کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.
کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.

انسان برتر از دیدگاه شوپنهاور

انسان مستعد نیازش از دیگران بیشتر است، یعنی نیاز به آموختن، به دیدن، به مطالعه، به مراقبه، به تمرین و در نتیجه به فراغت.
چنین انسان ممتازی، در کنار زندگی شخصی، زندگی دومی هم دارد، یعنی زندگی فکری که به تدریج به هدف واقعی او تبدیل میشود و زندگی شخصی اش فقط وسیله ای است برای این هدف. برای دیگر انسان ها، زندگی سطحی، پوچ و غمزده ناگریز هدف اصلی به حساب میاید.
اینگونه زندگی فکری، مانند یک اثر هنری به تدریج شکل میگیرد، میان بخش های گوناگونش ارتباط برقرار میشود، پیوسته ارتقاء میابد و گام به گام به وحدت و کمال میرسد.در مقایسه با آن، زندگی کسانی که فقط جنبه عملی دارد، تنها بعدش رفاه شخصی است و فقط ممکن است به درازا کشد، اما به عمق نمیرودو موجب اندوه است.
فقط کسانی سعادتمندند  که طبیعت، نیروی ذهنی ای اضافه بر آنچه برای خدمت به اراده لازم است، به آنان اعطا کرده است، زیرا با این نیروی ذهنی اضافه، در کنار زندگی واقعی، دارای زندگی فکری نیز هستند که پیوسته موجب مشغولیت و تفریحشان میشود، بی آنکه موجب رنجی گردد.
  • فراغت بدون مشغله ذهنی مرگ انسان است و به زنده به گور شدن میماند.

  • فرد معمولی برای سعادت زندگی به چیزهای بیرون از خود وابسته است که عبارتند از ثروت، مقام، زن و فرزند، دوستان، جامعه و جز اینها، به طوری که وقتی اینها را از دست میدهد یا از اینها سرخورده میشود، اساس سعادتش فرو میریزد. به بیان دیگر مرکز ثقل فرد معمولی بیرون از خود اوست، به همین علت، آرزوها و هوس های او مدام تغییر میکنند… او به شخص رنجوری میماند که به جای اتکا به سرچشمه نیروهای حیاتی درون خود، از آش و دارو انتظار سلامت و نیرو دارد.

  • فقط یک نابغه به هستی و ماهیت چیزها به طور تام و مطلق میپردازد و میکوشد، درک عمیق خود را از آن به شیوه خاص خود به زبان شعر، هنر یا فلسفه بیان کند. تنهایی برای آنان امری مطلوب و فراغت بزرگترین موهبت است.

  • این نوع افراد بسیار نادر، حتی اگر بهترین شخصیت را داشته باشند، واجد آن وابستگی عمیق و بی حد و حصری که دیگران به دوستان، خانواده و آمیزش اجتماعی دارند، نیستند، زیرا فقدان هر چیز را با داشتن خود جبران میکنند. این امر عنصری منزوی کننده به شخصیت آنها میدهد که به هر اندازه که معاشرت دیگران کمتر ارضایشان کند، قوی تر است، زیرا در وجود دیگران به هیچ وجه همتای خود را نمی بینند و به علت اینکه نامتجانس بودن خود را با همه احساس میکنند، به تدریج در میان دیگران بیگانه میشوند و وقتی به انسان ها فکر میکنند، ضمیر فاعلی آنها به ذهنشان می آید، نه ضمیر ما...

هنر خوب زندگی کردن

فرض کنید به یک کشور فقیر سفر کرده‌اید و کیف پولتان گم میشود. دقایقی بعد که آن‌را پیدا میکنید، همه چیز سرجایش هست بجز پول‌تان آیا به این اتفاق به چشم دزدی نگاه میکنید یا یک جور کمک مالی به کسی که احتمالا وضعش بسیار بدتر از شماست؟
هرچقدر هم با ذهنتان کلنجار بروید نمیتوانید این واقعیت را تغییر دهید که پول‌تان به سرقت رفته، اما چیزی که میتوانید تغییر دهید، اهمیت اتفاقات پیش آمده و تعبیرتان از ماجراست.
داشتن یک زندگی خوب، تا حد زیادی به تفسیری سازنده از وقایع بستگی دارد.
من همیشه در ذهنم پنجاه درصد به قیمتهای رستوران‌ها و فروشگاه‌‌ها اضافه میکنم. اگر مالیات بر درآمد را در نظر بگیریم، این جفت کفش یا آن خوراک ماهی حلوا، در حقیقت این مقدار برایم آب میخورد. اگر یک لیوان نوشیدنی ده دلار خرج روی دستم بگذارد، لازم است که پانزده دلار درآمد داشته باشم تا بتوانم آن‌را بخرم.
این یک نمونه ی مفید از حسابداری ذهنی است، چون به من کمک میکند مخارجم را مدیریت کنم.

