کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.
کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

کیمیاگری تبدیل مس به طلا نیست، بلکه تبدیل جهل به آگاهی، تبدیل نفرت به عشق و تبدیل غم به شادی است پس همه ما می‌توانیم با کلام زیبا کیمیاگر باشیم.

چرا ادبیات می خوانیم؟

بورخس همیشه از این پرسش که "فایده‌ی ادبیات چیست؟" برآشفته می‌شد. او این پرسش را ابلهانه می‌شمرد و در پاسخ آن می‌گفت "هیچ کس نمی‌پرسد فایده‌ی آوازِ قناری و غروبِ زیبا چیست." اگر این چیزهای زیبا وجود دارند و اگر به یُمنِ وجود آنها، زندگی در یک لحظه کمتر زشت و کمتر اندوه‌زا می‌شود، آیا جستجوی توجیه عملی برای آنها کوته‌فکری نیست؟

*

ادبیات،عشق و تمنّا و رابطه‌ی جنسی را عرصه‌ای برای آفرینش هنری کرده است. در غیابِ ادبیات اروتیسم وجود نمی‌داشت. عشق و لذت و سرخوشی بی‌مایه می‌شد و از ظرافت و ژرفا و از آن گرمی و شوری که حاصلِ خیالپردازی ادبی است بی‌بهره می‌ماند. براستی گزافه نیست اگر بگوییم آن زوجی که آثار گارسیلاسو، پترارک، گونگورا یا بودلر را خوانده‌اند، در قیاس با آدم‌های بی‌سوادی که سریال‌های بی‌مایه‌ی تلویزیونی آنان را بدل به موجوداتی ابله کرده، قدر لذت را بیشتر می‌دانند و بیشتر لذت می‌برند. در دنیایی بی‌سواد و بی‌بهره از ادبیات، عشق و تمنا چیزی متفاوت با آن‌چه مایه‌ی ارضای حیوانات می‌شود نخواهد بود، و هرگز نمی‌تواند از حد ارضای غرایز بدوی فراتر برود.

*

ادبیات برای آنان که به آن‌چه دارند خرسندند، برای آنان که از زندگی بدان گونه که هست راضی هستند، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات خوراکِ جان‌های ناخرسند و عاصی است، زبانِ رسای ناسازگاران و پناهگاهِ کسانی است که به آن‌چه دارند خرسند نیستند. انسان به ادبیات پناه می‌آورد تا ناشادمان، ناکامل نباشد. تاختن در کنارِ روسینانته ( اسب مشهور دن کیشوت) زار و نزار و دوش به دوشِ شهسوار پریشان دماغ لامانچا، پیمودن دریا بر پشتِ نهنگ همراه با ناخدا اهب، ( شخصیت اول رمان موبی دیک) سرکشیدن جامِ ارسنیک با مادام بوواری، این همه راه‌هایی است که ما ابداع کرده‌ایم تا خود را از خطاها و تحمیلاتِ این زندگیِ ناعادلانه خلاص کنیم، زندگی یی که ما را وا می‌دارد همیشه همان باشیم که هستیم، حال آن‌که ما می‌خواهیم بسیاری آدم‌های متفاوت باشیم، تا بسیاری از تمناهایی را که بر ما چیره‌اند پاسخ گوییم.

*

یکی از اثراتِ سودمند ادبیات در سطحِ زبان تحقق می‌یابد. جامعه‌ای که ادبیاتِ مکتوب ندارد، در قیاس با جامعه‌ای که مهم‌ترین ابزار ارتباطیِ آن، یعنی کلمات، در متون ادبی پرورده شده و تکامل یافته، حرف‌هایش را با دقت کمتر، و غنای کمتر و وضوحِ کمتر بیان می‌کند. جامعه‌ای بی‌خبر از خواندن که از ادبیات بویی نبرده، هم‌چون جامعه‌ای از کرولال‌ها دچارِ زبان‌پریشی است و به سببِ زبانِ ناپخته و ابتدایی‌اش مشکلاتِ عظیم در برقراریِ ارتباط خواهد داشت. این در مورد افراد نیز صدق می‌کند. آدمی که نمی‌خواند، یا کم می‌خوانَد یا فقط پرت و پلا می‌خواند، بی‌گمان اختلالی در بیان دارد، این آدم بسیار حرف می‌زند اما اندک می‌گوید، زیرا واژگانش برای بیانِ آن‌چه در دل دارد بسنده نیست.

