کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.
کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.

گنجینه سخنان آدولف هیتلر

تمام حکومت ها فقط  با تکیه بر قدرت ملت میتوانند وجود داشته باشند. اگر ملت و دولت با هم متحد شوند می توانند یک قدرت بسیار بااهمیت  دیگر به اسم احساس ملی بوجود آورند.

کجا دیده شده است کسی بتواند با خشونت و سرنیزه عقیده ای را متزلزل سازد؟

سر و صدای زیاد، خود به معنی تبلیغات منفی است.

توده مردم بیشتر فریب یک دروغ بزرگ را می خورند تا یک دروغ کوچک.

عظمت یک ملت  به  جمع کردن مغز های متفکر و با استعداد برای فعالیت های انسانی و خدمت به جامعه وابسته است .

وقتی یک ملت برای فرهنگ و نژاد و ملیت خویش ارزشی قائل نشد و حقی را که طبیعت برای نگاهداری نژاد پاکش به او ارزانی داشته بود پایمال ساخت و به بیگانگان روی آورد و تسلیم شد دیگر حق ندارد از شکست و بدبختی سیاسی که خودش باعث آن شده است شکایت کند .

وقتی ملتی از اشتباهاتی که مرتکب شده رنج می برد و در برابرش سر تسلیم فرود آورد و می داند که با ناتوانی تمام تسلیم شده و تنها بهانه اش این است که غیر از تسلیم شدن چاره ای ندارد و کاری از دستش ساخته نیست، به طور مسلم یک چنین نسلی و ملتی محکوم به زوال و نابودی است.

همیشه افرادی  هستند که فکر می کنند  باید از جای خود تکان بخورند اما دیگران و کسانی که در ناامیدی فرو رفته و همه چیز را مشکل می دانند به آن ها خواهند گفت این کار غیر ممکن است و ما در این مجاهدت پیروز نخواهیم شد و پیروزی ما چیزی است که به دست آوردن آن محال است  اما باید گفت که این تنها احمق ها هستند که ناتوانی و ضعف را به خود تلقین می کنند.

کسی که با تخیلات پریشان از مشکلات برای خود کوهی می سازد و هر چیز را دشواری می داند واژگون شدن او حتمی است.

(( آدولف هیتلر))

بریده هایی از کتاب وقتی نیچه گریست

وقتی نیچه گریست، اثر اروین دیالوم، روان درمانگر اگزیستانسیالیسم، رمان نویس و استاد دانشگاه استنفورد است.اروین دیالوم در رمان هایش با مهارت تمام خواننده را با موضوعات و مطالب مربوط به مکتب اگزیستانسیالیستی و در نتیجه ترس ها و رنج های وجودی  آشنا میکند. بنا به رویارویی شخصیت های رمان هایش با دلهره های هستی، خواننده نیز به کلی تحت تاثیر قرار میگیرد و همانند فیلم های مهیج، تمایل او به پیگیری ادامه ماجرا بیشتر میشود. 

 نویسنده در این کتاب کلیاتی از تفکرات و فلسفه نیچه را در قالب رمانی دلچسب و گیرا ارائه میدهد. این رمان بیشتر به دلیل ساده نویسی و طرح کلی جذابی که دارد موفقیت زیادی کسب کرده و میشه گفت یکی از شاهکارهای اروین دیالوم می باشد که خواندن آن به همه آنهایی که اهل کتاب خواندن هستند توصیه میشود. بی شک این کتاب را باید جزو کتابهایی به حساب آورد که قبل از مرگ باید آنها را خواند. در اینجا قسمت هایی از این کتاب را انتخاب کرده ام که خواندنش برای شخص من جذاب بوده و از خواندنش لذت بردم. امیدوارم که شما نیز از آن لذت ببرید:


چشیدن طعم مرگ به من وسعت دید و شجاعت بخشیده است. آنچه مهم است شجاعت خود بودن است. بله من بیماری ام را باید تقدیس کنم، چون تمرینی است برای تن در دادن به رنج وجود.


