کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.
کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.

درگذشت دنیل کانمن

دنیل کانمن" روانشناس دانشگاه پرینستون و برنده جایزه نوبل اقتصاد در تاریخ ۲۷ مارس سال جاری میلادی در سن ۹۰ سالگی درگذشت. او تحقیقی پیشگامانه را در همکاری با "عاموس تورسکی" که در سال ۱۹۹۶ میلادی درگذشت انجام داده بود. تا پیش از تحقیقات آن دو محقق اقتصاددانان تصور می‌کردند که افراد لزوما عقلانی هستنند بدان معنا که به دنبال نفع شخصی شان می‌باشند و از تمام اطلاعات موجود برای تصمیم گیری بیطرفانه استفاده می‌کنند و ترجیحات شان ثابت است. این در حالیست که نتیجه تحقیقات کانمن و تورسکی نشان داد که این استدلال و تصور بی پایه‌ای می‌باشد. یافته‌های آنان به طور مستقیم یا غیرمستقیم الهام بخش تغییرات در سراسر دنیای تجارت از جمله طراحی مجدد برنامه‌های اهدای عضو و بهبود در برنامه ریزی برای پروژه‌های زیرساختی چند میلیارد دلاری بود.


به گزارش فرارو به نقل از وال استریت ژورنال، کانمن پیشگام چیزی بود که به عنوان اقتصاد رفتاری شناخته شد اگرچه او همیشه خود را یک روانشناس می‌دید. سرمایه گذارانی که درس‌های کانمن و تورسکی را می‌آموزند می‌توانند هزینه‌ها، ضرر‌ها و پشیمانی‌ها را به حداقل برسانند. بی اغراق می‌توان گفت که کانمن در مقایسه با هر فرد دیگری که سرمایه گذار حرفه‌ای نبوده تاثیر بیش تری بر عرصه سرمایه گذاری گذاشته است.


"جیسون زویگ" روزنامه نگار "وال استریت ژورنال" درباره دنیل کانمن می‌نویسد: "من برای اولین بار با "دنی" همانطور که همه او را این گونه صدا می‌زدند در کنفرانسی در مورد اقتصاد رفتاری در سال ۱۹۹۶ ملاقات کردم. سال‌ها به عنوان یک روزنامه نگار عرصه سرمایه گذاری فکر می‌کردم: چرا افراد باهوش در مورد پول تا این اندازه احمق هستند؟ حدود پنج دقیقه پس از ارائه سخنرانی دنی متوجه شدم که او پاسخ‌هایی به این پرسش من دارد نه تنها برای این پرسش بلکه تقریبا برای هر رمز و راز رفتار مالی. چرا ما بُرد‌ها را خیلی زود می‌فروشیم و برای مدت زمانی طولانی به باخت‌های مان می‌چسبیم؟ چرا می‌گوییم تحمل ریسک بالایی داریم و پس از سقوط بازار عذاب می‌کشیم؟ چرا وقتی شانس‌ها در مقابل مان قرار گرفته اند آن‌ها را نادیده می‌گیریم"؟

روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد

روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد
تا پیش از تحقیقات کانمن و تورسکی اقتصاددانان تصور می‌کردند که افراد لزوما عقلانی هستنند بدان معنا که به دنبال نفع شخصی شان می‌باشند و از تمام اطلاعات موجود برای تصمیم گیری بیطرفانه استفاده می‌کنند و ترجیحات شان ثابت است. این در حالیست که نتیجه تحقیقات کانمن و تورسکی نشان داد که این استدلال و تصور بی پایه‌ای می‌باشد. یافته‌های آنان به طور مستقیم یا غیرمستقیم الهام بخش تغییرات در سراسر دنیای تجارت از جمله طراحی مجدد برنامه‌های اهدای عضو و بهبود در برنامه ریزی برای پروژه‌های زیرساختی چند میلیارد دلاری بود.

فرارو- "دنیل کانمن" روانشناس دانشگاه پرینستون و برنده جایزه نوبل اقتصاد در تاریخ ۲۷ مارس سال جاری میلادی در سن ۹۰ سالگی درگذشت. او تحقیقی پیشگامانه را در همکاری با "عاموس تورسکی" که در سال ۱۹۹۶ میلادی درگذشت انجام داده بود. تا پیش از تحقیقات آن دو محقق اقتصاددانان تصور می‌کردند که افراد لزوما عقلانی هستنند بدان معنا که به دنبال نفع شخصی شان می‌باشند و از تمام اطلاعات موجود برای تصمیم گیری بیطرفانه استفاده می‌کنند و ترجیحات شان ثابت است. این در حالیست که نتیجه تحقیقات کانمن و تورسکی نشان داد که این استدلال و تصور بی پایه‌ای می‌باشد. یافته‌های آنان به طور مستقیم یا غیرمستقیم الهام بخش تغییرات در سراسر دنیای تجارت از جمله طراحی مجدد برنامه‌های اهدای عضو و بهبود در برنامه ریزی برای پروژه‌های زیرساختی چند میلیارد دلاری بود.

به گزارش فرارو به نقل از وال استریت ژورنال، کانمن پیشگام چیزی بود که به عنوان اقتصاد رفتاری شناخته شد اگرچه او همیشه خود را یک روانشناس می‌دید. سرمایه گذارانی که درس‌های کانمن و تورسکی را می‌آموزند می‌توانند هزینه‌ها، ضرر‌ها و پشیمانی‌ها را به حداقل برسانند. بی اغراق می‌توان گفت که کانمن در مقایسه با هر فرد دیگری که سرمایه گذار حرفه‌ای نبوده تاثیر بیش تری بر عرصه سرمایه گذاری گذاشته است.

