کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.
کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.

چگونه شخصی کاریزماتیک باشیم

کاریزما از ریشه ای یونانی به معنای "هدیه" نشات می گیرد، مجموعه ای از صفات و رفتارهاست که فرد را با دیگران پیوند می دهد. 

یک فرد کاریزماتیک ، دوست داشتنی، قابل اعتماد، فعال و در بسیاری از موارد جادویی است. افراد دارای کاریزما، ابرازگر، قوی و با اعتماد به نفس ، امیدوار و صمیمی هستند. آنها در بیشتر موارد به دیگران توجه می کنند و نوعی جذابیت درونی دارند که دیگران را به خود جذب می کنند. داشتن کاریزما در شغل و حرفه اهمیت بسیاری دارد، حتی اگر شما یک نقش مدیریتی نداشته باشید. زمانیکه کاریزما دارید، دیگران تمایل دارند که با شما کار کنند، ایده های شما را می پذیرند ، به نظرات شما اعتماد می کنند و بسیار علاقه مندندکه تحت تاثیر شما باشند .

کاریزما و قدرت کاریزما شکلی از "قدرت مرجع" است که روانشناسان اجتماعی مثل جان فرنچ و برترام راون آن را به عنوان یکی از 4 پایه قدرت تعریف کرده اند. قدرت مرجع قدرتی است که شما آن را دارید چون دیگران شما را دوست دوست دارند و به شما احترام می گذارند. 

کاریزما به مجموعه ای از صفت ها و رفتارها اطلاق می شود که با کنار هم قرار گرفتن آنها، شخصیت شما به ییکشخصیت جذاب و کاریزماتیک تبدیل می شود .

پژوهش های بسیاری نشان می دهد که شما می توانید این صفت را بیاموزید و به کمال برسانید. برخی از مطالعات به این نتیجه دست یافتند رهبرانی که قادر بودند سختی ها را تحمل کنند بیشتر در ارتباط با تیم خود کاریزماتیک بودند و افرادی که دیدگاه

مثبتی داشتند با احتمال بیشتری کاریزما داشتند. هم چنین آنچه که افراد برای گفتن انتخاب می کنند می تواند بر کاریزمای آنها موثر باشد.

نکته : یک سوء تعبیر رایج درباره کاریزما این است که کاریزما ارتباط زیادی با جذابیت ظاهری دارد . اگرچه جذابیت ظاهری به دوست داشتنی بودن شما در موقعیت های مختلف کمک می کند، به طور خاص تنها مولفه مورد نیاز برای داشتن کاریزما نیست. 

زیبایی، یک تکه از این پازل است. رفتار و اعتقادات شما بیش از ظاهر، در داشتن کاریزما تاثیر دارد. ایجاد کاریزما نیازمند زمان و تلاش است.

مولفه های مهم کاریزما 

زبان بدن و حضور موثر از مولفه های مهم کاریزما است. زبان بدن صحیح می تواند بدون گفتن هچ کلمه ای، قدرت، صمیمیت و دوست داشتنی بودن شما را افزایش دهد. تقویت زبان بدن را با محکم ایستادن آغاز کنید .

شانه هایتان را صاف و محکم و سرتان را بالا نگه دارید. داشتن حالت بدنی خوب نه تنها شما را با اعتماد به نفس و مسلط نشان میدهد، به شما این احساس را می دهد که در مسیر موفقیت هستنید. تحقیقات نشان می دهد که افراد کاریزماتیک گرایش دارند که بسیار مثبت باشند. بنابراین بیشترین تلاش خود را برای داشتن دیدگاه و نگرش مثبت به کار گیرید. حضور فعال اندکی با زبان بدن متفاوت است و با کیفیت توجه شما ارتباط دارد.

زمانی که شما حضور موثر دارید، تمام توجه خود را به فردی می دهید که با او هستید و به ذهن خود اجازه نمی دهید که به چیزدیگری مشغول شوید. شما خود و توجه تان را تنها به آن فرد اختصاص می دهید. برای تقویت حضور موثر ، با یادگیری مهارت گوش دادن فعال آغاز کنید. زمانی که یک نفر با شما صحبت می کند ، مطمئن شوید که توجه کامل خود را به صحبت های او معطوف کرده اید. نگران این نباشید که پس از پایان یافتن حرف او شما چه خواهید گفت. بیشترین تلاش خود را برای ماندن در همان لحظه و هشیاربودن به کار گیرید. حتما از تاثیر این مهارت روی روابط خود شگفت زده خواهید شد.

