کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.
کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.

چنین گفت زرتشت

برادران من به شما ابرانسان می آموزانم. انسان چیزی است که بر او چیره میباید شد.


این اندرز من است: هرکه می‌خواهد پرواز را بیاموزد، باید ابتدا ایستادن، راه رفتن، دویدن، بالا رفتن و رقصیدن را بیاموزد، پرواز را نمی‌توان پرید


با خنده میکشن نه با خشم.

برادران!
شما را سوگند می‌دهم که به زمین وفادار مانید و باور ندارید آنانی را که با شما از امید های ابَر زمینی سخن می‌گویند.
انسان از آغاز وجود خود را بسی کم شاد کرده است. برادران، گناه نخستین همین است و همین!
هرچه بیش‌تر خود را شاد کنیم، آزردن دیگران و در اندیشیه‌ی آزار بودن را بیش‌تر از یاد می‌بریم. ازین رو، چون دست‌ام دردمندی را یاری کند می‌شویَم‌اش و با این کار روان‌ام را نیز می‌شویم.

هرگاه که دردمندی را هنگامِ درد کشیدن دیده‌ام، از شرم‌اش شرمسار شده‌ام، زیرا به یاری برخاستن‌ام غروراش را پایمال کرده است.

زندگی چشمه‌ی لذت است. اما آنجا که فرومایه نیز آب می‌نوشد، چاه‌ها همه زهرآگین‌اند.
من دوستار پاکی‌های‌ام. باری خوش نمی‌‌دارم دیدار پوزه‌های گشاده به نیشخند را و تشنگی ناپاکان را.
آنان در چاه نگاه انداخته‌اند و اکنون لبخند نفرت‌انگیزشان از ته چاه به سوی من بَرمی‌تابد.
آب مقدس را با شهوت‌بارگی خویش زهرآلود کرده‌اند و چون رویاهای پلیدشان را «لذت» نامیدند، واژه‌ها را نیز به زهر آلودند.


بسیاری چه دیر می میرند و اندکی چه زود! اما «بهنگام بمیر!»
آموزه ای ست هنوز با طنینی ناآشنا.
به هنگام بمیر! زرتشت چنین می آموزاند.
به راستی آن که به هنگام نمی زید ، چگونه به هنگام تواند مُرد؟ کاش هرگز از مادر نمی زادید! زایدان را چنین اندرز می دهم.

آن زمان که خوش‌ترین مزه‌ها را داری مگذار تو را تمام بخورند.
آنها که میخواهند دیر زمانی در دل‌‌ها جای داشته باشند این را میدانند.
به ‌راستی، هستند سیب‌هایِ ترشی که سرنوشت‌شان این است که تا واپسین روزهای پاییز در انتظار مانند  یکباره رسیده و زرد و پلاسیده شوند. 

برخی را نخست دل پیر میشود
و برخی را نخست جان.
و برخی در جوانی پیر اند.
اما جوانی که دیر آید، دیر پاید.

ای بسا کس که زنجیر خویش نتواند گسست اما بندگسلِ دوستِ خویش تواند بود.

بَرده ای؟ پس دوست نتوانی بود.

خودکامه ای؟ پس دوستی نتوانی داشت.

در زن دیری ست که برده ای و خودکامه ای نهان گشته اند. از این رو زن را توان دوستی نیست. او عشق را می شناسد بس...

بریده هایی از کتاب وقتی نیچه گریست

وقتی نیچه گریست، اثر اروین دیالوم، روان درمانگر اگزیستانسیالیسم، رمان نویس و استاد دانشگاه استنفورد است.اروین دیالوم در رمان هایش با مهارت تمام خواننده را با موضوعات و مطالب مربوط به مکتب اگزیستانسیالیستی و در نتیجه ترس ها و رنج های وجودی  آشنا میکند. بنا به رویارویی شخصیت های رمان هایش با دلهره های هستی، خواننده نیز به کلی تحت تاثیر قرار میگیرد و همانند فیلم های مهیج، تمایل او به پیگیری ادامه ماجرا بیشتر میشود. 