"جیسون زویگ" روزنامه نگار "وال استریت ژورنال" درباره دنیل کانمن می‌نویسد: "من برای اولین بار با "دنی" همانطور که همه او را این گونه صدا می‌زدند در کنفرانسی در مورد اقتصاد رفتاری در سال ۱۹۹۶ ملاقات کردم. سال‌ها به عنوان یک روزنامه نگار عرصه سرمایه گذاری فکر می‌کردم: چرا افراد باهوش در مورد پول تا این اندازه احمق هستند؟ حدود پنج دقیقه پس از ارائه سخنرانی دنی متوجه شدم که او پاسخ‌هایی به این پرسش من دارد نه تنها برای این پرسش بلکه تقریبا برای هر رمز و راز رفتار مالی. چرا ما بُرد‌ها را خیلی زود می‌فروشیم و برای مدت زمانی طولانی به باخت‌های مان می‌چسبیم؟ چرا می‌گوییم تحمل ریسک بالایی داریم و پس از سقوط بازار عذاب می‌کشیم؟ چرا وقتی شانس‌ها در مقابل مان قرار گرفته اند آن‌ها را نادیده می‌گیریم.

به نظر میرسد که مغز انسان توجه و اعتبار بیش تری برای اظهار نظر‌های شخصی و اطلاعات فردی قائل است تا مطالعات آماری. بنا بر کتاب "تفکر: سریع و آهسته" نوشته "دنیل کانمن" در هنگام بررسی یک موضوع اگر دربار آن گزارش‌های شخصی و اطلاعات آماری هر دو موجود باشند به اطلاعات آماری و نرخ پایه معمولا کم‌تر توجه می‌شود یا کاملا نادیده گرفته می‌شوند.

در تعریف نرخ پایه این طور باید گفت که تصور کنید در یک کوزه ۱۰۰ تیله رنگی وجود دارد که ۱۵ تیله آن سبز و ۸۵ تیله قرمز است. به نسبت تعداد هر تیله به کل تیله‌ها نرخ پایه می‌گو‌یند. در این حالت نرخ پایه برای تیله سبز رنگ ۱۵ درصد است و البته احتمال این که به طور تصادفی از کوزه تیله سبز انتخاب شود هم ۱۵ درصد خواهد بود. در اینجا مثال دیگری را برای فهم بهتر موضوع بیان می‌کنیم که در همان کتاب ذکر شده است:

مارک یک مرد لاغر اندام اهل آلمان است که عینک به چشم می‌زند و دوست دارد آثار موتزارت را گوش دهد. کدام یک محتمل‌تر است؟ اینکه مارک

الف) یک راننده کامیون باشد

ب) استاد ادبیات در فرانکفورت باشد

اکثر افراد گزینه دوم (ب) را انتخاب می‌کنند که اشتباه استدر آلمان تعداد رانندگان کامیون هزار برابر تعداد اساتید ادبیات است (به ویژه اساتید ادبیات در فرانکفورت). به همین خاطر، بسیار محتمل‌تر است که مارک راننده کامیون باشد. با این وجود، چه اتفاقی رخ می‌دهد که ما گزینه دوم را انتخاب می‌کنیم؟ توضیحات درباره ظاهر و شخصیت مارک ما را فریب داده و باعث می‌شود اطلاعات آماری را نادیده بگیریم و به جای انتخاب گزینه اول که بسیار محتمل‌تر است گزینه دوم را انتخاب کنیم و این کار یعنی غفلت از نرخ پایه.

کانمن در آن کتاب سوگیری‌های شناختی مختلفی را بررسی می‌کند. او در ابتدا مغز انسان را به دو سیستم تقسیم می‌کند که هر یک ویژگی‌های مشخصی دارند. این سیستم‌ها عبارتند از:

سیستم ۱ که به طور خودکار و سریع و احساسی کار می‌کند و معمولا تلاش زیادی به خرج نمی‌دهد. سیستم ۱ بخشی از مغز ما است که به صورت غریزی و ناگهانی عمل می‌کند بدون آن که به شکل خودآگاه بر آن کنترل داشته باشیم. برای مثال، وقتی یک صدای بلند و غیرمنتظره را می‌شنویم چه کار می‌کنیم؟ احتمالا به سرعت و به شکل خودکار توجه ما به سمت صدا جلب می‌شود. این همان سیستم ۱ است. این سیستم میراث گذشته تکاملی ما است: نشان دادن واکنش‌ها و قضاوت‌های سریع به نجات و بقای ما کمک می‌کند.

در مقابل، سیستم ۲ کُندتر است نیاز به تلاش بیش تری دارد و سیستماتیک و منطقی کار می‌کند. سیستم ۲ آن قسمت از ذهن است که برای تصمیم گیری فردی، استدلال و اعتقادات به کار می‌آید. این سیستم با فعالیت‌های خودآگاه مثل خویشتن داری، تمرکز و انتخاب سر و کار دارد.

کانمن در سال ۱۹۶۹ میلادی در دانشگاه تدریس می‌کرد که از تِوِرسکی روانشناس ریاضی و همکارش در آن دانشگاه خواست تا بازدیدی از کلاس او داشته باشد. تورسکی در سخنرانی خود در آن کلاس استدلال کرد که انسان‌ها در تخمین خطرات و احتمالات بد نیستند. کانمن در آن زمان گفت: "من باور نمی‌کنم"! کانمن در آن زمان در حال مطالعه درک بصری بود. او پیش‌تر باور داشت همان طور که توهمات نوری چشم را فریب می‌دهند توهمات شناختی نیز ذهن را فریب می‌دهند. بحث میان کانمن و تورسکی از آن روز سر میز ناهار آغاز شد و تا سال‌ها بعد ادامه یافت. تورسکی سازمان یافته و دارای اعتماد به نفس بود. کانمن، اما نامرتب بود و به خود شک داشت و به طرز شگفت آوری شیوه کارش شهودی بود.