 موفقیت من در نویسندگی، به دلیل هوش و فضیلت زیاد به دست نیامده ، بلکه ناشی از شجاعت و اشتیاقی است که موجب میشود خود را از آسایشی که توده مردم به دنبال آنند، آزاد کنم و با تمایلات قوی و شرارت بار رودررو شوم.


متفکران بزرگ همواره مصاحبان خود را برمی‌گزینند، با افکار خود سر میکنند و اجازه ی مزاحمت به توده مردم نمیدهند.

 شهوانیت بخشی از زندگی و طبیعت است، اما نه بخش برتر آن. در واقع دشمن مهلک بخش برتر است.

 شهوانیت ماده سگی است که پاشنه پای ما را به دندان میگزد، و هرگاه قطعه گوشتی از او دریغ شود، این ماده سگ، خوب میداند چگونه به دریوزگی بخشی از روح بنشیند. شهوت، برانگیختگی و شهوترانی همگی اسیر کننده اند. مردم عامی زندگی را همچون خوکی سپری میکنند که از آبشخور شهوت تغذیه میشود.


 وظیفه ما در قبال زندگی، آفریدن موجودی برتر است. نه تولید موجودی پست تر. هیچ چیز نباید به تکامل قهرمان درونی شما خللی وارد کند.اگر شهوت راه بر این تکامل میبندد، باید بر آن نیز چیره شد.


من متقاعد شده ام که سرچشمه ترس تو در همین انتخاب نکردن زندگیت است و زندگی ات را نزیسته ای. چه سهمناک است این جمله که تو زندگی ای را زیسته ای که برایت مقرر شده بود و چه سهمناک است روبرو شدن با مرگ، وقتی هیچگاه آزادی ات را، با همه خطرهایی که داشته، طلب نکرده ای.


 آیا از خود پرسیده اید که چرا همه فلاسفه بزرگ افسرده و عبوسند؟ آیا از خود پرسیده اید چه کسانی ایمن، آسوده و همیشه خوشرو هستند؟ تنها آنانکه فاقد روشن بینی اند: مردم عامی و کودکان...قدرت و رشد نتیجه پاداش رنج است.


 تو میخواهی خودت شوی، چند بار این را از تو شنیده ام؟ چند بار زار زده ای که هرگز آزادی ات را نشناخته ای؟ مهربانی، وظیفه و ایمان میله های زندان تو هستند. این پاکدامنی های حقیر تو را هلاک خواهند کرد.تو باید شرارت را در وجود خود بشناسی، نمیتوان نیمه آزاد بود: غرایزت نیز تشنه آزادی اند، سگان وحشی در سرداب وجودت برای رهایی پارس میکنند.

 برای ساختن فرزندان، باید نخست خویشتن را بسازی. در غیر این صورت فرزندان را برای نیازهای حیوانی ، فرار از تنهایی یا پر کردن چاله های وجودت پدید آورده ای.


 او هرگز درنیافته که وظیفه اش،به کمال رساندن جوهر خویش است و اینکه باید بر خود، فرهنگ، خانواده،شهرت و خوی پست حیوانی اش غلبه کند تا آنی شود که هست.او هرگز رشد نمیکند، هرگز پوسته نخست را پاره نمیکند، امید را با دستیابی به اهداف مادی و تخصصی اشتباه گرفته و به این اهداف هم رسیده است. ولی صدایی که میگفته خودت شو هرگز خاموش نشده است. پس در ناامیدی لغزیده و در دام نیرنگی افتاده که در کمینش بوده بدون آنکه تا امروز موضوع را به درستی دریافته باشد.


 دلباختگان حقیقت از دریای توفانی و چرکین نمی هراسند، آنچه ما را میترساند آب کم ژرفاست.