انتقال احساس خوب

افراد کاریزماتیک باعث می شوند که دیگران احساس مهم بودن و خوب بودن بکنند. به جای تمرکز بر موفقیت های خودشان حجم زیادی از زمان و انرژی خود را به تلاش برای انگیزه دادن به دیگران اختصاص می دهند. با کمک به افراد دیگر آنها محیطی پر ازانرژی مثبت خلق می کنند، محیطی که مانند یک مغناطیس دیگران را به خود جذب می کند .

شما می توانید این مهارت را با کمک کردن و تحسین دیگران در زمانی که به آن نیاز دارند، در خودتان تقویت کنید. با شخص مقابل خود به گونه ای برخورد کنید، گویا مهمترین شخصی است که امروز ملاقات می کنید.نسبت به پیشرفت ها و موفقیت های خود فروتن و متواضع باشید و زمانی که دیگران کاری را خوب انجام می دهند، صادقانه آنها را تحسین و از آنها سپاسگزاری کنید. همچنین می توانید برای اعضای کم تجربه ی تیم خود مربی باشید و یا گه گاه به صورت اتفاقی کارهای مهربانانه ای مثل بردن شیرینی، تنقلات یا قهوه برای همکاران پرکار انجام دهید . هم چنین یک لبخند از روی مهر و صداقت در زمان مناسب می تواند در افراد احساس خوبی ایجاد کند .

توجه صمیمیت و صداقت تا حد زیادی در شکل دهی کاریزما اهمیت دارد . اگر در تحسین دیگران، به صورت مکانیکی یا دور ازواقعیت رفتار کنید، دیگران متوجه عدم صداقت شما خواهند شد.

هوش هیجانی و همدلی

یک ارتباط قوی بین هوش هیجانی و کاریزما وجود دارد. رهبران با هوش هیجانی از احساسات خود و هم چنین احساسات اطرافیانشان به خوبی آگاهند .

این آگاهی به آنها اجازه می دهد که در شرایط بحرانی و استرس زا آرام و قوی باشند و نیازهای عاطفی دیگران را به خوبی برآورده کنند. همدلی بخش مهمی از این مهارت است . زمانی که شما قادر باشید دیدگاه ها، خواسته ها و نیازهای دیگران را درک کنید،

پنجره ای رو به درک و ارتباط عمیق تر گشوده اید. هوش هیجانی و مهارت همدلی خود را از طریق به کنترل درآوردن احساسات خصوصا در زمان خستگی و استرس تقویت کنید. هم چنین توجه به دیگران (از طریق دقت به زبان بدن و آنچه می گویند) شما را

قادر خواهد کرد تشخیص دهید آنها چه خواسته و نیازی دارند و در نتیجه واکنش مناسبی نشان دهید.

اعتماد به نفس و قاطعیت

افراد کاریزماتیک اعتماد به نفس دارند و می دانند چگونه قاطع باشند. با ساختن اعتماد به نفس شروع کنید. شما می توانید این ویژگی را از طریق به کارگیری بیشتر توانایی های خود در محل کار، تعیین و دستیابی به اهداف کوچک، و کسب دانش و مهارت های

موردنیاز برای بهتر کار کردن ، در خود تقویت کنید .

علاوه بر این موارد بهتر است مهارت صحبت کردن در جمع را در خود بهبود بخشید به گونه ای که بتوانید در مقابل یک گروه با اعتماد به نفس و واضح و رسا صحبت کنید. قاطعیت تا حدودی متفاوت است. زمانی که شما قاطع (ابرازگر) هستید، خواسته ها و نیازهای خود را مطرح می کنید و در عین حال به خواسته ها و نیازهای دیگران احترام می گذارید .

افراد قاطع قدرت فردی خود را نشان می دهند اما این قدرت را با مهربانی ، احترام و متانت مورد استفاده قرار می دهند. ابراز وجودو اعتماد به نفس به دنبال یکدیگر می آیند. پس از آنکه اعتماد به نفس خود را افزایش دادید، می توانید از طریق تشخیص نیازها و خواسته های خود در هر موقعیت و هم چنین شناسایی خواسته ها و نیازهای دیگران ، روی توانایی ابراز وجود خود کار کنید. برای آنچه که نیاز دارید، محکم به پا خیزید اما این کار را با احترام انجام دهید .