در سال ۱۹۷۱ میلادی آن دو مرد برای این که تصمیم بگیرند نام کدام یک از آن‌ها به عنوان نویسنده اصلی اولین مقاله علمی مشترک شان ذکر شود از روش پرتاب سکه و شیر و خط استفاده کردند. پس از آن به مدت ۲۵ سال ان دو مقالات بسیار دیگری را به صورت مشترک نوشتند.

روزنامه نگار "وال استریت ژورنال" که کار ویراستاری کتاب "تفکر، سریع و آهسته" را برای کانمن انجام داده بود در ادامه می‌افزاید: "دنی به جای اینکه وضع موجود را معتبر فرض کند همیشه با این فکر شروع می‌کرد که آیا منطقی است یا خیر. او هم چنین بی امان از خود انتقاد می‌کرد. دنی پس از دریافت نامه‌ای انتقادی از یکی از خوانندگان که در نقد یادداشت من نوشته بود به من گفت: "آیا می‌دانی چقدر خوش شانس هستی که هزاران نفر مخاطب داری که می‌توانند به تو بگویند اشتباه می‌کنی"؟ دنی هم چنین اصرار داشت که مطالعه تله‌ها و پارادوکس‌های ذهن انسان او را در حل مسئله بهتر از هر کس دیگری نمی‌سازد. او گفته بود:"من فقط در تشخیص اشتباهات ام بعد از انجام آن بهتر هستم". او موفقیت خود را مدیون سخت کوشی، اما حتی بیش‌تر از آن شانس به ویژه ملاقات با تورسکی می‌دانست.

دنی با وجود تمام دانشی که در مورد میزان احمق بودن سرمایه گذاران داشت سعی نکرد از بازار پیشی بگیرد. او به من گفت:"من اصلا سعی نمی‌کنم باهوش باشم. این ایده که من می‌توانم چیزی را ببینم که هیچ کس دیگری نمی‌تواند آن را ببیند یک توهم است". او اغلب می‌گفت:"اگر تصمیمات کم تری می‌گرفتیم همه ما سرمایه گذاران بهتری بودیم".

ویژگی های افراد باهوش


۱. با فکر باز به مسائل نگاه می‌کنند

یکی از نشانه‌های افراد با هوش بسیار بالا بر اساس روانشناسی این است که پذیرای عقاید و افکار نو یا متفاوت هستند. آنها متعصبانه تنها نظرات خود را دنبال نمی‌کنند بلکه مشتاق کشف زوایای مختلف، ایده‌های جدید و راه‌حل‌های جایگزین هستند.

با این حال، این بدان معنا نیست که به راحتی تحت تأثیر قرار می‌گیرند. در واقع، کاملا برعکس است. افراد بسیار باهوش از گشاده‌فکری خود به عنوان ابزاری برای سنجش همه گزینه‌ها و سپس نتیجه‌گیری آگاهانه استفاده می‌کنند.

۲. همواره کنجکاو هستند

آنها همیشه سؤال می‌پرسند و مشتاق کسب اطلاعات بیشتر در مورد طیف گسترده‌ای از موضوعات هستند. به عبارت دیگر کنجکاوی‌شان سیری‌ناپذیر است. همین کنجکاوی بی حد و مرز و مداوم است که اجازه می‌دهد افراد بسیار باهوش ایده‌ها و دیدگاه‌های متفاوت را در کار خود اعمال کنند.

۳. از خلوت کردن با خود لذت می‌برند

افراد بسیار باهوش اغلب از وقت‌گذرانی در تنهایی لذت می‌برند. این به دلیل ضداجتماعی بودن آنها نیست بلکه به این خاطر است که تنهایی به آنها فضایی برای فکر، تامل و کندوکاو در دنیای درونی‌شان را می‌دهد.

۴. بسیار انعطاف پذیرند

یکی دیگر از نشانه‌های هوش زیاد، سازش‌پذیری است. آنها در انطباق خود با تغییرات مهارت دارند، در افکار خود متعصب نیستند و درعوض این قابلیت را دارند که رفتار خود را با موقعیت‌های جدید تنظیم کنند.

این افراد می‌توانند داده‌های جدید را دریافت کنند، بر اساس آن حرکت کنند و تصمیماتی بگیرند که به آنها کمک می‌کند به طور مؤثرتری در زندگی حرکت کنند. توانایی آنها در سازگاری و تکامل، گواهی بر چابکی و انعطاف ذهنی آنهاست.

۵. تفکر خودانتقادی دارند

افراد بسیار باهوش نه تنها از دنیای اطراف خود انتقاد می‌کنند بلکه اغلب بزرگترین منتقد خود نیز هستند. آنها این توانایی ذاتی را دارند که اشتباهات خود را بپذیرند و از آنها درس بگیرند،‌ نه اینکه اشتباهاتشان را نادیده بگیرند یا دیگران را سرزنش کنند.

این ویژگی ریشه در تمایل آنها برای رشد و بهبودی شخصی‌شان دارد. آنها می‌دانند که مسیر رشد با اشتباهات هموار شده است و هر قدم اشتباه فرصتی است برای یادگیری و بهتر شدن.

به خاطر داشته باشید که انتقاد از خود نشانه‌ای از عزت نفس پایین نیست، بلکه نشانه‌ای واضح از تعهد آنها به رشد و یادگیری شخصی است.

۶. برای ارتباطات عمیق ارزش قائلند

افراد بسیار باهوش اغلب کیفیت را بر کمیت ترجیح می‌دهند، به خصوص وقتی صحبت از روابط به میان می‌آید. این افراد درک می‌کنند که ارتباط واقعی فراتر از گفتگوهای سطحی است و همین ارتباطات است زندگی ما را غنی کرده و به آن معنا می‌بخشد.