کنار آمدن با بی اعتباری و بدنامی ساده تر از کنار آمدن با عذاب وجدان است. وآنگهی من حریص نیستم، برای انبوه مردم نمی‌نویسم. شاید شاگردان من هنوز به دنیا نیامده باشند…

بخش هایی خواندنی از کتاب وقتی نیچه گریست

وقتی نیچه گریست، اثر اروین دیالوم، روان درمانگر، رمان نویس و استاد دانشگاه استنفورد است. نویسنده در این کتاب کلیاتی از تفکرات و فلسفه نیچه را در قالب رمانی دلچسب و گیرا ارائه میدهد. این رمان بیشتر  به دلیل ساده نویسی و طرح کلی جذابی که دارد موفقیت زیادی کسب کرده و میشه گفت یکی از شاهکارهای اروین دیالوم می باشد که خواندن آن به همه آنهایی که اهل کتاب خواندن هستند توصیه میشود. بی شک این کتاب را باید جزو کتابهایی که قبل از مرگ باید آنها را خواند باید به حساب آورد. در اینجا قسمت هایی از این کتاب را انتخاب کرده ام که خواندنش برای شخص من جذاب بوده و از خواندنش لذت بردم. امیدوارم که شما نیز از آن لذت ببرید.

  • چشیدن طعم مرگ به من وسعت دید و شجاعت بخشیده است. آنچه مهم است شجاعت خود بودن است. بله من بیماری ام را باید تقدیس کنم، چون تمرینی است برای تن در دادن به رنج وجود.
  •  موفقیت من در نویسندگی، به دلیل هوش و فضیلت زیاد به دست نیامده ، بلکه ناشی از شجاعت و اشتیاقی است که موجب میشود خود را از آسایشی که توده مردم به دنبال آنند، آزاد کنم و با تمایلات قوی و شرارت بار رودررو شوم.
متفکران بزرگ همواره مصاحبان خود را برمی‌گزینند، با افکار خود سر میکنند و اجازه ی مزاحمت به توده مردم  نمیدهند.
  •  شهوانیت بخشی از زندگی و طبیعت است، اما نه بخش برتر آن. در واقع دشمن مهلک بخش برتر است. شهوانیت ماده سگی است که پاشنه پای ما را به دندان میگزد، و هرگاه قطعه گوشتی از او دریغ شود، این ماده سگ، خوب میداند چگونه به دریوزگی بخشی از روح بنشیند. شهوت، برانگیختگی و شهوترانی همگی اسیر کننده اند. مردم عامی زندگی را همچون خوکی سپری میکنند که از آبشخور شهوت تغذیه میشود.
  •  وظیفه ما در قبال زندگی، آفریدن موجودی برتر است. نه تولید موجودی پست تر. هیچ چیز نباید به تکامل قهرمان درونی شما خللی وارد کند.اگر شهوت راه بر این تکامل میبندد، باید بر آن نیز چیره شد.
  • من متقاعد شده ام که سرچشمه ترس تو در همین انتخاب نکردن زندگیت است و زندگی ات را نزیسته ای. چه سهمناک است این جمله که تو زندگی ای را زیسته ای که برایت مقرر شده بود و چه سهمناک است روبرو شدن با مرگ، وقتی هیچگاه آزادی ات را، با همه خطرهایی که داشته، طلب نکرده ای.
  •  آیا از خود پرسیده اید که چرا همه فلاسفه بزرگ افسرده و عبوسند؟ آیا از خود پرسیده اید چه کسانی ایمن، آسوده و همیشه خوشرو هستند؟ تنها آنانکه فاقد روشن بینی اند: مردم عامی و کودکان...قدرت و رشد نتیجه پاداش رنج است.
  •  تو میخواهی خودت شوی، چند بار این را از تو شنیده ام؟ چند بار زار زده ای که هرگز آزادی ات را نشناخته ای؟ مهربانی، وظیفه و ایمان میله های زندان تو هستند. این پاکدامنی های حقیر تو را هلاک خواهند کرد.تو باید شرارت را در وجود خود بشناسی، نمیتوان نیمه آزاد بود: غرایزت نیز تشنه آزادی اند، سگان وحشی در سرداب وجودت برای رهایی پارس میکنند.
  •  برای ساختن فرزندان، باید نخست خویشتن را بسازی. در غیر این صورت فرزندان را برای نیازهای حیوانی ، فرار از تنهایی یا پر کردن چاله های وجودت پدید آورده ای.
  •  او هرگز درنیافته که وظیفه اش،به کمال رساندن جوهر خویش است و اینکه باید بر خود، فرهنگ، خانواده،شهرت و خوی پست حیوانی اش غلبه کند تا آنی شود که هست.او هرگز رشد نمیکند، هرگز پوسته نخست را پاره نمیکند، امید را با دستیابی به اهداف مادی و تخصصی اشتباه گرفته و به این اهداف هم رسیده است. ولی صدایی که میگفته خودت شو هرگز خاموش نشده است. پس در ناامیدی لغزیده و در دام نیرنگی افتاده که در کمینش بوده بدون آنکه تا امروز موضوع را به درستی دریافته باشد.
  •  دلباختگان حقیقت از دریای توفانی و چرکین نمی هراسند، آنچه ما را میترساند آب کم ژرفاست.
  • کنار آمدن با بی اعتباری و بدنامی ساده تر از کنار آمدن با عذاب وجدان است. وآنگهی من حریص نیستم، برای انبوه مردم نمی‌نویسم. شاید شاگردان من هنوز به دنیا نیامده باشند…