چارلز داروین نمونه‌ای از یک انسان سرسخت

وقتی تحصیلات تکمیلی را شروع کردم، متوجه شدم که روانشناسان مدتها از خود پرسیده‌اند که چرا بعضیها موفق میشوند و بعضی دیگر شکست میخورند. از میان اولین روانشناسان میتوان فرانسیس گالتون را نام برد که درباره این موضوع با پسرخاله ناتنی‌اش چارلز داروین مباحثه میکرد.

گالتون از همه نظر یک کودک نابغه بود. او در چهارسالگی میتوانست بنویسد و بخواند. در شش سالگی، زبان لاتین و تقسیم طولانی را بلد بود و میتوانست جملاتی از شکسپیر را از 

حفظ بگوید. یاد گرفتن برای او خیلی آسان بود.

در سال 1869 ،گالتون اولین مطالعه علمی‌اش روی سرچشمه‌های موفقیت را منتشر کرد. 

او بعد از اینکه فهرست‌هایی از چهره‌های مشهور در علوم پایه، ورزش، موسیقی، شعر و حقوق و و البته حوزه‌های دیگر را تهیه کرد، هر نوع اطلاعات دیگر مربوط به آنها را که میتوانست، جمع کرد. گالتون اینطور نتیجه‌گیری کرد که افراد موفق از سه جهت برجسته‌اند: آنها «توانایی» غیرمعمولی را همراه با «اشتیاقی  » استثنایی»ظرفیت برای کار سخت« از خود نشان میدهند.

بعد از خواندن پنجاه صفحه اول کتاب گالتون، داروین نامه‌ای برای پسرخاله‌اش نوشت و تعجبش را از این ابراز کرد که چرا استعداد نقش اصلی را در فهرست کوتاه ویژگیهای ضروری ایفا کرده است. داروین نوشت: »تو به نوعی حالت مخالف را توضیح داده ای. چون من همیشه معتقدم که به جز کودنها، سایر انسانها فرق زیادی در هوش ندارند و تنها تفاوتشان در اشتیاق و سختکوشیشان است و همچنان فکر میکنم که مهمترین تفاوت همین است

البته، داروین خودش هم یکی از همان نخبگانی بود که گالتون سعی میکرد بشناسد.

داروین که او را به‌عنوان یکی از تأثیرگذارترین دانشمندان تاریخ میشناسند، اولین کسی بود که تنوع در گونه‌های گیاهان و حیوانات را به‌عنوان پیامدی از گزینش طبیعی تشریح کرد. 

داروین مشاهده‌گر بینظیری نه‌تنها برای گیاهان و جانوران، بلکه برای انسان‌ها نیز بود. شغل او از یک نظر، مشاهده تفاوت‌هایی جزئی بود که درنهایت به بقا منجر میشدند.

بنابراین بهتر است وقفه‌ای داشته باشیم تا عقیده داروین در مورد عوامل تعیین کننده موفقیت را بررسی کنیم. یعنی باور او به اینکه اشتیاق و سختکوشی درنهایت اهمیت بیشتری از توانایی هوشی )استعداد( دارند.

در مجموع، زندگی‌نامه‌نویسان داروین ادعا نمیکنند که او صاحب هوشی فراطبیعی بوده باشد. او قطعاً باهوش بود، اما دانش مثل درخشش صاعقه به او الهام نشده بود. او از جهتی یک  زحمتکش واقعی بود. خودزندگی نامه نوشت داروین این دیدگاه را اثبات میکند. او اعتراف میکند: »من هیچ بهره‌ای از آن درک سریعی ندارم که در برخی انسان‌های باهوش هویداست.

قدرت من برای پیگیری یک زنجیره افکار کامالً انتزاعی و طولانی  بسیارمحدود است.« او فکر میکرد که نه ریاضیدان خیلی خوبی خواهد شد و نه یک فیلسوف و حافظه او هم پایینتر از حد متوسط بود. »حافظه من آنقدر ضعیف است که هیچوقت نتوانسته‌ام یک تاریخ یا یک خط شعر را بیشتر از چند روز به یاد داشته باشم.«

شاید داروین متواضع هم بوده است. اما او هیچ ابایی نداشت که قدرت مشاهده و تمرکزی را تحسین کند که برای درک قوانین طبیعت به کار میبرد: »فکر میکنم که من در تمرکز و مشاهده دقیق چیزهایی که خیلی راحت از توجه دور میمانند، از افراد عادی جلوتر باشم. پیشه من تقریباً به همان اندازه عالی است که میتوانست در مشاهده وجمع‌آوریی حقایق باشد. 