۷. همیشه به دنبال تجربیات جدید هستند

افراد با هوش بسیار بالا تشنه تجربه‌های جدیدند. آنها از وضعیت موجود راضی نیستند و دائماً به دنبال ایده‌ها، مکان‌ها و ماجراهای جدید هستند. این افراد می‌دانند که زندگی یک سفر مستمر در مسیر یادگیری و رشد است و مشتاق هستند که از آن نهایت استفاده را ببرند.

۸. متوجهند که چقدر نمی‌دانند

افراد بسیار باهوش به شدت از وسعت چیزهایی که نمی‌دانند آگاه هستند. این درک آنها را دلسرد نمی‌کند، بلکه حس کنجکاوی و تمایل آنها را برای یادگیری بیشتر تقویت می‌کند. فروتنی و ولع آنها نسبت به کسب دانش، نشانه روشنی از هوش آنهاست.

۹. همه چیز را زیر سوال می‌برند

مهم‌ترین چیزی که باید در مورد افراد بسیار باهوش درک کرد، تمایل آنها به زیر سوال بردن همه چیز است. آنها یک کنجکاوی و شک ذاتی دارند که وادارشان می‌کند خِرد پذیرفته‌شده را به چالش بکشند و عمیق‌تر به کاوش بپردازند. این تلاش بی‌وقفه برای درک است که آنها را متمایز می‌کند.

بخش هایی خواندنی از کتاب هنر ظریف بیخیالی

هنر ظریف بیخیالی  یا هنر رندانه به ت*خ* م گرفتن  اثری جذاب و خواندنی از مارک منسن، نویسنده و وبلاگ نویس آمریکایی است.

این کتاب پرفروش نیویورک تایمز درباره درک بهتر زندگی است. یک جنبش پوزیتیویستی وجود دارد که ما را وادار می کند همیشه تجربیات مثبت داشته باشیم. مانند زندگی بلاگر های اینستاگرامی این جنبش به ما میقبولاند که باید بیشتر خرج کنیم دندان هایمان را لمینیت کنیم دماغ مان را عمل کنید تا ارزشمند باشیم


با این حال، واقعیت اینگونه نیست. ما استثنایی نیستیم، اما متوسط ​​هستیم. این کتاب توضیح می دهد که چرا این حرکت مضر است و چرا غیر واقعی است.


این کتاب به خواننده کمک می کند تا با نشان دادن چیزهای مزخرف به محدودیت زندگی خود پی ببرد.

اولین محدودیت این است که ما مقدار محدودی از مشکلات را برای به تخم گرفتن داریم. وقتی این حد را بدانیم، می‌توانیم به درستی انتخاب کنیم که به چه چیزهایی باید اهمیت بدهیم و چه چیزهایی را نباید اهمیت بدهیم.


شادی موضوع ظریفی است، اما برخورد با آن از منظری متفاوت همیشه مفید است.

نویسنده دیدگاه متفاوتی نسبت به همه رسانه ها ارائه می دهد. در این دیدگاه جدید، ما یاد می گیریم که حتی تلاش نکنیم و حتی تسلیم شویم !


این کتاب لحنی دارد شبیه رفیقی که بد دهن است ولی خیر خواه و عاقل هم هست

در طولی زمانی که شما این کتاب را میخوانید ممکن است از نحوه گفتار بی ادبانه نویسنده خنده تان بگیرد مارک منسون بسیار طناز است و ما باید از مترجم این کتاب یعنی ارشاد نیک خواه متشکر باشیم که توانسته با این مهارت ترجمه کند و متن کتاب را توانسته به خوبی به فارسی برگرداند.



حرف حق من

ممکن است شما بگویید این کتاب دارد خواننده را به سمت تنبلی سوق میدهد اما اشتباه میکنید مارک منسون نویسنده این کتاب این افراد تنبل را ک*و*ن گشاد خود محق بین خوانده است این کتاب مثل یک دوست طناز و کمی بی ادب حقایقی را بی تعارف به شما میگوید و نگرش شمارا بالغ تر میکند و به شما می اموزد به چه چیز هایی در زندگی اهمیت بدهید و به چه چیز هایی اهمیت ندهید و چگونه رشد کنید .

مارک منسن کیست؟

مارک منسن نویسنده‌ی مشهور آمریکایی متولد سال ۱۹۸۴ است. او از نسل تازه‌ای از نویسندگان انگیزشی به‌حساب می‌آید که بر خلاف نسل گذشته معتقد نیستند با تلاش به هر چیزی که بخواهید دست پیدا می‌کنید. او در دانشگاه بوستون درس‌خوانده است و اولین‌بار کارش را به‌عنوان یک وبلاگ‌نویس شروع کرد. وبلاگ او در حوزه‌ی خودباوری و رشد فردی بسیار مشهور است.

امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید این کتاب با داستان هایی که از افراد سرشناس میگوید نگرش شمارا بالغ تر میکنید و باعث میشود رویکرد بهتری به زندگی داشته باشید.


در زیر پاراگراف هایی جالب از متن کتاب رو انتخاب کردم و براتون آوردم. امیدوارم که خوشتون بیاد. 


"قدرت زیاد مسئولیت زیادی با خود میاورد و برعکس".

"مشکلات به زندگی ما معنا و اهمیت میدهند در نتیجه فرار از مشکلات معادل داشتن یک زندگی بی معناست هرچند اگر این زندگی در ظاهر لذت‌بخش باشد."