دنیای بدون ادبیات، دنیای بی‌تمدن٬ بی‌بهره از حساسیت و ناپخته در سخن گفتن، جاهل و غریزی، خامکار در شور و شرِ عشق، این کابوسی که برای شما تصویر می‌کنم، مهم‌ترین خصلتش، سازگاری و تن دادنِ انسان به قدرت است. از این حیث، این دنیا دنیایی مطلقاً حیوانی است. غرایزِ اصلی تعیین کننده‌ی رفتارِ روزانه می‌شوند و ویژگیِ عمده‌ی این زندگی مبارزه در راه بقا، ترس از ناشناخته‌ها و ارضای نیازهای مادی است. جایی برای روح باقی نمی‌ماند. در این دنیا یکنواختیِ خردکننده‌ی زندگی با ظلمتِ شومِ بدبینی همراه خواهد شد، و با این احساس که زندگیِ انسانی همان است که باید باشد و همواره چنین خواهد بود، هیچ کس و هیچ چیز قادر به تغییر آن نیست.

ماهیت فلسفه

فلسفه کوششی است برای جستجوی حقیقت. زیرا حقیقت برای فلاسفه همچون افقی است که با نزدیک شدن به آن‌ از ما دور می‌شود. به همین دلیل، حقیقتِ فلسفه در دست نیافتن به حقیقت در مرز نگاه ما به هستی بیکران است.


راه های نرفته

اگر به جای ادامه تحصیل میرفتم دنبال یک حرفه الان موفق بودم.. اگر به جای رشته ریاضی رفته بودم تجربی الان موفق بودم... اگر توی دانشگاه معدلمو بالا نگه میداشتم و در رشته خودم تاپ بودم الان میتونستم ویزای تحصیلی بگیرم و در نتیجه موفق بودم... اگر از لحظه فارغ التحصیلی میچسبیدم به یک کاری الان موفق بودم...
اما مگر معنی موفقیت چیست؟ به نظر من موفقیت در زندگی یک چیز نسبی است و با رضایت درونی ارتباط مستقیم دارد چه بسا اگر الان هر کدام از این موفقیت ها را کسب کرده بودم باز هم کمالگرایی و حریص بودنمان مانع از القای این حس میشد. شاید خوشبختی و موفقیت همین لحظاتی باشد که الان دارم تجربه میکنم . همین زندگی ساده و بی‌آلایش که از وقت آزادم نهایت بهره را میبرم و معنای زندگی ام را پیدا کرده ام. بودن در کنار مردمانی پاک و بی ریا و داشتن اهداف و آرمان‌هایی که به زندگیم رنگ تازه ای داده و با قدم گذاشتن در این راه به نهایت آرامش میرسم و همواره در مسیر تعالی روح حرکت میکنم چه بسا اگر به هر کدام از موفقیت های بالا دست میافتم از درک بسیاری از چیزها محروم میشدم، چیزهایی که اگر بهشون برخورد نمیکردم به قول معروف کل عمرم بر فنا بود مانند نقش هنر و ورزش در زندگی روزمره...

معنایی که مشکلات به زندگی ما میدهند...

مواجه شدن با مشکلات و مسائل زندگی به زندگی معنایی تازه میبخشد و فرصتی فراهم میسازد تا از فکر مهلک پوچی بگریزیم. به راستی اگر چنین چالش هایی در زندگی نباشند تا چه حد تحلیل میرفتیم و چقدر زندگی ملالت آور و کسل کننده میشد. به تک تک مسائل زندگی باید به چشم موقعیت هایی برای رشد و شکوفایی نگاه کرد که اگر بتوانیم بر آنها فائق آییم لذتی وصف نشدنی را تجربه خواهیم کرد.
برخلاف تصور عموم که خوشبختی را در زندگی متعادل جستجو میکنند به نظر میرسد که ناملایمات به زندگی انسان معنا داده و آن را از حالت یکنواخت و خسته کننده خارج میسازد. همچنین این درد و رنج فرد را باتجربه و پر و پخته تر بار خواهد آورد. آری تحمل سختی ها و مشکلات میتواند از انسان فردی لایق تر و کارآزموده تر به بار آورد؛ همانند الماس که در اعماق زمین با تحمل دما و فشار خیلی زیاد از کربن به وجود می آید سختی ها نیز می‌تواند مس وجود آدمی را زر کند.