بوکوفسکی

من با استعدادی بودم. یعنی هستم. بعضی وقت ها به دست هام نگاه می کنم و فکر می کنم که می توانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دست هام چه کار کرده اند؟ یک جایم را خارانده اند، چک نوشته اند، بند کفش بسته اند، سیفون کشیده اند و غیره. دست هایم را حرام کرده ام. همین طور ذهنم را.

 چارلز بوکوفسکی



قسمت هایی از کتاب دژخیم عشق


من اساسا تمایل ندارم با بیمارانی که عاشق اند، کار کنم. شاید از سر حسادت باشد، آخر من هم مشتاق اشتیاقم. شاید هم چون عشق و روان درمانی اساسا با هم سازگار نیستند. روان درمانگر خوب با ابهام مبارزه می کند و در جست و جوی روشنی است، حال آن که عشق رمانتیک، آمیخته به راز و ابهام است و همین که در آن کند و کاو می کنیم، خرد و نابود می شود. من نمی خواهم دژخیم عشق باشم. 

 به این موضوع خیلی فکر کردم که چطور شخصی سالخورده، آخرین فرد زنده ای است که آدم یا آدم هایی را می شناخته است. وقتی که او می میرد، تمامی آن افراد نیز می میرند و از حافظه ی دنیای زندگان محو می شوند. به این فکر می کنم که آن شخص برای من چه کسی خواهد بود. مرگ چه کسی مرا واقعا به یک مرده تبدیل خواهد کرد؟ 

 یکی از بزرگترین تناقض های زندگی این است که خودشناسی، اضطراب به بار می آورد. 

سخنانی از چارلز بوکوفسکی

من با استعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقت ها به دست هام نگاه می کنم و فکر می کنم که می توانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دست هام چه کار کرده اند؟ یک جایم را خارانده اند، چک نوشته اند، بند کفش بسته اند، سیفون کشیده اند و غیره. دست هایم را حرام کرده ام. همین طور ذهنم را...


آنچه را عاشقانه دوست می داری بیاب و بگذار تو را بکشد
بگذار غرقت کند.. در آن چه که هستی
بگذار بر شانه هایت بچسبد
سنگینت کند
تو را به سمت پوچی ببرد
بگذار تو را بکشد و تمامت را ببلعد
زیرا هر چیزی تو را خواهد کشت
دیر یا زود
اما چه بهتر ، آنچه دوستش میداری بکشدت...

این زندگی بیمارستانی است که در آن هر بیمار، اسیر آرزوی عوض کردن تخت هاست. این یکی می خواهد رو به روی بخاری رنج بکشد، و آن یکی گمان می برد سلامتی اش را کنار پنجره باز می یابد. همیشه به نظرم می رسد هر جایی که نیستم همان جا احساس راحتی خواهم کرد. و فکر به این تغییر، همواره به صورت پایان ناپذیری، تمام وجود من را در بر می گیرد.

تنهایی آدمی

ﻣﻮﺭﭼﮕﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمی زنند،

ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺩﺍﻧﻪ ﺟﻤﻊ می کنند


ﺯﻧﺒﻮﺭﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمی زنند،

ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺧﺎﻧﻪ می سازند


ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمی زنند،

ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ می روند


ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﻮﺏ حرف می زنند...

