که دلتنگی، چون بارانی
به آوارم فرو خواهد ریخت
و غبار
چون هاله‌ای.
جای پاهایت به شن‌ها
امیدم می‌دهد
و مژگانت، آرامشم.
عزیزترین!
ترکم مکن، حتی برای ثانیه‌ای.
وقتی تو نیستی
سرگردان، سرگشته این سوال مداومم
که بازخواهی گشت آیا؟

پابلو نرودا

We need a hero

 در خیابان قدم میگذارم و نظاره گر مردمانی هستم که میشه گفت در حال گذار از دوره سنت ها به دوره مدرنیته هستند. پیش از این بیشتر مردم درگیر سنت ها و آداب و رسوم خاصی بودند و تا حدودی در جهت‌گیری فردی و اجتماعی آنان نقش مهمی داشت و مسیر و روال کلی اکثر افراد را مشخص میکرد. 

یکی از مزیت‌های این آداب و رسوم این بود که فرد کمتر دچار سرخوردگی میشد اما اکنون با ورود به عصر مدرنیته روزبه‌روز شاهد افزایش میزان افسردگی و سایر آفات زندگی مدرن میان جامعه میباشیم . تاثیر ارتباطات و تکنولوژی روی این موضوع به خوبی نمایان است تا جایی که اگر انسان عصر جدید در یک  روستای دورافتاده و محروم از تکنولوژی زندگانی بسر میبرد شاید این مشکلات به کمترین حد ممکن میرسید.  جماعت نسل جوان دوست دارند که همه چیز را با هم داشته باشند و همه چیز را تجربه کنند. اکثر ما می‌خواهیم با کمترین زحمت بهترین نتیجه را بگیریم. افکار منفی باعث شده تا اکثر جوانان برای رهایی از استرس و فرار از دلمشغولی‌ها به سیگار و قلیان و سایر برنامه ها روی بیاورند تا شاید اینها مرهمی بر زخم هایشان باشد. فارغ از مسائل روحی روانی تاثیر موبایل و شبکه های اجتماعی بر زندگی افراد ، کاهش دورهمی ها، کم رنگ شدن صمیمیت میان مردم و کاهش خنده و شادی شاید از دیگر دردهای عصر ما باشد. نوستالژی اصلی از بین رفتن اصالت و فرهنگ مردمانی است که زیر سایه تکنولوژی و مدرنیته در حال رنگ باختن است و معنی خیلی از چیزها دارد عوض میشود.جوامعی  بیشترین آسیب را متحمل میشوند که آمار  مطالعه و کتابخوانی در کمترین حد ممکن باشد. در دریای بیکران عصر مدرن که هر روز شاهد اتفاقات و رویدادهای تازه تر هستیم کسانی به آرامش و رضایت بیشتری دست میابند که معنای زندگیشان را خودشان پیدا کنند و این محقق نخواهد شد مگر با مطالعه وخودآگاهی‌.

زبان بدن 1

توانایی خواندن افکار و نگرش های دیگران از روی رفتارشان، در واقع اولین روش ارتباطی مورد استفاده بشر پیش از اختراع زبان بود. پیش از اختراع رادیو، بیشتر از ارتباطات توسط کتاب ها، نامه ها و روزنامه صورت می‌گرفت. این بدین معنی بود که سیاستمداران ضعیفی چون آبراهام لینکلن اگر به اندازه کافی پیگیر بودند رونوشت خوبی از مطالب دیگران مینوشتند، می‌توانستند موفق شوند. رادیو فرصت خوبی در اختیار اشخاصی چون وینستون چرچیل گذاشت تا از نفوذ کلامشان استفاده کنند.

سیاستمداران امروز میدانند سیما و ظاهر در سیاست بسیار موثر است. عمده سیاستمداران برجسته در عصر حاضر، مشاورانی در زمینه زبان بدن دارند تا در امر راستگو و دلسوز جلوه دادن آنها به مردم به آنها کمک کنند.

باور کردنی نیست که طی بیش از هزاران سال گذشته، زبان بدن به صورت عملی از سال 1960 مورد مطالعه قرار گرفته است. با اینحال بیشتر مردم نیروی ، شکل اصلی ارتباطشان با دیگران است. کلام حدودا بین 500 هزار تا 2 میلیون سال پیش برای اولین بار مورد استفاده قرار گرفته و در سالهای بعدی تکامل بیشتری یافته، علاوه بر اینکه زبان بدن شکل اصلی انتقال عواطف و احساسات قرار گرفت اما از آنجایی که بیشتر مردم روی کلمات گوینده تمرکز میکنند، عمدتا از زبان بدن بی خبر هستند.به عبارت زیر خوب دقت کنید:

سینه ات را جلو بده ، محکم و راست بایست. سرت را بالا بگیر، سریع قدم بگذار، قوز نکن، مسئولیت کارها را به عهده بگیر، با آنها رودررو شو.