جملاتی کوتاه که شاید در زندگی به دردتان بخوره


  • در تصمیمات اساسی زندگی نهایت دقتت را بکار بگیر؛ ابتدا خوب تحقیق کن، از مشاوران کمک بگیر سپس با چشمانی باز اقدام کن.

  • یک فرد کم استعداد اما با پشتکار زیاد میتواند با پشتکارش از همه نوابغ پیشی گیرد و تمام قله های رفیع موفقیت را فتح کند

  • هیچ آدم آیده آل و کاملی وجود ندارد سعی کن خوبی های انسان ها را ببینی.

  • ورزش کن. با ورزش کردن سطح ترشح تستوسترون در بدن افزایش یافته و به آدم حس جسوری و شجاعت میدهد

  • یکی از راههای موفقیت در هر عرصه‌ای متفاوت بودن و ایجاد تمایز است.

  • برای افزایش اعتماد به نفس چندتا مهارت یاد بگیر.

  • به جای غر زدن سر والدینت تا جایی که میتوانی به آنها محبت کن

  • مشکلات و سختی‌های لاینفک زندگی را با شادی و لبخند تلافی کن




برنامۀ یادگیری

ما ناچار از یادگیری هستیم. چارۀ افسردگی و فساد و فقر، دکتر و دولت و خیریه نیست. یادگیری است. بله، دولت در این موضوع سهم دارد، سیاست‌های کلان هستند که آموزش عمومی را توسعه می‌دهند. اما چون در کشوری هیچ وقت، خبری از تفکر سیستمی و چشم‌اندازهای بلندمدت نبوده، ما هم به عنوان فرد باید کرکره را پایین بکشیم؟

باری. تکرار این حرف‌ها فایده ندارد.

به خودم می‌گویم: اگر برای هر نوع برنامه‌ریزی خودت را ناتوان و بی‌میل می‌دانی؛ فقط و فقط برای یک چیز برنامه داشته باش: یادگیری.

تو باید یک سند فردیِ یادگیری داشته باشی.

از عملی نشدن کامل برنامۀ یادگیری نترس، بیست درصد برنامه را هم اجرا کنی، بیست می‌گیری!

این مدل ذهنیِ حاصل از برنامه‌ریزی برای یادگیری است که تو را برنده می‌کند.

اینکه تو برنامه‌ای برای یادگیری داری، یعنی برنامه‌ای برای تمام زندگی داری.

یادگیری، اصلی‌ترین تمایز انسان و حیوان و تنها دلیل پیچیدگی افکار و رفتار اوست.

تمام برنامه‌های ما به این خاطر نقش‌برآب می‌شوند، که به اندازۀ کافی آموزش ندیده‌ایم. پس بیش از هر چیزی باید برای آموزش دیدن برنامه‌ریزی کنیم.

در برنامۀ یادگیری‌ات بنویس:

می‌خواهی چه کتاب‌هایی را بخوانی؟

در چه سایت‌هایی وقت بگذرانی؟

قصد شرکت در چه دوره‌های آفلاین و آنلاینی را داری؟

چه کتاب‌هایی را می‌خواهی دوباره و چندباره بخوانی؟

مایل هستی چه چیزهایی را به دیگران یاد بدهی تا بهتر یاد بدهی؟

مصمم هستی در روز چقدر و چند نوبت را صرف یادگیری کنی؟

از چه افرادی می‌خواهی به عنوان مربی و راهنما کمک بگیری؟

چه برنامه‌ای برای یادگیری روش‌های بهتر یادگرفتن داری؟

قبل از اینکه بخواهی برای پیدا کردن شغل و پول در آوردن و هر کار دیگری برنامه‌ریزی کنی، فقط یک برنامۀ یادگیری داشته باش.

