کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.
کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.

انسان برتر از دیدگاه شوپنهاور

انسان مستعد نیازش از دیگران بیشتر است، یعنی نیاز به آموختن، به دیدن، به مطالعه، به مراقبه، به تمرین و در نتیجه به فراغت.
چنین انسان ممتازی، در کنار زندگی شخصی، زندگی دومی هم دارد، یعنی زندگی فکری که به تدریج به هدف واقعی او تبدیل میشود و زندگی شخصی اش فقط وسیله ای است برای این هدف. برای دیگر انسان ها، زندگی سطحی، پوچ و غمزده ناگریز هدف اصلی به حساب میاید.
اینگونه زندگی فکری، مانند یک اثر هنری به تدریج شکل میگیرد، میان بخش های گوناگونش ارتباط برقرار میشود، پیوسته ارتقاء میابد و گام به گام به وحدت و کمال میرسد.در مقایسه با آن، زندگی کسانی که فقط جنبه عملی دارد، تنها بعدش رفاه شخصی است و فقط ممکن است به درازا کشد، اما به عمق نمیرودو موجب اندوه است.
فقط کسانی سعادتمندند  که طبیعت، نیروی ذهنی ای اضافه بر آنچه برای خدمت به اراده لازم است، به آنان اعطا کرده است، زیرا با این نیروی ذهنی اضافه، در کنار زندگی واقعی، دارای زندگی فکری نیز هستند که پیوسته موجب مشغولیت و تفریحشان میشود، بی آنکه موجب رنجی گردد.
  • فراغت بدون مشغله ذهنی مرگ انسان است و به زنده به گور شدن میماند.

  • فرد معمولی برای سعادت زندگی به چیزهای بیرون از خود وابسته است که عبارتند از ثروت، مقام، زن و فرزند، دوستان، جامعه و جز اینها، به طوری که وقتی اینها را از دست میدهد یا از اینها سرخورده میشود، اساس سعادتش فرو میریزد. به بیان دیگر مرکز ثقل فرد معمولی بیرون از خود اوست، به همین علت، آرزوها و هوس های او مدام تغییر میکنند… او به شخص رنجوری میماند که به جای اتکا به سرچشمه نیروهای حیاتی درون خود، از آش و دارو انتظار سلامت و نیرو دارد.

  • فقط یک نابغه به هستی و ماهیت چیزها به طور تام و مطلق میپردازد و میکوشد، درک عمیق خود را از آن به شیوه خاص خود به زبان شعر، هنر یا فلسفه بیان کند. تنهایی برای آنان امری مطلوب و فراغت بزرگترین موهبت است.

  • این نوع افراد بسیار نادر، حتی اگر بهترین شخصیت را داشته باشند، واجد آن وابستگی عمیق و بی حد و حصری که دیگران به دوستان، خانواده و آمیزش اجتماعی دارند، نیستند، زیرا فقدان هر چیز را با داشتن خود جبران میکنند. این امر عنصری منزوی کننده به شخصیت آنها میدهد که به هر اندازه که معاشرت دیگران کمتر ارضایشان کند، قوی تر است، زیرا در وجود دیگران به هیچ وجه همتای خود را نمی بینند و به علت اینکه نامتجانس بودن خود را با همه احساس میکنند، به تدریج در میان دیگران بیگانه میشوند و وقتی به انسان ها فکر میکنند، ضمیر فاعلی آنها به ذهنشان می آید، نه ضمیر ما...

به دنبال تغییر

بیشتر مردم به ترس‌ها و حماقت‌های‌شان زنجیر شده‌اند و جرئت ندارند بی‌طرفانه قضاوت کنند که مشکل زندگی‌شان چیست.

بیشتر آدم‌ها همین‌طور زندگی‌شان را بی‌هیچ رضایتی ادامه می‌دهند، بدون آنکه تلاش کنند تا بفهمند سرچشمه‌ی نارضایتی‌شان کجاست یا بخواهند تغییری در زندگی‌شان ایجاد کنند،

سرآخر می‌میرند...!

