داگلاس نورث برنده نوبل اقتصاد می گوید:
اگر میخواهید بدانید کشوری توسعه می یابد یانه ، اصلا سراغ فناوری ، کارخانه و ابزاری که استفاده می کنند نروید! اینها را براحتی میتوان خرید یا دزدید ویا کپی کرد !
برای دیدن توسعه بروید دبستانها و پیش دبستانی ها را ببینیدکه، آنجا چگونه بچه ها را آموزش میدهند! مهم نیست چه چیزی آموزش می دهند! ببینید چگونه آموزش می دهند. اگر کودکان شما را پرسشگر ، خلاق ، صبور ، نظم پذیر ، خطر پذیر ، دارای روحیه گفتکو و تعامل ، دارای روحیه مشارکت جمعی و همکاری بار می آورند. بدانید که این انسانها در آینده شخصیت هایی خواهند شد که جامعه را پیشرفت خواهند داد
زندگی ما سریالی از خیالبافی ها، ایدهآل ها و انتظارات است اما
متاسفانه، اغلب از داشتن آنها آگاه نیستیم.
همه ی ما خیالپردازی میکنیم و این تصورات میتوانند بسیار زیبا باشند اما مساله این است که زندگی بر پایه ی خیالپردازی نیست.دایره سرگردانیم".
چند نمونه از خیالپردازیها:
ما از خودمان ناراضی هستیم چون خیالپردازی هایمان به واقعیت نمیپیوندد، که اندامی عالی، همسری
کامل و یا شغلی رویایی داشته و در همه چیز خوب باشیم. هیچ وقت گند نزنیم، عادتهای عالی داشته باشیم،
هیچ وقت کارها را به تعویق نیاندازیم و یا کاریزمای یک ستاره سینما را داشته باشیم.
ما همچنین از دیگران ناراضی هستیم چون مطابق خیالات ما رفتار نمیکنند، که همیشه با ما مهربان باشند،
نگران ما و رسیدن ما به خواسته هایمان باشند و بی ادب و سرد نباشند، ما را نادیده نگیرند و همیشه سر وقت به محل قرار بیایند.
ما از زندگیمان ناراضی هستیم چون زندگی ما آن طور که خیال میکردیم، از آب در نیامده، که هوا همیشه
عالی باشد، خانه ی زیبا و شغل خوب داشته باشیم و همیشه در مرکز شادی و آرامش و هیجان بوده و با
مردمی که دوستمان دارند احاطه شده باشیم و همه چیزهای عالی در زندگی ما تغییر نمیکنند.
رضایت در مورد رها کردن این خیالبافی هاست و فهمیدن اینکه زندگی بدون آنها هم عالی است. اطرافیان ما
بدون خیالپردازی هم عالی هستند و خود کنونی ما شگفت آوریم.
چطور می توان از دست خیالات رها شد؟ نخست با آگاه شدن نسبت به آنها. مراقب خودمان بودن در هنگام
خیالپردازی، پذیرش اینکه این واقعه رخ میدهد ولی ما به آن نیازی نداریم. به راحتی از آنها گذشتن. درک
واقعیت و پذیرفتن عظمت زندگی بدون هیچگونه خیالپردازی.
واقعیت همینجاست. تنها باید یاد بگیریم که آن را ببینیم.
گام عملی: در زمان ناراحتی، ناامیدی، عصبانیت و یا اضطراب با درک احساسات خود بنویسید که کدام
تصورات شما به واقعیت تبدیل نشده که احساسات شما را متاثر کرده است. از دست آنها خالص شدن را
تمرین کنید.
بزرگی در تولد یک سالگی پسرش نوشت:
پسرم یک بهار ، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی
زین پس همه چیز جهان تکراریست
جز محبت و مهربانی...
وقتی در برخورد با دیگران میگوییم احساس قلبی یا ندای درونی ام به من میگوید که دیگری به من دروغ گفته، در واقع منظورمان این است که زبان بدن او با کلامش نمیخواند این همان چیزی است که سخنرانان در سخنرانی هایشان آن را هوشیاری حضار می نامند. مثلا اگر در یک همایش، جمع حضار به صندلی هایشان تکیه داده و چانه هایشان به طرف پایین باشد و دست به سینه نشسته باشند، سخنران باید بفهمد که حرفش درست منتقل نشده است و برای جلب توجه مخاطب باید روش دیگری اتخاذ کند.
تیز بودن یعنی اینکه بتوانیم تناقضات بین کلام اشخاص و زبان بدنشان را تشخیص دهیم.