برنامۀ یادگیری ما محرک و انگیزانندۀ ما برای برنامه‌ریزی درست در دیگر ابعاد زندگی است.

برنامۀ یادگیری، مادر تمام برنامه‌هاست.

برگرفته از سایت شخصی شاهین کلانتری

چرا راست مغزان آینده را رقم می‌زنند؟


دانیل پینک، نویسنده سرشناس و تحلیلگر اقتصادی بر این باور است که در طی چندین دهه گذشته، جوامع غربی بیش از آنچه باید مقام « چپ مغزها» را بالا برده اند.

«چپ مغز» در اصطلاح به افرادی گفته می شود که هنگام تفکر از توابع خطی و منطقی استفاده می کنند و به باور دانشمندان این افکار توسط نیمکره چپ مغز کنترل می شوند. حسابدارن، وکلا و اقتصاددانان از این جمله افراد هستند.

دانیل پینک در کتاب اخیر خود بنام « یک ذهن کاملاً جدید: چرا راست مغزان آینده را رقم خواهند زد» می گوید که جامعه به آرامی به قدرت های خلاق و غیر خطی نیمکره راست مغز پی می برد. طراحان، هنرمندان، موسیقیدانان و نویسندگان از افرادی هستند که هنگام تفکر بیشتر از نیمکره راست مغز خود بهره می گیرند. پینک ادعا می کند که توانایی های نیمکره چپ مغز که در گذشته از اهمیت بالایی برخوردار بود، در جهان امروز چندان کارایی ندارد.

پینک در این باره چنین می گوید :« قابلیت های نیمکره چپ مغز مانند تفکر منطقی، برداری (خطی) و یا صفحه ای همچنان اهمیت دارد ولی نسبت به توانایی های نیمکره راست مغز مانند استعداد هنری، تفکر خلاق، ابتکار و تصویر سازی ذهنی در جایگاه دوم قرار می گیرند.»

بنا به گفته پینک، آنچه جایگاه متخصصین چپ مغز را متزلزل می کند این است که آنها به سادگی جایگزین می شوند. امروزه می بینیم که حسابداران، برنامه نویسان و وکلا با متخصصین ارزان تر در کشورهای درحال توسعه جایگزین می شوند و یا وظایف آنها توسط کامپیوتر انجام می گیرد.

وی می گوید :«امروز نرم افزارهای حسابرسی کار یک حسابدار را انجام می دهند و وب سایت های حقوقی در اینترنت مانند یک وکیل به شما مشاوره می دهند.»

به باور پینک، برای پیشرفت کردن و حتی باقی ماندن در دنیای پر رقابت امروز، افراد باید چیز بیشتری ارایه کنند. چیزی که نتوان آن را کپی کرد و یا توسط کامپیوتر انجام داد.

او برای نمونه مهندسی را مثال می زند، رشته ایی که به آرامی آسیب پذیر می شود. پینک می گوید امروزه مهندسانی پیشرفت می کنند که علاوه بر توانایی های مهندسی، قابلیت های دیگری هم داشته باشند. افرادی که به راحتی ارتباط برقرار می کنند و یا خلاقیت بالایی دارند. مهندسانی که در طراحی سر رشته دارند و یا به چند زبان صحبت می کنند. این توانایی ها آنها را از سایرین متمایز می کند.

او بر این باور است که مهندسان امروز، نباید تنها به توانایی های خود در حل مسائل ریاضی اکتفا کنند.

تیتر صاحبان کسب و کار از آموزش های هنری بهره بسیاری می برند.

دانیل پینک، که تحلیلگر وضعیت تجاری بسیاری از کمپانی های بزرگ در داخل و خارج ایالات متحده است، در کتاب خود با افراد موفق متعددی در سراسر جهان مصاحبه کرده است. وی می گوید بسیاری از این افراد و حتی آن دسته که مشاغل مرتبط با نیمکره چپ مغز دارند، در گذشته آموزش های هنری دیده اند.