 

پاتریک دوویت | برادران سیسترز 

سرچشمه سعادت از نظر شوپنهاور

سعادت عبارت است از صرف نیرو بر حسب استعداد ها و با کارهایی که در آنها امکان موفقیت وجود داشته باشد

هرقدر که آدمی سرچشمه لذت ها را در خود بیابد، همان‌قدر سعادتمندتر است. پس به گفته ارسطو سعادت به کسانی تعلق دارد که خودکفایند. زیرا سرچشمه های بیرونی سعادت و لذت طبق ماهیتی که دارند، بسیار نامطمئن و ناپایدارند، به بخت نیک وابسته اند و حتی ممکن است در مناسبترین شرایط نیز زود خشک شوند. حتی به علت اینکه این سرچشمه های بیرونی سعادت همیشه در دسترس نیستند ناگزیر است. این سرچشمه ها در سالمندی به طور اجتناب ناپذیر رو به خشکی مینهد زیرا آنگاه عشق، شوخی و شوق به سفر،و توانایی مصاحبت آدمی را ترک میگوید. حتی دوستان و بستگان را مرگ از ما میرباید. در این زمان بیشتر از هر زمان دیگر، آنچه در درون خود داریم اهمیت پیدا میکند، زیرا مستحکم تر و مستمر تر از هر چیز دیگر است. اما در هر سن دیگر هم سرچشمه واقعی و ماندگار نیکبختی همین است

کسی که از نظر ذهنی پرمایه است، در درجه اول طالب این است که از رنج و ناراحتی آزاد باشد و آرامش و فراغت داشته باشد و در نتیجه، به دنبال زندگی آرام، با قناعت و در حد امکان بدون درگیری است. او تنهایی را برمیگزیند. زیرا آدمی هرچه در درون بیشتر مایه داشته باشد، از بیرون کمتر طلب میکند و دیگران هم کمتر میتوانند چیزی به او عرضه کنند.از اینرو بالا بودن شعور به دوری از اجتماع منجر میگردد.

خلأ درونی علت عمده آن است که آدمیان به دنبال معاشرت، تفریح، سرگرمی و انواع تجملاتی میروند که بسیاری از مردم را به اسراف و سرانجام به فقر میکشاند. هیچ چیز مطمئن تر از غنای درونی، غنای روحی، آدمی را از این بیراهه مصون نمیکند، زیرا این غنا هرچه بیشتر شود برای بی حوصلگی جای کمتری باقی میگذارد.

معمولا پلیدی در جهان حاکم است و سفاهت غالب. سرنوشت، بی رحم است و انسان ها تاسف برانگیز. در چنین جهانی، کسی که غنای درونی دارد مانند کلبه ای روشن، گرم و شادمان در شب میلاد مسیح است، در میان برف و یخبندان زمستانی.

شرط لازم برای این منظور، داشتن استقلال مالی و فراغت است.چنین کسی میتواند این دو را با اعتدال و صرفه‌جویی به دست آورد، به ویژه از این رو که به منابع بیرونی لذت نیازی ندارد. بنابراین دورنمای به دست آوردن مقام، پول یا تحسین مردم او را گمراه نخواهد کرد تا از خود منصرف شود و به مقاصد پست یا طبع و سلیقه مردم تن در دهد.