"فعالیت هایی مثل به پایان رساندن یک مسابقه ماراتن، بزرگ کردن بچه و راه‌اندازی یک کسب و کار  با اینکه استرس زا، دشوار و غالبا ناخوشایند هستن در نهایت خوشبختی بیشتری برای ما به ارمغان میاورند تا لذت های سطحی و زودگذر. اینها معنادارترین و لذت‌بخش ترین کارهایی هستن که یک فرد میتواند انجام دهد. این فعالیت ها در خود تلاش، رنج و حتی خشم و ناامیدی به همراه دارند اما زمانی که به نتیجه برسند و داستان آن را برای نسل های بعدی بازگو کنیم چشم هایمان پر از اشک میشود. همانگونه که فروید میگوید یه روز در نگاه به گذشته سالهای پر مشقت برای شما زیباترین سالهای زندگی خواهند بود.  "

"بیشتر ما در بسیاری از کارهایی که میکنیم عادی هستیم. برای اینکه در کاری به حد عالی برسید باید زمان و انرژی بسیار زیادی را صرف این کار کنید و چون انرژی و زمان ما محدود است تعداد کمی از انسان ها در بیشتر از یک کار به حد استثنایی میرسند( همان موضوع نابغه بودن در یک حوزه خاص). از لحاظ آماری احتمال اینکه کسی در همه عرصه های زندگی یا حتی بسیاری از حوزه ها استثنایی باشد وجود ندارد."

"سیل اطلاعات از وقایع بی نظیر ما را شرطی کرده که استثنایی بودن در دوران کنونی عادی است و چون ما بیشتر اوقات کاملا عادی هستیم، حجم انبوه اطلاعات استثنایی باعث میشود که ما احساس ناامنی و بیچارگی کنیم زیرا ما به اندازه کافی خوب نیستیم. در نتیجه بیشتر و بیشتر در پی جبران این موضوع با محق دانستن و سرخوشی های خود هستیم."

"متداول نشان دادن استثنایی ها توسط رسانه های جمعی باعث شده است که افراد احساس بدی نسبت به خود پیدا کنند و باید افراطی تر و با اعتماد به نفس تر باشند تا مورد توجه واقع شوند. یعنی ما با مقایسه خود با دیگران، احساس بی عرضه بودن نسبت به خود پیدا میکنیم."

"ما به گونه‌ای تکامل یافته‌ایم که نارضایتی جزئی جدایی ناپذیر از زندگی ما شده و این نارضایتی برای بقا و ابتکار لازم است."

"خوشبختی از حل کردن مشکلات نشات میگیرد. اگر از حل کردن مشکلات اجتناب کنیم یا حس کنیم که هیچ مشکلی نداریم خودمون رو بدبخت میکنیم. اگر هم حس کنید مشکلاتی دارید که از عهده آن برنمیایید بازهم خودتان را بدبخت میکنید. راز مسئله حل کردن مشکلات است نه نداشتن مشکل.در نتیجه شادی نوعی عمل است، نوعی فعالیت است. نه چیزی که به شما اعطا شود یا آن را در یکی از مقالات علمی پیدا کنید. خوشبختی کاری همیشگی است زیرا حل مشکلات کاری همیشگی است. خوشبختی واقعی و حقیقی تنها زمانی رخ میدهد که مشکلاتی را پیدا کنید که آنها را دوست دارید و از حل کردن آنها لذت میبرید. خوشبختی نیازمند تلاش و کوشش است و از مشکلات به دست میاید."

"همانگونه که برای صعود به قله باید تلاش و تقلای زیادی رو در مسیر صعود متحمل بشیم، برای کسب موفقیت در هر حوزه‌ای نیز باید آماده تحمل سختی ها و دشواری های زیادی در طول مسیر باشیم. "

"اینکه برای چه چیزی حاضرید بجنگید تعیین میکند شما چه کسی خواهید شد."

"روش ناکارآمد متخصصان حوزه رشد فردی

وسواس و زیاده‌روی در احساسات به این دلیل بد است که احساسات همیشه گذرا هستند. هرچیزی که امروز ما رو خوشحال میکنه لزوما فردا نیز مارو خوشحال نخواهد کرد زیرا بیولوژی ما نیازمند چیزهای بیشتری است."

" پدیده تردمیل لذت، یعنی ما همیشه سعی میکنیم موقعیت زندگی خود را تغییر دهیم اما در بلند مدت احساس بهتری پیدا نمیکنیم. برای همین مشکلات بازگشت پذیر هستند." 

"ارزش‌های متداولی وجود دارند که مشکلات بدی برای مردم ایجاد میکنند و به ندرت حل میشوند. مانند لذت. لذت خوبه اما اگر بخاید به عنوان یک ارزش زندگی خود را حول آن شکل بدهید چیز بدی است. از هر معتاد یا فرد چاقی بپرسید که دنبال کردن لذت ها چه نتیجه‌ای برایشان به همراه داشته. لذت یک خدای دروغین است. افرادی که زندگی خود را صرف لذت های سطحی میکنند در نهایت نگرانتر و از لحاظ احساسی ناپایدارتر و افسرده تر میشوند. لذت سطحی ترین رضایت مندی زندگی است در نتیجه کسب کردن و از دست دادن آن از همه چیز آسانتر است. با وجود این لذت چیزی است که برای بازاریابی از آن استفاده میشود، همان چیزی که ما بر آن متمرکز شده ایم و برای پرت کردن حواس خود از آن استفاده میکنیم. اگرچه تا حدودی برای زندگی لازمه اما به تنهایی کافی نیست. لذت دلیل خوشبختی نیست بلکه اثر خوشبختی است. اگر همه چیز را درست پیش ببرید آنگاه لذت نیز بصورت طبیعی رخ خواهد داد. "

"دومین ارزش نامطلوب، مقدم شمردن موفقیت های مادی بر ارزش های معنوی است. چنین افرادی آدم های سطحی نگر و بیهوده‌ای هستند. "

"سومین ارزش بد همیشه بر حق بودن است که ناشی از خطاهای شناختی ماست. افراد محق نمیتوانند از اشتباهات خود درس بگیرند و دیدگاه های مخالف را بیازمایند و دریچه اطلاعات مهم و جدید رو به روی خود میبندن."