 نویسنده در این کتاب کلیاتی از تفکرات و فلسفه نیچه را در قالب رمانی دلچسب و گیرا ارائه میدهد. این رمان بیشتر به دلیل ساده نویسی و طرح کلی جذابی که دارد موفقیت زیادی کسب کرده و میشه گفت یکی از شاهکارهای اروین دیالوم می باشد که خواندن آن به همه آنهایی که اهل کتاب خواندن هستند توصیه میشود. بی شک این کتاب را باید جزو کتابهایی به حساب آورد که قبل از مرگ باید آنها را خواند. در اینجا قسمت هایی از این کتاب را انتخاب کرده ام که خواندنش برای شخص من جذاب بوده و از خواندنش لذت بردم. امیدوارم که شما نیز از آن لذت ببرید:


چشیدن طعم مرگ به من وسعت دید و شجاعت بخشیده است. آنچه مهم است شجاعت خود بودن است. بله من بیماری ام را باید تقدیس کنم، چون تمرینی است برای تن در دادن به رنج وجود.


 موفقیت من در نویسندگی، به دلیل هوش و فضیلت زیاد به دست نیامده ، بلکه ناشی از شجاعت و اشتیاقی است که موجب میشود خود را از آسایشی که توده مردم به دنبال آنند، آزاد کنم و با تمایلات قوی و شرارت بار رودررو شوم.


متفکران بزرگ همواره مصاحبان خود را برمی‌گزینند، با افکار خود سر میکنند و اجازه ی مزاحمت به توده مردم نمیدهند.

 شهوانیت بخشی از زندگی و طبیعت است، اما نه بخش برتر آن. در واقع دشمن مهلک بخش برتر است.

 شهوانیت ماده سگی است که پاشنه پای ما را به دندان میگزد، و هرگاه قطعه گوشتی از او دریغ شود، این ماده سگ، خوب میداند چگونه به دریوزگی بخشی از روح بنشیند. شهوت، برانگیختگی و شهوترانی همگی اسیر کننده اند. مردم عامی زندگی را همچون خوکی سپری میکنند که از آبشخور شهوت تغذیه میشود.


 وظیفه ما در قبال زندگی، آفریدن موجودی برتر است. نه تولید موجودی پست تر. هیچ چیز نباید به تکامل قهرمان درونی شما خللی وارد کند.اگر شهوت راه بر این تکامل میبندد، باید بر آن نیز چیره شد.


من متقاعد شده ام که سرچشمه ترس تو در همین انتخاب نکردن زندگیت است و زندگی ات را نزیسته ای. چه سهمناک است این جمله که تو زندگی ای را زیسته ای که برایت مقرر شده بود و چه سهمناک است روبرو شدن با مرگ، وقتی هیچگاه آزادی ات را، با همه خطرهایی که داشته، طلب نکرده ای.


 آیا از خود پرسیده اید که چرا همه فلاسفه بزرگ افسرده و عبوسند؟ آیا از خود پرسیده اید چه کسانی ایمن، آسوده و همیشه خوشرو هستند؟ تنها آنانکه فاقد روشن بینی اند: مردم عامی و کودکان...قدرت و رشد نتیجه پاداش رنج است.


 تو میخواهی خودت شوی، چند بار این را از تو شنیده ام؟ چند بار زار زده ای که هرگز آزادی ات را نشناخته ای؟ مهربانی، وظیفه و ایمان میله های زندان تو هستند. این پاکدامنی های حقیر تو را هلاک خواهند کرد.تو باید شرارت را در وجود خود بشناسی، نمیتوان نیمه آزاد بود: غرایزت نیز تشنه آزادی اند، سگان وحشی در سرداب وجودت برای رهایی پارس میکنند.

 برای ساختن فرزندان، باید نخست خویشتن را بسازی. در غیر این صورت فرزندان را برای نیازهای حیوانی ، فرار از تنهایی یا پر کردن چاله های وجودت پدید آورده ای.


 او هرگز درنیافته که وظیفه اش،به کمال رساندن جوهر خویش است و اینکه باید بر خود، فرهنگ، خانواده،شهرت و خوی پست حیوانی اش غلبه کند تا آنی شود که هست.او هرگز رشد نمیکند، هرگز پوسته نخست را پاره نمیکند، امید را با دستیابی به اهداف مادی و تخصصی اشتباه گرفته و به این اهداف هم رسیده است. ولی صدایی که میگفته خودت شو هرگز خاموش نشده است. پس در ناامیدی لغزیده و در دام نیرنگی افتاده که در کمینش بوده بدون آنکه تا امروز موضوع را به درستی دریافته باشد.


 دلباختگان حقیقت از دریای توفانی و چرکین نمی هراسند، آنچه ما را میترساند آب کم ژرفاست.

کنار آمدن با بی اعتباری و بدنامی ساده تر از کنار آمدن با عذاب وجدان است. وآنگهی من حریص نیستم، برای انبوه مردم نمی‌نویسم. شاید شاگردان من هنوز به دنیا نیامده باشند…