ﺗﻨﻬﺎ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺟﻤﻊ می کنند.

ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻨﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ

ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺳﻔﺮ می کنند.

براستی ﮐﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﺗﻨﻬﺎﺗﺮﯾﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺳﺖ ...!


ژان پل سارتر


سخنانی تأمل برانگیز از فریدریش نیچه

زندگی  یعنی رنج کشیدن و هدف از آن یافتن معنا در رنج کشیدن است...

خویشتن خواهی، ظریفترین، دشوارترین، بردبارترین و واپسین هنر است....


آن که همیشه شاگرد می‌ماند، آموزگار خویش را پاداشی به سزا نمی دهد...


زنانی هستند که حتی اگر آنان را بررسی کنی، وجود درونی ندارند، بلکه تمام وجود آنان نقاب است. 

بدا به حال مردی که با چنین موجودی اشباح گونه و ضرورتا ارضاء نشدنی تن به زندگی دهد.

اما همین زنان می‌توانند میل مردان را به بیشترین حد ممکن تحریک کنند و این چنین مرد به جستجوی روح آنان می‌رود و هم‌چنان به این جستجو ادامه می‌دهد...


 هیچ چیز به اندازه‌ی رنجِ شدید، حساسیتِ شخص را تیز نمی‌کند. 

رنجِ شدید، استعداد های نهفته‌ی فرد را با برانگیختنِ آن‌ها به توجه و فشار مداوم که اغلب می‌تواند به کشف های تازه و چشم‌انداز های جدید از واقعیت و زندگی منجر شود تحریک می‌کند...


‍ از این پس عشق من عبارت خواهد بود از ((عشق به سرنوشت))...


بی‌بند و باری نه زاده‌ی شادی، که زاده‌ی ناشادمانی است...


تنها وظیفه ات این است که همان شوی که هستی. قوی باش، در غیر این صورت، تا ابد‌، برای بزرگ جلوه کردن؛ از دیگران استفاده خواهی کرد...


گران باش ،
بُگذار تا بَهایت را پرداخت کنند
آدم‌ها چیزهای مُفت را
مُفت از دست می‌دهند ...

آدمی چگونه نیرومندتر میشود؟
با نرم نرمک به تصمیم رسیدن و با سفت و سخت به آنچه تصمیم گرفته است چسبیدن ،
سپس هر چیزِ دیگری در پیِ آن می آید...


هنر خوب زندگی کردن

فرض کنید به یک کشور فقیر سفر کرده‌اید و کیف پولتان گم میشود. دقایقی بعد که آن‌را پیدا میکنید، همه چیز سرجایش هست بجز پول‌تان آیا به این اتفاق به چشم دزدی نگاه میکنید یا یک جور کمک مالی به کسی که احتمالا وضعش بسیار بدتر از شماست؟
هرچقدر هم با ذهنتان کلنجار بروید نمیتوانید این واقعیت را تغییر دهید که پول‌تان به سرقت رفته، اما چیزی که میتوانید تغییر دهید، اهمیت اتفاقات پیش آمده و تعبیرتان از ماجراست.
داشتن یک زندگی خوب، تا حد زیادی به تفسیری سازنده از وقایع بستگی دارد.
من همیشه در ذهنم پنجاه درصد به قیمتهای رستوران‌ها و فروشگاه‌‌ها اضافه میکنم. اگر مالیات بر درآمد را در نظر بگیریم، این جفت کفش یا آن خوراک ماهی حلوا، در حقیقت این مقدار برایم آب میخورد. اگر یک لیوان نوشیدنی ده دلار خرج روی دستم بگذارد، لازم است که پانزده دلار درآمد داشته باشم تا بتوانم آن‌را بخرم.
این یک نمونه ی مفید از حسابداری ذهنی است، چون به من کمک میکند مخارجم را مدیریت کنم.

هنر خوب زندگی کردن
نویسنده: رولف دوبلی
ترجمه: عادل فردوسی پور ، بهزاد توکلی ، علی شهروز