شادی درونی و ملاقات با دیگران


اگر شما خودتان را دوست بدارید، این موضوع به رابطه‌ی عاطفیتان با دیگران کمک میکند اما در رابطه با دوستان جدید، در محیط کار و یا ارتباط با مشتری ها چطور؟ شیوه‌ی کار همان روند قبلی است.
شاد بودن از خود به این معناست که شما به کسی که با او ملاقات میکنید، نیاز ندارید. شما چه با آنها و چه بدون آنها میتوانید شاد باشید. البته کسی که خودش را دوست دارد، بهتر میتواند با بقیه کنار آمده و اوقات خوبی داشته باشد یا رابطه‌ی جدیدی را شکل دهد.
عدم نیاز به تایید دیگری به این معنا نیست که شما نمیخواهید رابطه برقرار کنید. بلکه اتفاقا در این روابط، تاثیرگذاری شما بیشتر هم میشود. اگر شما فرد نیازمندی جلوه کنید، افراد تمایل ندارند که به شما نزدیک شوند، اما به شخصی که نیاز به تایید دیگران ندارد، احترام میگذارند. ( البته این مغرور و از خود
راضی بودن نیست بلکه شاد بودن از آن چیزی است که هستید).
وقتی که فکر میکنیم به اندازه‌ی کافی دوست‌داشتنی نیستیم، از تاثیری که روی دیگران میگذاریم نگرانیم.
این نگرانی به سوی نفر مقابل میرود و موجب میشود که فکر کند ما از این که هستیم ناراضی هستیم یا چیزی را پنهان میکنیم یا زیاد قابل اعتماد نیستیم.
اگر شما خودتان را دوست بدارید و باور کنید که چیزی برای ارائه دارید، فکرتان باز شده و قابل اعتماد و خوشرو جلوه میکنید. شما از نشان دادن خودتان واهمه ندارید، چون از آن راضی هستید و این حس به دیگران منتقل می شود.
پس شادبودن درونی، ملاقات با دوستان جدید را آسان میکند، استخدام برای یک شغل جدید را آسان میکند، روی همکاران و مشتری ها اثر خوب گذاشته و هر رابطه‌ای را بهبود میبخشد.
چطور شادی خود را ارائه کنید(آن را روی میز بگذارید)
اگر شما به اندازه‌ی کافی به خودتان و توانایی هایتان اعتماد ندارید، چطور میتوانید بین مردم رفته، آنها را ملاقات کنید و بشناسید؟ چطور می توانید بگویید که چیزی برای ارائه دارید؟
کلید اینجاست: این اصل اساسی را شروع کنید که شما نیازی به تایید کسی ندارید. درست است؟ بله، اگر کسی شما را دوست ندارد، زندگی شما نابود نمی شود. شما میتوانید شادمانه قدم بزنید، کتاب بخوانید،رمان بنویسید، ورزش کنید، روی چمنها دراز بکشید، غروب را تماشا کنید، میتوانید با شخص خودتان شاد باشید .
زمانی که به این درک برسید، از نگرانی اینکه دیگران در مورد شما چه فکر میکنند رها میشوید. زمانی که احساس های بد به سراغتان می‌آیند (خارج از کنترل ما)، درک کنید که اینها بوی خواستن تایید دیگران را میدهند و به یاد بیاورید که شما نیازی به تایید دیگران ندارید. بدون آن هم انسان خوبی هستید. در شوق تایید دیگران زندگی ما را رنج‌آور میشود و ما نیازی به این رنج نداریم.
این روند میتواند بارها تکرار شود و شما هر بار در رها کردن آنها ماهرتر میشوید، بر مواهب درونی خود متمرکز شوید، استعدادهایی که دارید، پیشنهادهایی که میتوانید ارائه دهید.
این اطمینان با تمرین به دست می‌آید. وقتی که کسی را ملاقات میکنید، چون به دنبال تایید آنها نیستید، شما را دوست دارند، و این روند موجب اعتماد بیشتر میشود.
آیا این به معنای کبر و غرور در برخورد با دیگران است؟ نه به هیچ وجه، کسی که نیاز به تایید دیگران دارد، اطلاعات و معلوماتش را به رخ شما میکشد و روی خوب خود را نشان میدهد، اما کسی که نیاز به تایید دیگران ندارد، خوشحال است که شنونده خوبی است، سعی میکند دیگری را بفهمد، تمایل دارد وجوه بیشتری را به اشتراک بگذارد. جالب توجه این است که این ذهن باز و خواست به اشتراک گذاری آسیب ها، راهی قدرتمند برای ساختن اعتماد است.
زمانی که با ذهن باز، قسمت‌هایی از وجود خود را که تملق آمیز نیستند به اشتراک میگذارید (چون نگران قضاوت دیگران نیستید) دیگری به شما اعتماد بیشتری میکند و این یک رابطه‌ی اصیل را میسازد.
گام عملی: لیستی از خصوصیات خودتان که دوست دارید، تهیه کنید. استعدادها، تواناییها و با هر آیتم وقت بگذارید و قدردان آنها باشید. این لیست را برای همیشه نگه دارید تا یادآور مواهب زندگی شما باشد.
شما به آرامی رشد کرده و ارزش خود را میفهمید و شاد هستید از آنچه که هستید.