یک مثال عینی از معجزه زبان بدن مربوط به شیراک رئیس جمهور فرانسه و باب هاوک نخست وزیر استرالیا ست که هر دو از دستشان برای نشان دادن اندازه نسبی موضوعاتی که در ذهن داشتند استفاده میکردند. یک بار باب هاوک با مقایسه دستمزد سیاستمداران با دستمزد مدیران شرکت‌های تجاری از افزایش حقوق سیاستمداران دفاع کرد. او ادعا کرد که دستمزد مدیران به میزان قابل ملاحظه ای بالا رفته و اظهار داشت که در قیاس با آنها دستمزد سیاستمداران اندک است. او هربار که به درآمد سیاستمداران اشاره میکرد دستهایش را یک متر از هم باز میکرد اما وقتی از دستمزد مدیران حرف میزد آنها را فقط 30 سانتیمتر از هم باز میکرد. فاصله دستان او خلاف ادعایش را نشان داد.

بر اساس کتاب زبان بدن اثر آلن و باربارا پیز

چند لغت و اصطلاح انگلیسی

Kitten توله گربه
Puppy توله سگ
Butcher قصاب
Ground beef گوشت چرخ‌کرده
liquor store مشروب فروشی
To nix an idea نپذیرفتن یک درخواست
afterwards  بعدا، سپس  

وصیت نامه ی خواندنی و زیبای منتسب به آلبرت اینشتین

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند. 



آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است. 


در چنین روزی ، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند. 


چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب ، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است. 


قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد. 


خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند تا نوه هایش را ببیند. 


کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند. 


استخوان هایم ، عضلاتم ، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید. 


هر گوشه از مغز مرا بکاوید ، سلول هایم را اگر لازم شد بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود. 



آن چه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید تا گلها بشکفند. اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم ، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند. 


گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید. عمل خیری انجام دهید یا به کسی که نیازمند شماست ، کلام محبت آمیزی بگویید. 



اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید ، همیشه زنده خواهم ماند …

مسیر رضایت


زندگی ما با تصور اینکه عالی هستیم شروع میشود. می توانیم در پنج سالگی در جمع برقصیم،  بدون نگرانی از اینکه دیگران در مورد ما چه فکر میکنند. اما با رشد ما، این احساس رنگ میبازد، به وسیله‌ی اطرافیان و والدین و رسانه ها و مواقعی که احساس شرمساری کرده ایم.
به هنگام بزرگسالی به خودمان شک پیدا میکنیم، خودمان را به شیوه‌ی بدی قضاوت میکنیم، منتقد جسم خود میشویم، منتقد بینظم بودن خود، و منتقد تمام اشتباهاتی که کرده‌ایم. و به جایی میرسیم که زندگیمان را دوست نداریم.
در نتیجه سعی میکنیم که این خود ناقصمان را پیشرفت دهیم، چون همیشه گند میزنیم به دنبال بهتر بودنیم. یا به تواناییمان برای کسب نتیجه‌ی بهتر شک داریم و در نتیجه از آن ناشادیم. یا چون به توانایی خود باور نداریم با دست خود تلاش و کوشش را خراب میکنیم. دوست نداشتن خود، منجر به بدتر شدن روابط، شغل خسته کننده، ناشادی از زندگی، شکایت از زمین و زمان و اغلب عادتهای ناسالمی مثل خوردن فست فود، زیاده روی در الکل، بیتحرکی، ولخرجی و اعتیاد به بازیهای ویدئویی یا اینترنت می شود. پس مسیر راضی بودن از خود و زندگی چیست؟
اولین و مهمترین مساله جلب اعتماد به خودتان است و باید روی آن کار کنید. روابط با خودتان شبیه رابطه ی شما با هر کس دیگری است، اگر دوستی دارید که همیشه تاخیر دارد و به قول و قرارهایش پایبند نیست، اعتماد شما را از دست میدهد. این رابطه در مورد خود ما هم به همین صورت است، اگر به کسی اعتماد ندارید، بسیار کار سختی است که او را دوست داشته باشید از جمله خودتان.
پس باید روی عزت نفس خود کار کنید و بیشتر خودتان را دوست داشته باشید.
مساله ی بعدی قضاوت ناعادلانه  خودتان است. مقایسه با یک ایده آل غیرواقعی در همه‌ی زمینه‌ها. اندامی شبیه مانکنها میخواهید، میخواهید به اهداف قطعی شخصی و شغلی برسید، می خواهید به دور دنیا سفر کنید و زبانهای خارجی را یاد بگیرید و یک ساز موسیقی و آشپز درجه یکی شوید و یک زندگی اجتماعی خوب و همسر کامل و بچه های سر به راه و دستاورهای افسانه‌ای و شگفت انگیز و خوش اندام ترین فرد روی زمین. البته تمامی این اهداف واقع گرایانه هستند این طور نیست؟ اما همه این کمالگرایی ها و هدف گذاری های نامناسب در صورت محقق نشدن، باعث میشود که شما از کیسه عزت نفس خرج کنید.
وقتی که ما چنین ایده‌آلی داریم، پیوسته خودمان را با آنها مقایسه کرده و همیشه هم به بدترین وجه ممکن این کار را میکنیم.
مسیر رسیدن به رضایت، متوقف کردن مقایسه‌ی خودمان با این ایده‌آل هاست. متوقف کردن اینکه خودمان را قضاوت کنیم، این مسیر رها کردن ایده‌آل ها و یادگیری راه های افزایش عزت نفس است.
گام عملی: به ایدهآل هایی که مرجع مقایسه ی شما شده، توجه کنید. از خودتان بپرسید که آیا به خودتان اعتماد دارید؟ میتوانید تغییر کنید؟ میتوانید کارهای خود را انجام دهید؟