"چهارمین ارزش بد مثبت ماندن است چون مدام باید احساسات منفی رو انکار کنیم که به ناکارآمدی احساسی می انجامه. پس بهتره که واقعیت رو بپذیریم تا زور بزنیم که مثبت بمانیم. مثبت بودن همیشگی نوعی اجتناب کردن است نه یک راه‌حل خوب برای مشکلات زندگی. مشکلاتی که اگر معیارها و ارزش‌های خوبی را انتخاب کرده باشید باید به شما انگیزه بدهد."

" احساسات منفی برای سلامت احساسی ما لازم هستن چون با بررسی آنها و پیدا کردن ریشه این احساسات میتوانیم زندگی خود را بهبود ببخشیم. "


"مشکل حق به جانب بودن اینست که افراد نیاز پیدا کنند که پیوسته نسبت به خود احساس خوبی پیدا کنند که این کار نیازمند انرژی و کار زیادی است تا خود را فریب دهید که خراب کاری های شما بد نیست."

«وجود ما چه ارزشی بالاتر از این می تواند داشته باشد که کاملا خودمان باشیم؟


معرفی کتاب ماندن در وضعیت آخر

کتاب ماندن در وضعیت آخر اثر امی ب. هریس ، تامس ای. هریس  است؛ نویسندگان در این کتاب، نظریه مشهور اریک برن یعنی «تحلیل تبادلی (تحلیل رفتار متقابل)» را با ذکر مثال هایی ساده و فهمیدنی به روشنی توصیف کرده و آن را به طرزی ماهرانه و اندیشمندانه به ملاحظاتی گسترده تر، مانند ارزش های اخلاقی، ارتباط داده اند.


یکی از خصوصیات جوان بودن این است که اگر مجبور شدیم چیزی را دوباره از نو شروع کنیم، میتوانیم با انگیزه و انرژی بالایی این کار را انجام دهیم. اما بیشتر ما دیگر جوان نیستیم و گذشته همچون یک سگ دست آموز پیر پشت سر ماست و برای جلب توجه خودش را به پر و پای ما میمالد. اگر به او امر کنیم که برود و گوشه‌ای بنشیند میرود مینشیند ولی زود بازمیگردد. 

گذشته همیشه با ماست. با همه لحظه های بد و خوبش، با همه احساس هایی که با آن لحظه های خوب و بد توأم بودند. احساس‌های خوب گذشته یادآور لحظاتی طلایی اند که گهگاه با به خاطر آوردنشان میخواهیم از شادی پر و بال دربیاوریم. 

اما آنچه معمولا بیشتر بر ذهنمان فشار میاورد احساس‌های بد است. 

چه بسا روزی با انگیزه و شور و هیجان فوق‌العاده ای از خواب بیدار شویم و دنیا به کاممان باشد. ولی گاهی فقط در عرض یک ثانیه، یک اخم، یک بی احترامی، یا یادآوری یک شکست، میتواند همه چیز را خراب کند. و این احساس گاهی همه روز طول میکشد. ممکن است دهها کتاب درباره رفتار و انگیزش و تسکین های روحی خوانده باشیم. ممکن است درون نگری، آینده نگری و گذشته نگری داشته باشیم ولی همینکه کسی ناراحتمان میکند یا به مصیبتی گرفتار میشیم، ممکن است همه اینها از ذهنمان خارج شود و به جایش احساسات بد تا مغز استخوانمان نفوذ کند و همه نداهای عقل را که میتوانست به ما امید و اطمینان دهد که زندگی میتواند دوباره خوب شود را از وجودمان بیرون براند. 

بیشتر ما عوارض این حالت را میشناسیم: بی حوصلگی، افسردگی، بی حالی، بی‌تفاوتی، از دست دادن روحیه، کسالت و اندوه، بی رغبتی به انجام کارها، بی برنامگی، بی اشتیاقی، تنهایی و خلاصه خالی بودن از حس و شور زندگی.

اما خبر خوب این است که اگرچه نمیتوانیم جلوی احساسات بد را بگیریم، اما میتوانیم از ماندنشان جلوگیری کنیم. این کتاب تنها درباره راه رهایی از دست احساسات بد پس از پیدایش آنها نیست بلکه درباره چگونه یافتن احساس های خوب هم هست. کتابی درباره دوس داشتن، حرف زدن، گوش کردن و خواستن و بخشیدن و گرفتن و تعیین مقصد زندگی و لذت بردن از سفر زندگی است. زندگی تنها سفری است که در این دنیا در پیش داریم و علی‌رغم کمبودهای خود و نواقص دنیایی که در آن به سر میبریم، کاری کنیم که سفر خوبی باشد. 

شادکامی از دیدگاه مارتین سلیگمن و خیام نیشابوری

خیام، نامی آشناست. او را بسیاری بخاطر رباعیاتش میشناسند و شاید کمتر کسی متوجه این باشد که خیام یکی از ستاره شناسان و ریاضیدان های مشهور و برجسته نیز بود. ولی ناگفته پیداست که رباعیاتش شهرت جهانی دارند و بسیاری از آنها الهام گرفته اند.

احتمالاً همزمانی او با مجادلات کلامی فرقه های مختلف و همچنان قیام دولت سلجوقی، جنگهای صلیبی و سقوط دولت آل بویه در جهان بینی او تاثیر گذاشت و سبب شد تا تأملاتی بر چیستی خوشنودی و خرسندی انسانها داشته باشد.