یافتن شادی درون


اگر منابع خارجی شادی، همیشگی و یا معتبر نیستند، ما باید به درونمان بنگریم، اما معنای آن
چیست؟
معنای آن یافتن لذت، در "کشف شگفت انگیز بودن خودتان" است، در رشد بی وقفه و در مسیریادگیری، در قدردانی از زندگی و احوال متغیر آن، در قدردانی از تنهایی و ارتباط. اینها همه مواهب بزرگی هستند و برای همیشه درون شما وجود دارند.
این مواهب درونی که میتوانند ما را شاد کنند چیستند؟ به این نمونه ها دقت کنید:
- آیا شما سخاوتمند هستید؟
- عاشقید و می توانید عشق بورزید؟
- حس غمخواری از دیگران دارید؟
- کاری را خوب انجام میدهید؟
- یک شنونده ی خوب هستید؟
- با ناراحتی دیگران همدردی میکنید؟
- قدردان زیبایی طبیعت و دیگران هستید؟
- ایده های خوبی دارید؟
- انسان مصممی هستید؟
- ورزشکار خوبی هستید؟
- انسان خلاقی هستید؟
همه ی اینها مواهبی درونی هستند که ممکن است داشته باشید و می توانید قدردان آنها باشید و این قدردانی میتواند شما را تبدیل به انسان شادتری کند. پس روند شادی درک، قدردانی، شادشدن  می تواند در مورد مواهب درون به کار گرفته شود، فارغ از آنچه در بیرون میگذرد؟ ما میتوانیم آگاهی را یاد بگیریم، قدردان خوبی های درونمان باشیم چیزهایی که آنچنان هم کامل هم نیستند و شروع کنیم که عاشق خودمان شویم.

شادی از کجا می آید؟


ارزش دارد تا زمانی را اختصاص دهیم به بررسی این موضوع که شادی از کجا میآید. آیا شادی از داشتن کسی که عاشق شماست یا خوردن یک غذای عالی یا داشتن اندامی کامل یا استراحت در ساحل یا نوشیدن یک فنجان قهوه ی خوب ناشی میشود؟
در واقع، نه. تمام موارد بالا، پدیده هایی هستند که خارج از ما اتفاق می افتند و آنها باعث شادی نمیشوند.
آنها ممکن است با شادی همبسته باشند، آنها اتفاق میافتند و ما در همان لحظه شاد میشویم، اما این یک رابطه ی علت و معلولی نیست. عامل دیگری نیز در همان زمان اتفاق میافتد.
در این زمان کنشی در ذهن ما رخ میدهد که بین رخداد آن عامل خارجی  نوشیدن قهوه و شاد شدن ماست.
این رخداد چیست؟ اجازه بدهید نگاه دقیقتری به این روند بیاندازیم:
1 -یک فنجان قهوه ی خوب مینوشیم  یا کتاب خوبی میخوانیم، یک غذای لذیذ، یک رابطه ی جنسی کامل...
2 -ملتفت قهوه میشویم، به آن توجه میکنیم، اگر متوجه آن نشویم، در حال خواندن کتاب باشیم و یا انجام کاری دیگر، شادی ناشی از نوشیدن قهوه را درک نمیکنیم.
3 -قدردان حس خوبی میشویم که از قهوه درک کرده ایم. این فقط درک و توجه صرف نیست. ما باید قهوه را آنطور که هست بپذیریم و قدردان مزه ی خوب آن باشیم.
4 -این خوبی باعث شاد شدن زندگی ما میشود، زیرا تجربه ی خوبی داشته ایم حتی اگر این تجربه ی خوب، نوشیدن یک فنجان قهوه باشد.
بنابراین درک و قدردانی خوبی یک فنجان قهوه، باعث میشود که حس شادمانی ما در زندگی افزایش یابد و زمانی که این تجربه ها، در مورد زندگیمان و خودمان افزایش یابد، شادتر میشویم.
آیا میتوان نتیجه گرفت که شاد بودن ما به قهوه و یا عوامل خارجی ارتباط دارد؟ نه. این روندی است که شادی درون آن است و این روند میتواند فارغ ازآنچه در دنیای خارج در حال رخ دادن است، اتفاق بیفتد. این روند میتواند بدون هر گونه رخداد خارجی هم اتفاق بیفتد زیرا میتوانیم قدردان مواهبی
باشیم که درون ما وجود دارد.
اجازه دهید روی این نکته تاکید کنم که تمام چیزی که برای شادی نیاز داریم درون ما هستند.
میتوانیم قدردان آنها باشیم و شادی را تجربه کنیم. آنها همیشه با ما بوده اند و خواهند بود و ابزار تبدیل این مواد خام به شادی نیز، درون ما وجود دارد. تنها باید آنها را توسعه دهیم.
گام عملی: این حقیقت را به یاد داشته باشید: آگاهی یافتن و قدردانی خوبی در هر چیزی، سبب میشود در زندگیمان شادتر باشیم و هر چه این درک و قدردانی بیشتر شود در مورد خودمان و زندگی شادتر خواهیم شد.