به طور کلی در این امور زنان تیزتر از مردان هستند. زنان به طور ذاتی میتوانند نشانه های غیر کلامی را تشخیص دهند و رمزگشایی کنند. دلیل این امر این است که زنان به جزییات ریز هر مسئله به دقت مینگرند در نتیجه کمتر مردی میتواند به زنش دروغ بگوید در حالی که اکثر زنان میتوانند به راحتی به شوهرانشان دروغ بگویند.
تحقیقات دانشگاه هاروارد حاکی از آن است که زنان بیشتر از مردان از زبان بدن آگاهند. آنها فیلم های کوتاه و بی صدای گفتگوی زن و مردی را نشان دادند و از شرکت کنندگان در آزمایش خواستند تا از روی حالات آن زوج بگویند که آنها چه میگویند. این پژوهش نشان داد که زنان در 87 درصد مواقع می فهمند که قضیه از چه قرار است در حالی که مردان فقط 42 درصد متوجه موضوع گفتگو شدند. جالب است که مردانی که در حوزههای هنری، بازیگری و پرستاری شاغل بودند با دقت زنان پاسخ دادند همچنین مردانی که دارای خوی ملایم تری بودند نیز نمره خوبی کسب کردند.
اسکن مغز نشان میدهد که چرا زنان نسبت به مردان توانایی ارتباطی بیشتری دارند و چرا دیگران را بهتر میتوانند ارزیابی کنند. مغز زنان 14 تا 16 ناحیه بزای ارزیابی رفتار دیگران دارد در حالیکه این آمار برای مردان 4 تا 6 ناحیه است. این موضوع نشان میدهد که چگونه زنان وقتی که وارد مهمانی میشوند به سرعت وضع رابطه زوج های حاضر در آنجا را میفهمند و متوجه میشوند چه کسانی باهم دعوا داشتهاند و یا چه کسی از چه کسی خوشش می آید. بعلاوه این دلیل خوبی برای پرحرفی زنان نسبت به مردان میباشد.
مغز زنان برای صحبت در چندین حوزه توانایی دارد و هر زن معمولی میتواند در آن واحد در مورد چندین موضوع بی ربط باهم حرف بزند همچنین میتواند حین حرف زدن با تلفن، تلویزیون هم تماشا کند و در عین حال به گفتگوی دیگری که در کنارش انجام میپذیرد نیز گوش دهد و قهوه اش را نیز بنوشد.
از توانایی های یک زن این است که او در یک گفتگوی واحد میتواند درباره چند موضوع متفاوت حرف بزند و از پنج لحن صدا برای تغییر موضوع یا تاکید روی برخی کلمات استفاده کند در حالیکه متاسفانه مردان هنگام صحبت کردن با زنان فقط سه نوع از این لحن ها را میتوانند تشخیص دهند برای همین امر است که بیشتر اوقات رشته کلام را از دست میدهند.
چند سال پیش یادم است داستانی شنیدم که زندگی من را تا مدتها تحت تاثیر قرار داد. فکر میکنم همه این داستان را شنیده باشند. داستان مردی که نیمی از ماه را اشرافی زندگی میکرد و به قول خودش نیمی از ماه را واقعا زندگی میکرد. داستان این گونه روایت میشود: “یه همکار داشتم سر برج که حقوق میگرفت تا ۱۵ روز ماه سیگار برگ میکشید، بهترین غذاهای بیرون رو میخورد و نیمی از ماه رو غذای ساده از خونه میآورد. موقعی که خواستم انتقالی بگیرم کنارش نشستم و بهش گفتم تا کی به این وضع ادامه میدی؟ با تعجب گفت: کدوم وضع؟ گفتم: منظورم زندگی نیمه اشرافی نیمه گداییته!! به چشمام خیره شد و گفت تا حالا سیگار برگ کشیدی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفتی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا غذای فرانسوی خوردی؟ گفتم: نه! گفت: تا حالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تا خوشحالش کنی؟ گفتم: نه! گفت: اصلا عاشق بودی؟ گفتم: نه! گفت: اصلا زندگی کردی؟ با درماندگی گفتم: آره….. نه ….. نمیدونم!! همینطور نگاهم میکرد، نگاهی تحقیرآمیز!! اما حالا که نگاهش میکردم برام جذاب بود. موقع خداحافظی تکه کیک خامهای که در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم رو عوض کرد. پرسید: میدونی تا کی زندهای
گفتم: نه! گفت: پس سعی کن دستکم نیمی از ماه رو زندگی
"کنی
همین داستان باعث شد زندگی من تحت تاثیر قرار بگیرد. به همین دلیل سعی کردم تا آنجایی که میتوانم زندگی کنم. این اولِ یک تراژدی بود. این زندگی کردن به معنای خرید هرآن چیزی که دوس داشتم بود. هرجا دوست داشتم میرفتم. هر غذایی که علاقه داشتم میخوردم. البته همه این اتفاقات تا آنجایی میافتاد که وضعیت مالی اجازه می داد. ما فرزندان نسل هزاره ، همیشه درگیر مشکلات مالی و اقتصادی بودهایم و سنگهای زیادی را در زندگی کنار زده ایم تا بتوانیم معاش کنیم. اما من با الهام از این داستان باعث شدم سنگهای بزرگتری در مقابل راهم سبز شود.