از سوی دیگر، مارتین سلیگمن، یکی از روانشناسان معاصر و برجسته امریکایی است. او بیشتر شهرت خود را مدیون طرح نظریه “درماندگی آموخته شده  "learned helplessness   “میباشد ، که در آن شادکامی، امید، رضایتمندی و مفاهیم دیگر بصورت اصولی و علمی مورد بحث و تحقیق قرار گرفته است . ولی در چندین سال اخیر او یکی از بنیانگذاران مکتب روانشناسی مثبت گرفته اند. البته در این اواخر روانشناسی مثبت مورد انتقاد روانشناسان دیگر نیز بوده است، ولی با آنهم دانشگاه پنسیلوانیا در شهرفیلادلفیا در رشته روانشناسی مثبت مدرک ماستری میدهد.

آنچه در اینجا میخوانید مقایسه ایست میان جهان بینی خیام نیشابوری و رویکرد کلی روانشناسی مثبت به زندگی. شادکامی، خوشحالی، خرسندی و خشنودی کلماتی هستند که از نقطه نظر ادبی، تقریباً دارای بار معنایی مشترکی میباشند، اما ازدیدگاه روانشناختی هر کدام پیام متفاوتی را ارائه میدهند. آنچه که در این مقاله بررسی میگردد، توصیف و تحلیل شادکامی ازسه دیدگاه کاملا متفاوت فرهنگی، ادبی و علمی میباشد.

از هنگامی که مارتین سلیگمن رویکرد “روانشناسی مثبت نگر” (یا روانشناسی مثبت Psychology Positive (را به جامعه روانشناسی معرفی نمود، تنها ده سال میگذرد و در این مدت کوتاه شاهد به وجود آمدن یک مکتب جدید با نظریه ها، پدیده ها و مفاهیم مختلف بوده ایم. اگرچه این مفاهیم و اصطلاحات امروزی از ابتدای پیدایش دانش بشری، توسط فیلسوفان و دانشمندان یونانی، هندی، ایرانی و افغان مورد بحث و چالش بسیار قرار گرفته اند، اما سلیگمن و همکارانش با استفاده از روش علمی و طبقه بندی مفاهیم توانستند مجموعه کاملی از این کلمات را در یک مکتب جدید فکری با عنوان رویکرد مثبت نگر معرفی نمایند.

بنابراین آنچه که امروز در نظریه های روان شناسی مثبت نگر غرب، در مورد شادکامی، امید، خوشبینی، رضایتمندی، نوع دوستی، سعادت و عشق میبینیم، پدیده ها و کلمات جدیدی نیستند که در ادبیات و فلسفه اصیل فارسی نوظهور باشند. بنابراین با بررسی اجمالی اشعار شاعران پارسی از جمله حکیم خیام نیشابوری به سهولت می توان به درستی این امر پی برد. فرزانه نیشابور که در اصل ریاضیدان و اخترشناس بود، در آفرینش رباعی، شاعری بی همتاست. خیام در رباعیاتش بارها از کلمات شادمانی، خوشی و شادی استفاده نموده است و شاد زیستن در تمام لحظات زندگی را فلسفه آفرینش می داند.

شادکامی چیست؟

در سال 2002 میلادی، مارتین سلیگمن با بیان نظریه شادکامی که به مفهوم “اودایمونیا” (Eudaimonia) ارسطو شباهت بسیاری دارد، گام بزرگی را در جهت تعریف شادکامی برداشت. ارسطو شادکامی را در خوب بودن، نیکی کردن و زندگی در سایه آن می دانست و سلیگمن به پیروی از این جمله، شادکامی حقیقی را رسیدن به فراخنای شناسایی و رشد توانایی (کنجکاوی، نیروی حیاتی و قدردانی) در بازی، کار و عشق بیان کرده است. خیام نیز در رباعی زیبایی تعریف خویش را از شادکامی بدینگونه بیان نموده است.

برخیز و مخور غم جهان گذران

بنشین و دمی به شادمانی گذران

در طبع جهان اگر وفایی بودی

نوبت به تو خود نیامدی از دگران  

ادامه مطلب ...

دلنوشته

قبلا عصبی میشدم، اذیت میشدم.. ولی خب الان خیلی چیزارو یاد گرفتم که کمتر عصبی بشم و کمتر اذیت بشم؛ اینکه از کسی انتظار نداشته باشم، خودم حال خودمو خوب کنم.. یاد گرفتم ادماییو کنار خودم نگه دارم که بهم آرامش میدن.. و خیلی راحت قید ادمایی که حالمو بد میکنن بزنم.. با کسی که نمیفهمه بحث نکنم.. دنبال چیزایی باشم که حالمو خوب میکنه.


من هم پر حرف ترین آدم دنیام؛ هم ساکت ترین

هم مهربون ترین آدم دنیام؛ هم بی اعتنا ترین

هم باحال ترین آدم دنیام؛ هم ضد حال ترین

هم خوشحال ترین آدم دنیام؛ هم غمگین ترین

هم حساس ترین آدم دنیام؛ هم بی احساس ترین

هم خوش برخورد ترین آدم دنیام؛ هم سرد ترین

و همه ی اینا بستگی داره که طرف مقابلم کی باشه


«سرزمینم»

این‌جا سرزمین ماست از سپیده دم عمر این‌جا بوده‌ایم، این‌جا بازی کرده‌ایم، 

عاشق شده‌ایم

و شعر نوشته‌ایم 

«ما اینجا ماندگاریم.»


بزرگترین دشمن و مانع  ما در زندگی  ترس و ناامیدی و افکار و روحیات منفی درون خودمونه   نه عوامل بیرونی.


بیشتر ما آدم ها  در شعار دادن و ادعا کردن استادیم  اما پای عمل که میرسه هزار و یک جور بهونه الکی برای خودمون میتراشیم.  وقتی پشتکار و سختکوشی افراد موفق رو میبینم از امثال خودم تعجب میکنم که بیشتر اوقات شرایط و وضع موجود رو دلیل ناکامی های خود میدونیم نه کم کاری ها و تنبلی های خودمون‌.