تبلیغات و فانتزی ها


یکی از دلایل اینکه مردم پیوسته در حال خریدکردن هستند و با این وجود اینقدر از زندگیشان ناراضی اند،تبلیغات است. تبلیغات نیازهای نادرست را میآفریند. ناگهان نیاز به یک آیفون یا ماشین جدید یا یک حلقه ی برلیان پیدا میکنیم، تنها به این دلیل که یک بازاریاب آن هوس را در سر ما انداخته است.
تبلیغات بسیار موثر است، ممکن است آن را درک نکنیم اما در ناخودآگاه ما پیوسته کار میکند و ما به خریدن تمایل پیدا میکنیم، تبلیغات آرزوها را در اذهان ما نهادینه میکند و ذهنیتی میآفریند که مساله ی ما هر چه که هست راه حل آن خرید است.
ذهنیتی را میآفریند که خریدن روشی عادی است و انتخاب دیگری وجود ندارد. تبلیغات همه جا هست، هر گوشه از زندگی ما امروزه از تبلیغات پر شده، به واقعیتی از زندگی ما تبدیل شده و بر ذهن ما اثر خود را میگذارد. تلویزیون تماشا کن، جریانهای تبلیغی در تمام روز به سوی شماست، مجله، روزنامه، وبسایت. در همه جا وجود دارد، فیسبوک، ایمیلها، بیلبوردها، اتوبوس، ورزشگاهها، فضاهای عمومی، لباس اشخاص، قبل از شروع فیلم، محصولات درون فیلمهای خانگی، همه جا وجود دارد. تبلیغ در وبسایتها یک امر اجتناب‌ناپذیر است‌.
ما می توانیم با این نیروی قدرتمند مبارزه کنیم آن هم با نخریدن تصوراتی که آنها سعی دارند برای ما بیافرینند، به آنها اجازه ندهیم نیازهای جعلی درون کله ی ما جای دهند، به آنها اجازه ندهیم با نگرانی‌ها و واهمه های ما بازی کنند.
نخست میتوانیم شبکه های تلویزیونی با تبلیغات زیاد را کمتر نگاه کنیم، به وبسایتهای پوشیده از تبلیغات کمتر سر بزنیم و خرید مجلات رنگارنگ پوشیده از تبلیغ را متوقف کنیم.
اما مهمتر اینکه میتوانیم به پیامهایی که برای ما میفرستند توجه بیشتری بکنیم. رویاهایی که سعی دارند برای ما خلق کنند، ترسهای ما که با آنها بازی میکنند. میتوان با دقت بیشتر، از این روند آگاه شده و کمتر در معرض تاکتیکهای آنها قرار گرفت.
گام عملی: یکی از نیازهای جعلی خود را بررسی کنید و از خودتان برسید چرا تبدیل به یک نیاز مهم شده است؟ چه میشود اگر آن را کنار بگذارید. کنار گذاشتن آن چه منافعی برای شما دارد؟ آیا شما زمان آزاد بیشتری برای تمرکز به دست میآورید و یا اضطراب کمتری از انجام کارهای متعدد روزانه خواهید داشت؟
چه اتفاق بدی ممکن است رخ دهد؟ و در صورت اتفاق، این رخدادها چه شکلی هستند؟ چطور میتوانید با
آنها مقابله کنید؟

دلیل ناشاد بودن و عدم رضایت از زندگی

زندگی ما سریالی از خیالبافی ها، ایدهآل ها و انتظارات است اما

متاسفانه، اغلب از داشتن آنها آگاه نیستیم.