دنیای پر زرق و برق و فلسفه اشرافی گری، تاثیر بدی در زندگی من گذاشت چرا که باعث میشد تمام پس اندازم را خرج کنم و دیگر پول برای روز مبادا کنار نگذارم. همین مسئله باعث اتفاقات و مشکلات زیادی میشد. خیلی از اوقات در زمان وقوع مسائل غیرمترقبه و پیش بینی نشده محتاج پول میشدم و دیگر چارهای نداشتم جز این که به قرض کردن روی بیارم . به خاطر این روند، پس از دریافت حقوق باید حجم زیای از بدهیها را می پرداختم و عملا پولی برای خرج کردن نداشتم. رفته رفته نه پس اندازی داشتم و نه می توانستم خوب پول خرج کنم. تعادل اقتصادی زندگی را از دست داده بودم.
گویا داستانهایی همانند این مرد نیمه اشرافی را ساخته و پرداختهاند که تبدیل به آدمهای مصرف کنندهای شویم تا صاحبان مشاغل و کسب و کارها بیشتر پولدار شوند.
از آن روزها خیلی وقت است که گذشته. رفتم با مطالعه بعضی کتابهای مفید ، سواد مالی ام را تقویت کردم و کمی اقتصاد یاد گرفتم و فهمیدم بهتر است برای داشتن زندگی آرام و بی دغدغه همیشه بخشی از درآمد خود را پس انداز کنی و بخشی از باقیمانده آن را صرف تفریح و خوشگذرانی.
ممکن است خیلیها درگیر مشکلات اقتصادی باشند و دلیل آن را ندانند. اما اگر کمی اقتصاد بخوانیم و در مشکلات ریز شویم، دلیل مشکلات را متوجه میشویم. در واقع شرایط اقتصادی که ما درگیر آن هستیم بخاطر عدم تعادل بین درآمد و هزینه است. همیشه باید به فکر روزهای سختی هم بود.
تماس برتر قابلیت عطوفت و امیدواری و مراقبت مشفقانه است.
روش آموزش دانشجویان پزشکی آمریکا متحول می شود. جدایی از فعالیت های ارقامی و داده پردازنه به سوی فعالیت های روایی و نمایشی با هدف ایجاد حس همدلی با بیمار و ارایه شاخص های ارزیابی جدید.
فشارهای مغز سوز آکادمیک بر ذهن جوانان ژاپنی با تفکر دانشجویان در معنا و رسالت انها در زندگی شان و
"آموزش های قلبی" و نه صرفا منطقی و ذهنی، جایگزین می شود. اینجاست که مفهوم سرمایهملی از کالاهای سودآور و وسایل الکترونیک و صنعتی به سرمایه فرهنگ عمومی تغییر می یابد.
تجارت یک هنر می شود!
در آمریکا شمار طراحان گرافیک طی یک دهه، ده برابر شده است و در حال حاضر تعداد آنها از تعداد مهندسان شیمی بیشتر است، تقریبا چهار برابر.
از 1970 به این سو ، در آمریکا نویسندگان 30 درصد و نوازندگان و آهنگ سازان 50 درصد افزایش یافته است.
در سال 2003 ،ریچارد فلوریدا، طراح شهری دانشگاه کارنگی ملون، گروهی متشکل از 38 میلیون آمریکایی
را شناسایی کرد که به آنها برچسب »طبقه خلاق« زده و مدعی بود که آنها کلید رشاد اقتصاادی کشور هستند.
بهره هوش IQ و بهره عاطفی EQ
بر ا ساس یافته های Daniel Goleman ،نویسنده کتاب سنت شکن "هوش عاطفی"، عامل بهره هوشی IQ تنها 4 تا 10 درصد در موفقیت شغلی دانش آموزان امروز موثر است!
نشاط لذت و چالاکی اجتماعی مهم تر از تحلیل و تفکر منطقی خلاقیت است.
او نشان داد که در دل سازمان ها موفق ترین مدیران افراد شوخ طبعی هستند.
