آلفرد آدلر؛ روان شناس مشهور اتریشى, به بیماران اندوهگین خود مى گفت:
"اگر از این نسخه پیروى کنید ظرف ١٤ روز معالجه خواهید شد.
هر روز فکر کنید چطور مى توانید یک نفر دیگر را خوشحال کنید.
زیرا اندیشه خوشحال کردن دیگران ما را از تفکر درباره خودمان باز مى دارد و بزرگترین عامل نگرانى ترس و اندوه اندیشیدن درباره خود است.
شادمانى انسان و شادمانى دیگران به یکدیگر وابسته است!
طبیعت انسان
آلفرد آدلر
حیات در زمین برای میلیونها سال تقریبا بدون اکسیژنادامه داشت. بسیاری از باکتریها انرژی خود را از دیاکسید کربن و گاز متان تامین میکردند.
سرانجام تحولی عظیم در سرنوشت سیاره ما رقم خورد، نوع جدیدی سیانوباکتری تکامل یافت که انرژی خود را از راه فتوسنتز کسب میکرد. این باکتری از نور خورشید برای شکستن مولکولهای آب استفاده میکرد و اکسیژن را به عنوان فرآوردهٔ زائد آزاد میکرد. در طول میلیونها سال سطح اکسیژن زمین به حدی رسید که جانوران بتوانند تنفس کنند.
اگر این باکتری شکل نمیگرفت، دی اکسید کربن و متان همچنان سیارهٔ ما را محصور کرده بودند و گونههای جانوری هرگز در زمین تکامل نمییافتند
خندیدن، خطر دیوانه قلمداد شدن را دارد، گریستن، خطر احساساتی قلمداد شدن را دارد، ابراز احساسات، خطر برملاشدن شخصیت را دارد، عشق ورزیدن، خطر این را دارد که متقابلا به ما عشق نورزند! زیستن، خطر مردن را دارد؛ تلاش کردن، خطر شکست را دارد؛ ولی با خطر نکردن، بردهای خواهید بود که گرفتار زنجیر قاطعیت شده است و آزادی را به اسارت داده است؛
تنها یک نفر آزاد است، آنکه خطر کند.
ریچارد لیدر
درآمد: هیچگاه روی یک درآمد تکیه نکنید، برای ایجاد منبع دوم درآمد سرمایه گذاری کنید.
خرج: اگر چیزهایی را بخرید که نیاز ندارید، بزودی مجبور خواهید شد چیزهایی را بفروشید که به آنها نیاز دارید.
پس انداز: آنچه که بعد از خرج کردن می ماند را پس انداز نکنید، آنچه را که بعد از پس انداز کردن می ماند خرج کنید.
ریسک: هرگز عمق یک رودخانه را با هر دو پا آزمایش نکنید.
سرمایه گذاری: همه تخم مرغ ها را در یک سبد قرار ندهید.
انتظارات: صداقت هدیه بسیار ارزشمندی است، آن را از انسانهای کم ارزش انتظار نداشته باشید.
آدم به سرعت پیر می شود، آنهم بدون اینکه بازگشتی در کار باشد. وقتی بدون اراده به بدبختی ات عادت کردی و حتی دوستش داشتی، آنوقت متوجه قضیه می شوی. طبیعت از تو قوی تر است. تو را در قالبی امتحان می کند و آنوقت دیگر نمی توانی از آن بیرون بیایی . نقشت و سرنوشتت را بدون اینکه بفهمی کم کمک جدی می گیری و بعد وقتی سر برمیگردانی، می بینی که دیگر برای تغییر وقتی نیست. سر تا پا دلشوره شده ای و برای همیشه به همین شکل ثابت مانده ای.
برای آنکه دیگران گمان کنند عاقلی، هیچ چیزی لازم نیست غیر از رو، پررو که باشی، کافی است، تقریبا هرکاری برایت آزاد است، هر کاری. برای خودت اکثریتی داری و اکثریتت برایت تعیین می کند چه چیزی دیوانگی است و چه چیزی نیست.
سیاهچاله یک مرز به نام افق رویداد دارد و درست جایی است که جاذبهٔ آن به قدری قوی میشود که حتی امواج الکترومغناطیسی مانند نور نمیتوانند از دام گرانش آن بگریزند.