مهمتر از همه، عشق من به علوم طبیعی است که ثابت و پرشور باقی مانده است.«

یک زندگی نامه نویس ، داروین را به‌عنوان شخصی توصیف میکند که تا مدتها بعد از اینکه دیگران مسائل متفاوت و بی‌تردید ساده‌تری  را انتخاب میکردند به تفکردرباره سوالات مشابه ادامه میداد.

پاسخ معمول به سردرگمی درباره یک مسئله این است که بگویید: »بعداًدرباره اشش فکر خواهم کرد« و بعد در عمل آن را فراموش کنید. اما در مورد داروین، احساس میکنید که او عمداً در این فراموشی نیمه مشتاقانه گرفتار نمیشود. او هم سوالات را در پس ذهنش زنده نگه میدارد، درحالیکه منتظر زمانی هستند که کمی اطلاعات مرتبط مطرح شوند. به عبارتی دیگر او یک آدم سرسخت و سختکوش بود...

تمرکز روی هدف

خود را مسئول بدانید

قبــول مســئولیت کامــل زندگیتــان بــه ایــن معنــی اســت کــه دیگــران را بــه خاطــر ناکامیهــای شــخصیتان سـرزنش نکنیـد و آنهـا را توجیـه شکسـت های خـود ندانیـد. از ایـن لحظـه بـه بعـد بـه هیـچ دلیلـی دیگـران را مـورد انتقـاد قـرار ندهیـد. در مـورد وضعیـت خودتـان یـا مـواردی کـه در گذشـته روی داده اسـت شـکایت نکنیـد. تمامـی »ای کاشهـا« و چـه »میشـد اگـر هـا« را حـذف و در عـوض بـه آنچـه کـه خواسـته واقعـی شـما و مقصدتـان اسـت 

تمرکـز کنیـد. از ایـن بـه بعـد هـر اتفاقـی کـه بیفتـد بـه خودتـان بگوییـد »مـن مسـئولم«. یعنـی اگـر اشـتباهی رخ داد مسـئولیت آن را قبـول کنیـد و بـه دنبـال راه حـل بگردیـد.

قبــول مســئولیت اســاس بهــا دادن و احتــرام بــه خــود و احســاس شایســتگی اســت. »قبــول مســئولیت« اســاس شــخصیت همــهٔ انســانهای برجســته اســت.

روی هر چیز تمرکز کنید در همان زمینه رشد میکنید

اسـاس زندگـی توجـه اسـت. توجـه شـما بـه هـر چیـز جلـب شـود قلبتـان نیـز بـه همـان سـو مـیرود. معطـوف کـردن توجـه از فعالیتهـای کـم ارزش بـه مـوارد ارزشـمند بـرای انجـام هـر کاری در زندگـی اسـاس اسـت.

روانشناســان و ســایرین متوجــه شــدند کــه فقــط مشــاهده یــک رفتــار توســط دیگــران باعــث بهبــود آن میشــود. 

وقتـی شـما خـود را در حیـن فعالیـت تحـت مشـاهده قـرار میدهیـد، آن کار را بـا هوشـیاری بیشـتر و بهتـر انجـام میدهیـد. اگـر توجـه خـود را بـه هـر جزئـی از رفتارتـان معطـوف کنیـد، عملکـرد شـما در آن زمینـه در مقایسـه بـا وضعیـت معمولـی بسـیار بهتـر خواهـد شـد.

.

سرسختی

اکثر افراد موفق، صرفنظر از حوزه کاری خاصشان، خوش‌شانس و بااستعداد بودند. من  این نکته را قبلاً شنیده بودم و درباره آن تردیدی نداشتم.

اما داستان موفقیت همانجا به پایان نمیرسد. خیلی از افرادی که با آنها صحبت کردم، داستانهایی درباره افراد بااستعدادی می‌گویند که قبل از اینکه بتوانند توانمندیهایشان را بشناسند، در کمال تعجب همه، کارشان را ترک میکنند  یا علاقه اشان را از دست میدهند.