همه ی ما خیالپردازی میکنیم و این تصورات میتوانند بسیار زیبا باشند اما مساله این است که زندگی بر پایه ی خیالپردازی نیست.
واقعیت زندگی ما شگفت آور است. اما تا زمانی که خودمان را با توهمات مقایسه میکنیم، شگفتی آن به چشم نمیآید. اگر انتظار خیال از واقعیت داشته باشیم، شگفتی آن به سرعت فروکش میکند. و این دلیل اصلی ناشاد بودن با خودمان، زندگیمان و دیگران است.
خیالپردازی همچنین دلیل جستجوی شادی در عوامل خارجی است، خیال میکنیم که اگر این تصورات به واقعیت تبدیل شوند، چقدر زندگی ما عالی خواهد شد. اگر آنها را داشته باشیم، چقدر خوشحال خواهیم شد اما این حقیقت ندارد و وقتی که به آنها میرسیم (غذا، دوست پسر، لباس جدید و غیره) ناگهان ارزش خود را از دست میدهند و آن طور که امید داشتیم ما را شاد نمیکنند ولی یاد نمیگیریم که: "ما به یک خیالپرداز تبدیل شده و در این

دایره سرگردانیم".

چند نمونه از خیالپردازیها:
- شخصی را با اندام زیبا میبینیم و آرزوی داشتن اندام و یا بازوهایی شبیه او را میکنیم.
- همسری میخواهیم که ما را شاد کند، بی قید و شرط دوستمان بدارد، رومانتیک باشد و نگران تمام نیازهای ما.
- میخواهیم کسی باشیم که عادتهای خوب را بدون نقص ایجاد میکند، هیچ وقت گند نمیزند و یک انضباط آهنین دارد.
- دوست داریم همه با ما مهربان باشند، سر چهار راه جلوی ما نپیچند، هیچ وقت عصبانی نشوند، وظایفشان را به درستی انجام دهند و زیراب زن نباشند.
- صبحانه ای کامل و بی نقص و آرامش بخش میخواهیم.
- در آرزوی دنیایی هستیم که همه مشتاق شنیدن حرفهای ما باشند، جذب داستانهای ما شوند و بیش از هر کس دیگری نگران ما باشند.
البته ما همیشه نمیدانیم که این تصورات را داریم، اما زمانی که از دست خودمان و یا دیگران ناامید، عصبانی و یا مضطرب میشویم، نشانه ی واضحی است که خیالاتی داشته ایم که درست از آب در نیامده است.

ما از خودمان ناراضی هستیم چون خیالپردازی هایمان به واقعیت نمیپیوندد، که اندامی عالی، همسری کامل و یا شغلی رویایی داشته و در همه چیز خوب باشیم. هیچ وقت گند نزنیم، عادتهای عالی داشته باشیم، هیچ وقت کارها را به تعویق نیاندازیم و یا کاریزمای یک ستاره سینما را داشته باشیم.
ما همچنین از دیگران ناراضی هستیم چون مطابق خیالات ما رفتار نمیکنند، که همیشه با ما مهربان باشند، نگران ما و رسیدن ما به خواسته هایمان باشند و بی ادب و سرد نباشند، ما را نادیده نگیرند و همیشه سر وقت به محل قرار بیایند.
ما از زندگیمان ناراضی هستیم چون زندگی ما آن طور که خیال میکردیم، از آب در نیامده، که هوا همیشه عالی باشد، خانه ی زیبا و شغل خوب داشته باشیم و همیشه در مرکز شادی و آرامش و هیجان بوده و با مردمی که دوستمان دارند احاطه شده باشیم و همه چیزهای عالی در زندگی ما تغییر نمیکنند.
رضایت در مورد رها کردن این خیالبافی هاست و فهمیدن اینکه زندگی بدون آنها هم عالی است. اطرافیان ما بدون خیالپردازی هم عالی هستند و خود کنونی ما شگفت آوریم.
چطور می توان از دست خیالات رها شد؟ نخست با آگاه شدن نسبت به آنها. مراقب خودمان بودن در هنگام خیالپردازی، پذیرش اینکه این واقعه رخ میدهد ولی ما به آن نیازی نداریم. به راحتی از آنها گذشتن. درک واقعیت و پذیرفتن عظمت زندگی بدون هیچگونه خیالپردازی.
واقعیت همینجاست. تنها باید یاد بگیریم که آن را ببینیم.
گام عملی: در زمان ناراحتی، ناامیدی، عصبانیت و یا اضطراب با درک احساسات خود بنویسید که کدام
تصورات شما به واقعیت تبدیل نشده که احساسات شما را متاثر کرده است. از دست آنها خالص شدن را تمرین کنید.