پینک متوجه شد که آموزش هنر به زندگی تجاری و حرفه ای این افراد کمک شایانی کرده است.

نکته جالب توجه دیگری که پینک در حین مصاحبه با این افراد بدان دست یافت این است که «آی کیو» و یا ضریب هوشی، نقش چندانی در موفقیت افراد بازی نمی کند.

او در این باره می گوید :«افرادی که عملکرد چشمگیری در زندگی دارند الزاماً ضریب هوشی بالا ندارند. «آی کیو» به نسبت نقش کوچکی در موفقیت افراد ایفا می کند.» 

بنا به باور پینک، والدین به منظور آماده سازی فرزندان خود برای مشاغل آینده باید به پرورش هر دو سوی مغز کودکان توجه کافی کنند.

ملیندا ویلکاکس، رییس انجمن اولیا مربیان الکساندریا، که یک جلسه بحث و گفتگو در مورد مباحث این کتاب برگزار کرده است، می گوید:«من فکر می کنم حدود ۵۰۰ نفر در الکساندریا این کتاب را خوانده اند. نظرات خوانندگان به طور جالب توجهی مثبت است. مطالب این کتاب دیدگاه من را نسبت به نقش والدین در قبال فرزندان تغییر داد. من متوجه شدم که تنها نمرات خوب در امتحانات برای تضمین آینده فرزندان کفایت نمی کند.»

فرانسیس چایس، معلم هنر در دبیرستان «تی سی ویلیامز» در شهر الکساندریا می گوید مطالب این کتاب به او کمک کرد تا برخی شیوه های بنیادین تدریس خود را تغییر دهد.

با این حال چایس می گوید شیوه نوین تفکر که در این کتاب آمده است برای وی و سایر افرادی که در زمینه های هنری فعالیت می کنند، چندان تازگی ندارد.

با وجود این، مباحث کتاب «یک ذهن کاملاً جدید» توجه بسیاری را در سراسر آمریکا به خود جلب کرده است. این کتاب تنها به شگفتی های مغز انسان نمی پردازد بلکه روش های نوین و شاید بهتری را برای رویارویی با جهان پیچیده امروز ارایه می کند.

عالم درون

یکی از خصوصیات عجیب من اینه که خیلی عادی با مسائل زندگی برخورد میکنم. مسائلی که از نظر بقیه خیلی مهم است و تمام فکر و انرژیشون رو صرفش میکنند شاید بگم من تا حالا بهش فکرم نکردم یکیش تشکیل زندگی مشترک. در عوض چیزهای خیلی کم اهمیت از نظر بقیه تا این برهه از زمان مدام ذهنمو درگیر کرده چیزایی مثل اندیشیدن به علم های مختلف و جایگاه ما در جهان هستی یا تشکیل حیات روی زمین و مسائلی از این جنس. هم بقیه به نظرم عجیبن که چطور نسبت به این سوالات اساسی بی تفاوت اند وهم من از نظر بقیه که به چه چیزایی فکر میکنم

هر لحظه را در آغوش بگیر

اگر ما نوار_زندگی  ۱ میلیارد ساله را به عقب برگردانیم آیا تکامل با انتخاب طبیعی خود مجدداً منجر به ظهور انسان خواهد شد؟

اگر ما می‌توانستیم زمان را به عقب برگردانیم، فرآیند تکامل مسیر کاملاً متفاوتی را طی می‌کرد به طوریکه در مسیر جدید، جهانی متفاوت شکل می‌گرفت و ممکن بود در آن گونهٔ انسان حضور نداشته باشد!

از آنجا که فرآیند تکامل به پدیده‌های تصادفی وابسته است، هر بار تکرار آن می‌تواند گونه‌های جدیدی خلق کند که در بعضی از آنها هیچ موجود هوشمندی مانند انسان ظاهر نشود.

بدن ما در زمانی بسیار کوتاه، در جهانی غیر محتمل ظاهر شده که عدم موجودیت، آن را احاطه کرده است.

هر لحظه را در آغوش بگیرید زیرا شما به قدری خوش شانس بوده‌اید که توانسته‌اید در گسترهٔ بیکرانی از #نبودن‌ها حضور پیدا کنید.