کتابخوانی

طی 5 سال آینده شما تغییری نخواهید کرد 

مگر به دلیل ملاقات با افراد خاص و کتاب‌هایی که 

مطالعه می‌کنید.

 چارلز جونز


عادت ها می توانند انسان را نابود کنند 

کافی است انسان به گرسنگی و رنج بردن عادت کند، به زیر ستم بودن، تا هرگز به رهایی فکر نکند و ترجیح بدهد در بند بماند...! 


 گرسنگی  و ابریشم

 هرتا مولر

یک نوع توسعه ی فکر هست که مخصوص مجاورت قبر است؛ نزدیک به مردن بودن حقایق را بر آدمی مکشوف می سازد.


 بینوایان

ویکتور هوگو

آدم در کشور خودش راحت‌تر است. اینجا دستِ کم می‌تواند دیگران را عامل همه‌ی ناراحتی‌هایش بشمارد و خودش را تبرئه کند.

جنایت و مکافات

فیودور داستایوفسکی



اگر چه مردم وانمود می‌کنند 

که به حق احترام می‌گذارند، 

اما در برابر هیچ چیز غیر از زور 

سر فرود نمی‌آورند.

آلبر کامو

وقتی کسی همین‌طوری پیدایش بشود، بی‌خبر وسطِ زندگی آدم، یک روز هم بالاخره، بی‌خبر غیبش می‌زند! 

بره گمشده راعی

هوشنگ گلشیری


واحد اندازه گیری کتاب خواندن،

تعداد صفحه یا دقیقه در روز نیست،

بلکه مقدار تغییری است که

در شناخت از هویت خودمان

و یا ماهیت جهان اطراف مان

ایجاد شده است...










سفر چرا؟

از وقتی که خبر مهاجرت نزدیک به 3 میلیون ایرانی مخصوصا نخبگان و متخصصان در سال 2022 رو شنیدم با خود میگم آیا نباید منم در تصمیمم برای ماندن تجدید نظر کنم؟ برای شخص من که چیزی برای از دست دادن ندارم و فعلا جوانم و اون انعطاف‌پذیری لازم رو دارم تا با یک محیط جدید و فرهنگ جدید سازگاری پیدا کنم، چرا باید در رفتن تردید کنم و در این کشور بمونم و اینقدر به خودم سخت بگیرم؟ چرا همین سختی ها رو در یه کشور پیشرفته تحمل نکنم و در نهایت ثمره‌اش رو نبینم؟ وقتی جایی برای رفتن داشتی باشی و دلی برای رفتن و پایی برای رفتن آنوقت چرا باید تعلل کنی و بمانی؟ 

اما با وجود همه این تحلیل ها بازهم یه حس وطن دوستی و وفاداری از درون من را پابند این سرزمین کرده و اجازه نمیده عرصه رو خالی کنم و بساط سفر رو ببندم. ترجیح میدم با تمام سختی ها و مشکلاتی که پیش روی خودم میبینم بازهم بمونم چون ریشه ام در اینجاست.  



" من اینجا ریشه در خاکم

   من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
   من اینجا تا نفس باقی است می‌مانم
   من از اینجا چه می خواهم، نمی‌دانم
   امید روشنایی گر چه در این تیر گی‌ها نیست
   من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می‌رانم
   من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
   گل بر می‌افشانم
    من اینجا روزی آخر از سِتیغ کوه چون خورشید
    سرود فتح می‌خوانم"

فریدون مشیری 

گنجینه سخنان آدولف هیتلر

تمام حکومت ها فقط  با تکیه بر قدرت ملت میتوانند وجود داشته باشند. اگر ملت و دولت با هم متحد شوند می توانند یک قدرت بسیار بااهمیت  دیگر به اسم احساس ملی بوجود آورند.

کجا دیده شده است کسی بتواند با خشونت و سرنیزه عقیده ای را متزلزل سازد؟

سر و صدای زیاد، خود به معنی تبلیغات منفی است.

توده مردم بیشتر فریب یک دروغ بزرگ را می خورند تا یک دروغ کوچک.

عظمت یک ملت  به  جمع کردن مغز های متفکر و با استعداد برای فعالیت های انسانی و خدمت به جامعه وابسته است .

وقتی یک ملت برای فرهنگ و نژاد و ملیت خویش ارزشی قائل نشد و حقی را که طبیعت برای نگاهداری نژاد پاکش به او ارزانی داشته بود پایمال ساخت و به بیگانگان روی آورد و تسلیم شد دیگر حق ندارد از شکست و بدبختی سیاسی که خودش باعث آن شده است شکایت کند .

وقتی ملتی از اشتباهاتی که مرتکب شده رنج می برد و در برابرش سر تسلیم فرود آورد و می داند که با ناتوانی تمام تسلیم شده و تنها بهانه اش این است که غیر از تسلیم شدن چاره ای ندارد و کاری از دستش ساخته نیست، به طور مسلم یک چنین نسلی و ملتی محکوم به زوال و نابودی است.

همیشه افرادی  هستند که فکر می کنند  باید از جای خود تکان بخورند اما دیگران و کسانی که در ناامیدی فرو رفته و همه چیز را مشکل می دانند به آن ها خواهند گفت این کار غیر ممکن است و ما در این مجاهدت پیروز نخواهیم شد و پیروزی ما چیزی است که به دست آوردن آن محال است  اما باید گفت که این تنها احمق ها هستند که ناتوانی و ضعف را به خود تلقین می کنند.

کسی که با تخیلات پریشان از مشکلات برای خود کوهی می سازد و هر چیز را دشواری می داند واژگون شدن او حتمی است.

(( آدولف هیتلر))