گسترش حرفه های مراقبتی(پرستاران) و افزایش حقوق آنها نشان از نیاز به توانایی "تماس برتر" است.
پول و معنا
یافته امروز آمریکاییان: معنا پول جدید است.
در امریکا هم اکنون، 10 میلیون نفر، دو برابر تعداد دهه قبل، به نوعی از تمرینهای مدیتیشن می پردازند.
15 میلیون نفر یوگا تمرین می کنند. دوبرابر افراد در سال 1999.
پیدایش خرده فرهنگ "آفرینشگران فرهنگی"، یک چهارم جمعیت بزرگسالان آمریکا!
ایشان روش زنان را در کسب آگاهی معتبر می دانند، احساس همدلی، همدردی، ... نگریستن به تجربیات شخصی، روایت های اول شخص به عنوان راههای مهم در یادگیری و دریافتن اخلاق مراقبت.
چه قابلیت هایی می تواند این معناپردازی را در زندگی و حرفه شما ایجادکند؟
همین موضوع بخش دوم این کتاب است.
"تفاوت بین دموکراسی و دیکتاتوری اینست که در دموکراسی
اول رای می دهی و بعدا دستور می گیری ؛
اما در دیکتاتوری دیگر مجبور نیستی وقتت را برای رای دادن تلف کنی."
"اگر من یک الاغ هستم . باید آن را بگویم .
اگر آن را نگویم . شخص دیگری آن را خواهد گفت .
اگر من اول بگویم . دیگران خلع سلاح می شوند."
"بعضی از مردم هیچ وقت دیوانه نمی شوند. چه زندگی واقعا مزخرفی باید داشته باشند."
"بیشتر مردم دنیا دیوانه بودند
آنها که دیوانه نبودند عصبی بودند
آنها که دیوانه و عصبی نبودند احمق بودند."
"بعضی صبح ها از خواب پا میشی. با خودت فکر می کنی: نمی تونم از پسش بربیام.
بعد تو دلت میخندی. چون یاد تمام صبحهایی میوفتی که این فکر رو داشتی."
"ما اینجا هستیم تا آموخته های کلیسا . مراجع دولتی و سیستم آموزشی مان را یاد نگیریم.
ما اینجا هستیم تا شراب بخوریم . ما اینجا هستیم تا جنگ را از بین ببریم.
ما اینجا هستیم تا به شگفتی ها بخندیم و زندگیمان را چنان به خوبی خواهیم گذراند که مرگ
از همراه بردن ما بر خود خواهد لرزید."
.
بسیاری از مردم فکر می کنند اگر شما از زندگی راضی باشید به این معناست که گوشه ای لم داده و هیچ کاری نکنید. چرا
باید دست به کاری زد اگر از چیزها همانطور که هستند راضی باشید؟
رضایت با پیشرفت شخصی چطور کنار می آید؟
در پاسخ باید گفت که اگر تمایل به تغییر(پیشرفت شخصی)دارید، رضایت از خود منجر به نتایج بهتری برای شما خواهد شد.
نیاز و یا آرزوی پیشرفت موتور محرکه ی بسیاری از ما برای اصلاح مواردی است که دوست نداریم. اگرچه این آرزو میتواند انگیزه ی ابتدایی و عامل پیش راننده ی ما برای تغییرات باشد، اما نقطه ی خوبی برای شروع این تغییرات نیست.
اگر تمایل به رفع عیب و نقصی در خودتان دارید، به سمت اصلاح آن گام بر میدارید که ممکن است در این راه موفق شوید یا نه. فرض کنید در تغییر عادتهای خود شکست بخورید، احساس بد نسبت به خودتان شروع میشود و هر بار که این شکست تکرار شود حس بدتری پیدا میکنید. به این باور میرسید که قادر به
انجام این تغییرات نیستید و احساسات در مورد خودتان بد و بدتر میشود.
از سوی دیگر فرض کنید موفق به کاهش وزن خود شدید، ممکن است اکنون احساس بدی نسبت به اندام خود نداشته باشید ولی اگر ذهنیت شما رفعکلیهی ی کاستی هایتان باشد درچرخهی ی بی پایانی افتاده اید. حال ممکن است فکر کنید بهاندازهی ی کافی ورزیده نیستید یا ظاهر خوبی ندارید یا خوش تیپ نیستید،بالاخره میتوانید موردی را پیدا کنید که از آن راضی نیستید.