ظاهراً، حفظ پشتکار بعد از شکست اهمیت خیلی زیادی داشت، هرچند که اصلاً کار ساده‌ای نبود: »بعضی افراد وقتی همه چیز بر وفق مراد باشد فوق‌العاده اند، اما وقتی اینطورنباشد، شکست میخوردند.« افراد موفقی که در این مصاحبه‌ها توصیف میشدند واقعاً پشتکار داشتند: »این فرد، در شروع واقعاً بهترین نویسنده نبود. منظورم این است که ما عادت داشتیم داستانهایش را بخوانیم و بخندیم، چون طرز نوشتنش خام و وحشتناک بود. اما او بهتر و بهتر شد و پارسال برنده جایزه گوگنهایم شد.« افراد موفق همیشه میخواهند پیشرفت کنند: »او هیچوقت از خودش راضی نیست. شاید فکر کنید که او تا حاال اینطوری بوده، اما او سختگیرترین منتقد خودش است.« افراد موفق، الگوهای پشتکار هستند.

چرا افراد موفق در تلاش‌هایشان اینقدر مصر هستند؟ برای اکثر آنها، هیچ انتظار واقع بینانه ای از رسیدن به آرمانهایشان وجود ندارد. از دیدگاه خودشان، هیچوقت به‌اندازه کافی خوب نیستند. آنها در مقابل افراد ازخودراضی قرار داشتند و باوجود این، واقعاً در عینن ناراضی بودن، حس رضایت را تجربه میکردند. هرکدام از آنها به دنبال علایقی ناموازی و مهم بود و خود همین تکاپو دقیقاً به اندازه موفقیت برایشان لذتبخش بود. حتی اگر بعضی از کارهایی که باید انجام میدادند خسته‌کننده یا کسالت آور یا حتی دردناک بود، هرگز به تسلیم شدن فکر نمیکردند. اشتیاق آنها ماندگار بود.

به‌طور خلاصه، حوزه کاری آنها هر چه که بود، افراد موفق نوعی عزم جزم و رام نشدنی داشتند که به دو صورت نقش‌آفرینی میکرد. اول اینکه، این نمونه‌ها فوقالعاده انعطافپذیر و سختکوش بودند. دوم اینکه، از اعماق وجودشان میدانستند که چه میخواهند. آنها نه‌تنها عزم جزمی داشتند، بلکه جهت حرکتشان را نیز میدانستند.

این ترکیب اشتیاق و پشتکار بود که افراد موفق را خاص میکرد. در یک کلام، آنها سرسختی داشتند.

( از متن کتاب سرسختی، اثر انجل داکورث )

تاثیر فاکتور سرسختی در موفقیت


وقتی بزرگ میشدم، کلمه نابغه را خیلی میشنیدم.

همیشه پدرم بود که بحث را به سمت آن میکشاند. او دوست داشت بدون هیچ مقدمه‌ای بگوید: »میدانی، تو هیچ وقت نابغه نیستی!« این اظهارنظر ممکن بود هر زمانی گفته شود: 

وسط شام، حین یک پیام بازرگانی وسط سریال یا وقتی مجله وال استریت ژورنال به‌دست روی مبل لم میداد.

یادم نمی‌آید که چه جوابی میدادم. شاید فقط تظاهر میکردم که چیزی نشنیده ام.

افکار پدرم مرتباً به سمت نبوغ و استعداد معطوف میشد و اینکه چه کسی بیشتر از دیگران این دو موهبت را داشت. او واقعاً به اینکه خودش چقدر باهوش بود اهمیت میداد و درباره

هوش خانواده‌اش هم همینقدر دغدغه داشت.

من تنها مشکل او نبودم. پدرم فکر نمیکرد که برادر و خواهرم هم نابغه باشند. با معیار سنجش او، هیچکدام از ما نبوغ انیشتین را نداشتیم و ظاهراً این موضوع برایش ناامیدی بزرگی بود. پدر نگران بود که این نقص هوشی، چیزهایی را که میتوانستیم در زندگیمان به دست آوریم، محدود کند.

دو سال پیش، این شانس را داشتم که جایزه مک آرتور که گاهی »جایزه نبوغ« نامیده میشود را به دست بیاورم. برای این جایزه به ارائه درخواست یا خواهش از دوستان یا همکاران برای معرفی خودتان نیازی ندارید. در عوض، یک کمیته محرمانه شامل افرادی برجسته درحوزه تخصصی شما، تصمیم میگیرند که چه کسی کارهای مهم و خلاقانه‌ای انجام داده است.

به او میگفتم: »پدر، تو گفتی که من نابغه نیستم. در این مورد بحثی ندارم. تو افراد زیادی را میشناسی که از من باهوشترند.« و میتوانم تصور کنم که او سرش را به نشانه موافقت کامل تکان میدهد.

