کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.
کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.

حرص و طمع

اگر خواهی از شمار آزادمردان باشی طمع را در دل خویش جای مده. (قابوسنامه)

این یک پنداخلاقیِ کهنه نیست، راز ابدی رضایت و آرامش در تمام قرون و اعصار است.

طمع یعنی می‌خواهی نویسنده بشوی، اما چشمی هم به کنکور داری، می‌خواهی خلوت خودت را بسازی، اما دلت می‌خواهد دائم در جمع دوستانت هم باشی‌، می‌خواهی تمرکز کنی، اما دوست داری موبایلت هم همیشه کنار دستت باشد، می‌خواهی همۀ کتاب‌ها را بخوانی، اما تحمل ماندن در اتاقِ در بسته را نداری.

بعد می‌بینی سال‌ها گذشته، تپه‌ها را یکی پس از دیگری نشانه‌گذاری کرده‌ای و هیچ.

اغلب ما نه تنبلیم، نه کمال‌گرا، ما طمع‌کاریم، در نتیجه از اضطرابِ انتخاب میان گزینه‌های مختلف فلج می‌شویم، چون آدم طمع‌کار دوست ندارد چیزی را از دست بدهد.

آن‌قدر از این شاخ به آن شاخ می‌پریم که سال‌ها بعد در یک روز زمستانی متوجه می‌شویم روی هیچ درختی لانه‌ای نساخته‌ایم. برای موفقیت، تمرکز، تلاش و ارائۀ حرف‌ تازه‌ای به دنیا، شاید باید قفسی را انتخاب کنیم و فقط هرازگاهی اجازۀ بیرون از قفس را به خودمان بدهیم

تبریک سال نو با دیدی واقع‌گرایانه


دوست من!  نمی توانم برایت زندگی ایی آرزو کنم که بی خزان و بی زمستان باشد. نمی توانم بگویم سالی پر از فقط شادی و موفقیت داشته باشی! نمی شود، بگویم برایت سالی پر از ثروت و سلامت می خواهم

من و تو می دانیم که زندگی بسیار زیبا، اما دشوار و شکننده  است! می دانیم قرار است همانطور که گاهی موفق می شویم، جاهایی هم موفق نشویم، یا دست کم رسیدن به برخی خواسته ها و آرزوهای مان را مدتی به تعویق بیندازیم. 

یاد گرفته ایم که بیماری هر از چند گاهی در ما، یا یکی از عزیزان و دوستان مان، میهمان می شود تا درسهای سخت انسان بودن را مرور کنیم.

 می دانیم که گاه با داشتن مال و گاه به نداشتنش، گرفتار می شویم.


می دانیم ازین بهار تا آن بهار، فاصله ای است؛ پر از ماجراهای تلخ و شیرینی که بسیاری از آنها خواست و انتخابِ ما نیستند، اما گریز ناپذیرند. 

نمی خواهم بگویم تو را به خدا می سپارم و خیالت راحت باشد که خدا نمی گذارد هیچ اتفاق بدی برایت رخ دهد! چون می دانم که ناخواستنی ها، همانقدر فراوانند که سپردن های نارس و فهم ناشده ی ما!


دیگر آنقدر بزرگ شده ایم که بفهمیم در هفت سین، چیزهایی را می چینیم که هراسِ نبودن، کم شدن یا از دست دادنشان را داریم. 

آنقدر تجربه داریم که درک می کنیم، مردم این بهانه های خوشرنگ و شاد را همچون فرصتی مهم تلقی می کنند؛ برای اینکه، خودشان را به آن راه بزنند؛ که انگار قرار است زندگی طبق آرزوها، شادباش ها، تبریکات، تهنیت ها و مبارک بادهای ما بچرخد! (و شاید این خود نمایش قدرت اُمید در انسان باشد، که به رویارویی هر احتمالی، با لبخند می رود!) آرزو می کنم، آنقدر به خودت رسیده باشی و برسی؛ آنقدر خدا در خودت داشته باشی و بیابی، و آنقدری در قلبت آگاهی و در ذهنت روشنایی باشد و بیاید که تمام زندگی را  هر طور که پیش رود؛  مشتاقانه، اُمیدوارانه، سرافرازانه و عاشقانه، زندگی کنی.. 

 

شادی بطلب که حاصل عمر دمی است...

از غم­‌ها آوازی می‌ماند

از امیدها کلمه‌­ای

از زندگی شعری می­‌ماند

 

 

همه چیز می­‌گذرد

من این را به تجربه دریافته‌­ام

فقط شادی است

که همیشه می­‌ماند