این چرخه ای بی انتها برای کل زندگی شماست، زمانی که وارد این سیکل شدید –هر چند پیوسته پیشرفت کنید- گرفتار این راه بی پایان شده اید. به دنبال شادی در منابع بیرونی هستید و این ذهنیت شما را معتاد به غذا، خرید، مهمانی و یا کار میکند تا شاید بتوانید از این راه شادی را به دست آورید.
اگر به جای آن رضایت را بیابید و نیاز به منابع خارجی برای شادی نداشته باشید یک منبع معتبر برای شاد بودن دارید. من شخصا رضایت را مکان بهتری برای اقامت یافته ام.
بسیاری از مردم شگفت زده میگویند اگر رضایت را یافته ای باید در ساحل لم بدهی و بدون نگرانی از پیشرفت دنیا دست به هیچ کاری نزنی، اما من فکر می کنم که این درک اشتباهی از مفهوم رضایت است.
شما میتوانید راضی باشید و گوشه ای از این دنیا به استراحت بپردازید. اما میتوانید راضی باشید و بخواهید که به دیگران کمک کنید، میتوانید راضی باشید و غمخوار دیگران باشید، میتوانید با همین که هستید شاد باشید، اما همزمان بخواهید باری از دوش دیگران بردارید. در این صورت شما میتوانید در دنیا کارهای
بزرگی را انجام دهید اما نه به این دلیل که نیازمند شادی هستید.
اگر به هر دلیلی کارتان از شما گرفته شود، شما هنوز رضایت درونی را دارید.
گام عملی: به تمام چیزهایی در مورد خودتان فکر کنید که میخواهید آنها را تغییر دهید، اکنون سعی
کنید به جای آن به تمام چیزهایی فکر کنید که از داشتن آنها شادمان هستید.
بازیگران سینمای صامت و پانتومیم مثل چارلی چاپلین، آغازکننده مهارت های مربوط به زبان بدن بودند. مهارت او در بازیگری بر اساس میزان توانایی هایش در استفاده از حرکات و نشانه های زبان بدن برای انتقال مفاهیم فیلم به تماشاچیان سنجیده میشد.
در حوزه های مطالعاتی مربوط به زبان بدن موثرترین کتاب ، کتاب چارلز داروین با عنوان "بیان عواطف در انسان و حیوان " میباشد که در سال 1872 منتشر شد. از آن پس بسیاری از ایده ها و مشاهدات داروین توسط پژوهشگران سراسر دنیا مورد تایید قرار گرفت. آلبرت محرابیان، پژوهشگر پیشتاز زبان بدن در دهه 1950 دریافت که کل تاثیر یک پیغام حدودا 7 درصد کلامی، 38 درصد مربوط به آوا و لحن صدا و 55 درصد غیرکلامی است.
وقتی چیزی میگویید طرز بیان آن بسیار با اهمیت تر از آن چیزی است که بیان میکنید.
ری بردویستل روان شناسی بود که اولین مطالعات مربوط به ارتباط غیرکلامی را انجام داد. او نیز نتایج مشابهی در مورد میزان ارتباط غیرکلامی بین انسانها را کسب کرد. ری بردویستل تخمین زد که هر فرد در طول شبانه روز حدودا 10 دقیقه صحبت میکند و جملاتش 5.2 ثانیه طول میکشد در حالی که هر انسان میتواند در حدود 250,000 حالت چهره بسازد و تشخیص دهد. او نیز مانند محرابیان دریافت که در هر مکالمه فقط 35 درصد گفتگو کلامی و بقیه آن غیرکلامی است.
همچنین آنالیز ما بر روی هزاران مذاکره مربوط به فروش در سالهای 1970 و 1980 نشان میدهد که در دیدارهای تجاری تاثیر زبان بدن بین 60 تا 80 درصد میباشد. بعلاوه مطالعات انجام شده نشان میدهد که در مذاکرات تلفنی کسی که دارای استدلال قویتری باشد پیروز خواهد شد، اما این موضوع در مذاکرات رودررو صدق نمیکند، زیرا ما تصمیم نهایی را بر اساس آنچه میبینیم میگیریم نه بر مبنای آنچه می شنویم.
امروزه متخصصان این حوزه بر این امر توافق نظر دارند که واژه ها و کلمات عمدتا برای انتقال اطلاعات هستند در حالیکه زبان بدن برای ارائه نگرش های شخص است که در برخی موارد نیز از آن به عنوان جانشین پیام های شفاهی استفاده میشود.
از نقطه نظر بردویستل شخص ماهر با گوش دادن به صدای افراد باید بتواند تشخیص دهد که او چه حرکتی میخواهد انجام دهد و حتی با مشاهده حرکات شخص، زبانی که میخواهد با آن صحبت کند را پیشبینی نماید.