اگر جسمی به مرز افق رویداد سیاهچاله برسد هرگز نمیتواند از جاذبهٔ آن فرار کند.
این درست مانند این که شما بالای آبشار نیاگارا باشید، اگر به اندازه کافی از لبهٔ آبشار دور باشید میتوانید با پارو زدن خود را از سقوط نجات دهید، ولی اگر به لبهٔ آبشار برسید هیچ راه برگشتی وجود ندارد و به ناچار به درون آن سقوط خواهید کرد.
مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیاید. هر دو حاضر شدند. سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید سقراط با زیر آب بردن سر مرد جوان، او را شگفت زده کرد. مرد تلاش میکرد تا خود را رها کند اما سقراط قویتر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود. سقراط از او پرسید: «در آن وضعیت تنها چیزی که میخواستی چه بود؟»
پسر جواب داد: «هوا»
سقراط گفت: «این راز موفقیت است! اگر همان طور که هوا را میخواستی در جستجوی موفقیت هم باشی به دستش خواهی آورد. رمز دیگری وجود ندارد.»
فروید میگوید:"تمدن از آنجا آغاز شد که انسان به جای سنگ، کلمه پرتاب کرد". انگار انسان متمدن فهمیده بود سنگها به اندازه کافی دردناک نیستند و دیگر پاسخگوی پرخاشگری او نخواهند بود.
کلمات متنوعتر از سنگها بودند، میشد قبل از پرت کردن، انتخاب کرد که چقدر دردآور یا ویرانگر باشند.
از سنگها میشد گریخت اما از کلمات نه.
درد سنگها و کبودیشان فقط تا چند روز باقی میماندند اما کلمات میتوانستند تا آخر عمر همراه روز و شب و خواب و بیداری باشند و چنان چسبنده و پنهان در گوشهای از روانمان زندگی کنند که دست هیچ رواندرمانگری در هیچ جلسه درمانی به آنها نرسد.
کدام سنگ چنین قدرتمند بود؟
ما سنگهایمان را پشت درهای تمدن جا گذاشتیم، اما آموختیم که چگونه آن حجم از خشونت و بیزاری و نفرت را در ابزار دقیقترمان که کلمات بودند، بگنجانیم.
یاد گرفتیم که چطور گوشههایشان را تیز کنیم، لحن را به آن اضافه کنیم و طوری پرتابشان کنیم که حتی به نظر پیام دوستی بیایند
انسان متمدن امروز در برابر کلمات بیدفاعتر است چون دیگر سپری در کار نیست.
یادمان باشد قبل از پرتاب کلمات، به این فکر کنیم که هیچ انسانی رویینروان نیست! حرف باد هوا نیست، حرف آسیب میزند.
خشونت کلامی مخربتر از خشونت فیزیکی است.
گلوبالیسم یک پدیده غربی است که اولین نشانه هایش در روم و یونان باستان دیده میشود.
اما گلوبالیسم مدرن پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفت. پس از جنگ جهانی دوم، اقتصاد کشورهایی که در جنگ شرکت کرده بودند ضربه شدید خورده بود.
اسراییل هنوز وجود نداشت. یک عده افراد (که گلوبالیست مینامیم) فرصت را غنمیت شمرده و در آمریکا یک برنامه درست کردند تا یک دنیای پسا جنگ بسازند که دلخواه خودشان باشد و آمریکا را تنها مرکز کاپیتالیست دنیا قرار دهد . البته بخشی از این مرکزیت بعدها به چند کشور دلخواه گلوبالیستها رفت.سال ۱۹۴۸، امریکا ۵۰درصد ثروت جهان را داشت، با تنها ۶.۳ درصد جمعیت دنیا.گلوبالیستها تصمیم گرفتند تا یک الگوی روابط درست کنند تا به آمریکا اجازه بدهداین جایگاه اقتصادی را در دنیا حفظ کند. گلوبالیسم اقتصاد و سیاست دنیا را به هم پیوست میکند و سیستم گلوبال را جایگزین سیستم های کشورهای "گلوبالیزه" شده میکند. هدف اصلی واژگون کردن سیستم های کشوری و ایجاد کردن یک سیستم برای دنیاست ک لزوما به نفع کشورهای گلوبالیزه شده نیست، ولی به گلوبالیستها اجازه میدهدبه راحتی آن کشورهارا کنترل کنند.