»اما بگذار چیزی را به تو بگویم. من میخواهم طوری بزرگ شوم که کارم را همان اندازه دوست داشته باشم که تو کارت را دوست داشتی. نمیخواهم فقط شغلی داشته باشم. میخواهم یک کار داشته باشم. من هر روز خودم را به چالش خواهم کشید. هر وقت شکست بخورم، دوباره از جایم بلند میشوم. شاید باهوشترین فرد یک اتاق نباشم، اما سعی ام را خواهم کردکه سرسختترین آنها باشم.«

و اگر او هنوز به حرفهایم گوش میکرد، ادامه میدادم: »در بلندمدت، پدر، سرسختی بیشتر از استعداد اهمیت دارد

تمام این سالها، شواهد علمی لازم برای اثبات عقیده ام را داشتم. به علاوه، میدانم که سرسختی قابل تغییر است و ثابت نیست و من دیدگاههایی را از تحقیقم درباره اینکه چگونه سرسختی را توسعه دهیم، یاد گرفته‌ام.

این کتاب هر چیزی را که درباره سرسختی یاد گرفته ام، به طور خالصه بیان میکند.

وقتی نوشتن این کتاب را تمام کردم، به دیدن پدرم رفتم. من هر فصل را خط به خط در طول چند روز برایش خواندم. پدرم در ده سال گذشته با بیماری پارکینسون مبارزه میکرد و مطمئن نبودم که چیز زیادی متوجه شده باشد. اما همچنان به نظر میرسید که با اشتیاق گوش میدهد و وقتی خواندن کتاب تمام شد، به من نگاه کرد و بعد از مدتی که احساسمیکردم ابدی است، سرش را تکان داد و بعد لبخند زد.

( مقدمه کتاب سرسختی؛ اثر آنجلا داکورث )

تمرکز روی هدف

بــا پیــروی از روش تمرکــز روی کارهــای کــم ولــی ارزشــمند و نپرداختــن بــه امــور کــم ارزش میتوانیــد کیفیــت زندگیتــان را طــی چنــد مــاه بــه نحــو چشــمگیری افزایــش دهیــد.

بیشـتر مـردم بـه ایـن ادعـا بـا نظـر تردیـد مینگرنـد. آنهـا نمیتواننـد بـاور کننـد دو برابـر کـردن درآمـد و به طـور هـم زمـان دو برابـر کـردن اوقـات فراغـت امـکان پذیـر باشـد. اغلـب مـردم در دام ایـن بـاور قدیمـی گرفتارنـد کـه تنهــا راه افزایــش در آمــد افزایــش ســاعات کاری اســت. پیتــر دراکــر عصــر حاضــر را عصــر دانــش کار مینامــد. در ّ ایـن عصـر دیگـر بـه شـما نـه بـرای مـدت زمـان انجـام کار، بلکـه بابـت کیفیـت انجـام کار در همـان مـدت، دسـتمزد 

پرداخــت میشــود. ایــن تحــول در ماهیــت کار فرصتهــای نامحــدودی را بــرای افــراد خلاقــی کــه آن را غنیمــت بشـمارند و از آن اسـتفاده کننـد بـه وجـود مـیآورد.

کارایی خود را دو برابر کنید.

در اینجـا روش سـاده را بـرای شـما توضیـح می ً دهیـم کـه تقریبـا کارایـی آن را بـرای دسـت یافتـن بـه ایـن مطلـوب، میتـوان تضمیـن کـرد و ارزش خـود و درآمدتـان را دو برابـر کنیـد.

قانون ۲۰/۸۰

نخسـت فعالیتهایـی را کـه بـرای شـما و سـازمانتان بالاتریـن ارزش را دارنـد را شناسـایی کنیـد. قانـون ۲۰/۸۰ چنیـن اسـت: ۲۰ درصـد از فعالیتهـای شـما بیـش از ۸۰ درصـد ارزش کلیـه فعالیتهـای شـما را در بـر دارد. اوقـات خـود را بیشـتر صـرف کارهایـی کنیـد کـه دارای بالاتریـن ارزش هسـتند و ایـن امـکان را بـرای شـما بـه وجـود میآورنـد تـا بهتریـن نتایـج ممکـن را بـه دسـت آوریـد. بـه ایـن ترتیـب بهـره ً وری، عملکـرد، کارایـی و نهایتـا دسـتمزدتان افزایـش 

پیـدا میکنـد و پـس از چنـدی دو برابـر میشـود.