هنر خوب زندگی کردن
نویسنده: رولف دوبلی
ترجمه: عادل فردوسی پور ، بهزاد توکلی ، علی شهروز

زندگی را به تمامی زندگی کن

"من تمامِ این سال‌ها با اینکه پدرت رو دوست نداشتم، بهش وفادار موندم. حالا فهمیدم که کارِ اشتباهی کردم. اجازه نده اخلاق سدِ راهِ زندگیت بشه. تری اون آدم‌ها رو کشت، چون دوست داشت. اگه دوست داری خیانت کنی، خیانت کن. اگه دوست داری بکُشی، بکش!"

هروقت مادرم اینطوری خودش را سبک می‌کرد، نمی‌دانستم چه باید بگویم. چون خجالت‌آور است تماشایِ کسی که آخرِ عمری خود را موشکافی می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که تنها چیزی که با خود به گور می‌برد، شرمِ زندگی نکردن است.



جز از کل

استیو تولتز


راه سعادت

  • ارسطو میگوید طبیعت انسان ماندگار است نه ثروت او. بنابراین موهبت های ذاتی مانند شخصیتی بزرگ منش، فکری کارا، طبعی سعادتمند، روحیه‌ای شاد و جسمی متعادل و کاملا سالم، خلاصه فکری سالم در بدنی سالم، نخستین و مهمترین لوازم سعادت اند.

  • هیچ چیز نمیتواند به قدر شادی، جای هر موهبت دیگر را بطور کامل پر کند، حال آنکه هیچ چیز را نیز نمیتوان جایگزین آن کرد.

  • وقتی کسی شاد است، دیگر فرقی نمیکند که جوان است یا پیر، راست قامت یا کوژپشت، ثروتمند یا فقیر؛ چنین کسی شادکام است و این او را بس.

  • شک ما در مورد پذیرفتن شادی به این دلیل است میخواهیم بدانیم که آیا از هر نظر موجبی برای خوشنودی داریم یا نه، مبادا که شادی، افکار جدی و نگرانی های مهم ما را مختل کند. اما معلوم نیست که با این افکار و نگرانی ها چه چیز را میتوان بهتر کرد؛ در حالی که شادی سودی بلافاصله دارد . زیرا فقط شادی زمان حال را پرسعادت میکند و این امر برای موجوداتی چون ما که هستی مان لحظه بسیار کوتاهی است میان دو ابدیت است، موهبت بزرگی است. پس بهتر آن است که به دست آوردن و افزودن این موهبت را بر هر کوشش دیگری مقدم بدانیم( همین چند وقت پیش یک شب در تهران پس از کلنجارهای ذهنی بسیار چنین نتیجه ای رسیدم که با ابزار شوخی و خنده و رقص و آواز با سختی های زندگی مواجه بشم و به مشکلات بخندم تا اینکه خودم حال خوشم رو ناخوش کنم ، نباید فراموش کرد که ورزش و فعالیت فیزیکی به تحقق این امر کمک شایانی میکند).

  • حال شکی نیست که هیچ چیز کمتر از ثروت و هیچ چیز بیشتر از سلامت موجب شادی نمیشود.مگر چنین نیست که درطبقات پایین، در میان کارگران، به ویژه آنها که در روستا کار میکنند، چهره‌های شاد و خوشنود میابیم و در طبقات ثروتمند و نجیب زاده، چهره‌های عبوس؟

  • پس بهتر آنست که در حفظ درجه بالای سلامت کامل بکوشیم، که شادی مانند شکوفه آن است. لازمه آن پرهیز از هرگونه زیاده‌روی و افراط در خوشگذرانی و هیجان های شدید و ناخوشایند، و نیز دوری از فعالیت های طاقت فرسای ذهنی بیش از اندازه و مستمر است.لوازم دیگر آن قدم زدن سریع هرروزه در هوای آزاد، حمام های مکرر با آب سرد و اقدامات بهداشتی از این قبیل است.

Be brave

همه ی زندگی چندان ارزش ندارد که به خاطرِ آن از سرِ ترس بر خود بلرزیم یا دل افسرده شویم.

بنابراین با شجاعت زندگی را بگذرانید و در برابرِ مصائب،سینه را گستاخانه سپر کنید.


آرتور شوپنهاور | در باب حکمت زندگی

از وحشی‌ترین تا خوشحال‌ترین


اگر صد سال قبل‌تر بدنیا اومده بودید، کمتر جایی روی زمین بود که از دست واکینگ‌های وحشی اسکاندیناوی 

(نروژ، دانمارک، سوئد، فنلاند و ایسلند) در امان باشید اما الان تو دوره‌ای هستید که از ۱۰ کشور خوشحال و صلح‌طلب جهان حداقل ۵ تاشون اسکاندیناوی هستن!


چه اتفاقی افتاد برای این وحشی‌های جنگ طلب که تا آسیای دور و امریکا برای غارت میرفتن اما الان حتی پلیس‌شونم اسلحه گرم حمل نمیکنه! زندانهاشون تقریبا تعطیل شده و بطور میانگین هر 10 سال یه‌بار قتل صورت میگیرد


فقط یک جمله 

 ««کتاب و احترام به ادیان یک دیگر »»